یقین

برای فهم بیشتر یقین و درک عمیق تر صحبت حضرت امیر المومنین امام علی علیه السلام از آیات و روایات کمک می گیریم و معنای یقین و قوت و ضعف آن و تربیت و مراحل کسب آن، نشانه های افرادی که یقین دارند، آثار آن و آفات آن بیان می گردد.

معنای یقین

یقین باوری قطعی داشتن به یک چیز است، که در فرهنگ دینی این باورنسبت به خداست[1]، در واقع عبارت از آن است که همه چیز را از خدای سبب ساز  بدانی و به وسائط توجه نکنی، بلکه همه را مسخر امر و حکم خدا بدانی،اگر انسان اینها را بداندو واقعیت برایش روشن شودبه ضمانت خدای تعالی در مورد روزی اطمینان پیدا می کنند.و طمعش از مال مردم قطع می شودو می داند که هرچه برایش مقدر شده حتما به دستش می رسد سپس اگر قلبش این معنی  را بفهمد که هرکس به اندازه ذره ای عمل نیک یا بد انجام دهد  نتیجه آن را می بیند و بداند که خدا  در هر حال از او مطلع و بر اندرونش عالم، و بر ضمیرش آگاه است، و تمام خطورات درونی و خفی او را شاهد؛ در جمیع احوال و اعمال متادب می شود.« زیرا همیشه خود را در محضر حق تعالی می بیند.»[2]و خدا را چنان عبادت می کند که گویی او را می بیند،  و می داند که که خدا او را می بیند، ودر آبادانی باطن و تطهیر و تزیین آن در مقابل چشم بیدار و مراقب خدا بیش از تزئین ظاهرش در مقابل دیده مردم سعی می کند.[3]

در قرآن هم به این مطلب در آیه 75 سوره انعام اشاره شده :این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ایراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین باشد، در اینجا گویا دیدن ملکوت را مساوی یقین می داند، در واقع یقین دیدن باطن است همانگونه که حضرت در این حکمت می فرمایند.به عبارتی یقین نور است[4] و نور همان چیزی است که برای دیدن حقیقت به آن احتیاج داریم؛ و همچنین از افضل عبادات می باشد.[5] یعنی یقین را با اینکه یک باور است به عنوان عمل می دانند آن هم از افضل اعمال، و این نشان می دهد بر خلاف تصور بسیاری که عبادت را تنها نماز و در سجاده نشستن می دانند؛ و همچنین معنای آن را با تسلیم و تصدیق یکسان دانسته اند، چنانچه حضرت علیه علیه السلام  می فرمایند: اسلام همان تسلیم است، وتسلیم همان یقین، یقین همان تصدیق، تصدیق همان اقرار و اقرار همان به جا آوردن و به جا آوردن همان عمل کردن است.[6]

و جایگاه آن قلب انسان ، پیامبر خدا حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله و سلم می فرمایند:بهترین چیزی که در دل افکنده شود یقین است.[7] و باعث نیرومند شدن قلب می گردد،حضرت علی علیه السلام به فرزندشان می فرمایند:قلبت را با یقین نیرو ببخش.[8]

از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند:هر چیزی نهایتی دارد،من عرض کردم نهایت توکل چیست؟فرمودند: یقین. عرض کردم : نهایت یقین چیست؟ فرمودند: اینکه با وجود خدا از چیزی نهراسی.[9]

جایگاه یقین را نسبت به ایمان متفاوت می گویند اما آنچه مهم است اینکه ایمان بدونه یقین نداریم، چراکه فرمودند: یقین در راس دین جای دارد[10]، طبق حکمت 31 یقین از ارکان ایمان است و یا بالاتر اینکه ایمان، یقین نیکوست[11] و تمام ایمان است[12]

ضعف و قوت یقین

حضرت صادق علیه السلام از قول پیغمبر نقل می کند: حضرت عیسی بر روی آب راه می رفت، اگر یقین عیسی زیادتر بود بر روی هوا هم راه می رفت.این کلام حضرت دلالت دارد بر اینکه مرتبه یقین بسیار رفیع است که انبیا با وجود بالا بودن مرتبه در مرتبه یقینمختلف هستند.این موضوع در مورد مومنان نیز صادق است یعنی اینکه آنهاهم در مرتبه یقین متفاوت هستند. و علامت قوت و ضعف ایشان در یقین این است که هر کس از آنها یقینش قوی تر باشد،علامت آن بیزاری جستن از هر حول و قوت و نیرویی بجز خداست، همچنین استقامت و پایداری کردن بر امر خدا و عبادات اوچه در ظاهر و چه در باطن می باشد، و دیگر یکسان بودن حالات؛ وجود و عدم یعنی بودن و نبودن، زیاد شدن و کم شدن و نقصی پیدا کردن ،ستایش و مذمت شدن، عزیز بودن وذلیل بودن می باشد،چون همه آنها را از سرچشمه واحد می بیندکه همان خداست به همین برای او فرقی نمی کند.[13]

و هر کسی که یقین او ضعیف باشد به اسباب وابسته می شود و در آن سرگردان می گردد و از عادت و سخنان باطل مردم پیروی می کندو در امور دنیا سعی و کوشش می کند و آن را جمع می کند و نگه می دارد.با زبان اقرار می کندمنع کننده و اعطاء کننده ای جز خدای تعالی نیست و به بنده جز آنچه روزی او شده و برای او تقسیم شده نمی رسد و تلاش رزق را زیاد نمی کند، اما با عمل و فعلش و قلبش آن را انکار می کند.[14]

لذا خداوند می فرماید:یقولون بافواههم مالیس فی قلوبهم والله اعلم بما یکتمون[15]

یعنی به زبانهایشان چیزی می گویند که در دلشان نیست و خدا به آنچه پنهان می کنند آگاه است.

خداوند از روی عطوفت و مهربانی که به بندگانش دارد به آنها اجازه کسب و تلاش در راه تا مین زندگی را داده است.

اما شروطی دارد :

-از حدود الهی تجاوز ننمایند.

-از راه توکل منحرف نشوند.

-واجبات و سنت پیغمبر را در همه حرکات  و افعالش ترک نکنند

-در ورطه حرص نیفتند.

چنانچه آنها فراموش کنند و بر خلاف آنچه به آن محدود شده اند ، عمل نمایند ، از هلاک شدگان خواهند بود.

کسانبکه حاصلی جز ادعای دروغین ندارند،و کسب کننده و کاسبی که توکل نداشته باشد کسبی را به سوی خود جلب نمی نماید الا اینکه آن کسب حرام و شبهه ناک است. و نشانه کاسب توکل کننده این است که آنچه از کسب بدست می آورد می بخشد و در راه خدا انفاق می کند در حالی که خود گرسنه باشد[16]

به کسی اجازه کیب داده می شود که با دلش توکل  کند  و با جسمش کاسبی کند و چنانچه مالش زیاد شد در ان به مانند امانت دار رفتار کند، او می داند که بود و نبود مال نزد او یکسان است. اگر ذخیره کند برای خدا کرده ، و اگر انفاق کند در آنچه خدا امر کرده استانفاق می کند، منع کردن و دادنش برای خداست[17]

براستی چه کسی جز اهل البیت می تواندبا این زیبایی همه معارف را توضیح دهد و ملاک و معیار به انسان دهد و اینکه انسان با یقین چه می کند ، چگونه عمل می نماید و دلش چگونه است و انسانی که از نظر برخورداری از یقین در رتبه پائینی قرار دارد، چگونه است؟ نکته دیگر اینکه این مطلب نشان می دهد یقین قابلیت زیاد شدن دارد البته در مورد ما صادق است ، و در مورد حضرت علی علیه السلام به نهایت خود رسیده است.

مراتب یقین

برای یقین مراتبی را در نظر گرفته اند :

علم الیقین: به این معنی که انسان به اعتقاد ثابت از روی واقعیت[18] و این مرتبه ابتداعی است و یعنی علم قطعی به وجود خدا داشتن[19] ، مثلا اینکه انسان با مشاهده دود علم به وجود اتش پیدا می کند[20].

عین الیقین:دیدن به چشم بصیرت و دیده باطن است ، مثل یقین به وجود آتش با دیدن خود آتش.[21]

و شاید این مرتبه همان باشد که حضرت می فرمایند : تبصره الفطنه: و در این حالت دیگر نمی تواند آنچه را که می بیند انکار کند.

حق الیقین:در ابن مرحله یقین تمام وجود فرد را پر می سازد و همه شخصیت اورا تحت تا ثیر قرار می دهد[22]

مثل رفتن در آتش و اینگونه به وجود او یقین پیدا کردن[23]



[1] -اخلاق دینی در اندیشه شیعی/ص51

[2] اخلاق شبر/ص420

[3] همان

[4]غرر الحکم/ص24/ش89

[5] همان/ص58/ش898

[6] نهج البلاغه/حکمت 125

[7] میزان الحکمه/ج14/ص7169/ش22904

 

[8] نهج البلاغه/نامه31/ش10

[9] اصول کافی/ج3/ص135

[10] میزان الحکمه/ج14/ص7171/ش22912

[11] غررالحکم/ص218/ش2988/ افضل ایمان حسن ایقان

[12] میزان الحکمه /ج14/ص7171/ش22921

[13] مصباح الشریعه/ص527

[14] همان/ص527،528

[15] آل عمران167

[16] مصباح الشریعه/ص529

[17] همان

[18]  برگرفته از معراج السعاده/ص100

[19] اخلاق دینی در اندیشه شیعی

[20] برگرفته از معراج السعاده/ص101

[21] همان

[22] اخلاق دینی در اندیشه شیعی/ص51

[23] معراج السعاده/ص101

شخصيت على بن ابيطالب همانست كه در مبارزه با كفر ديده‏ايد

شما چه خيال ميكنيد ؟ من در آنروزگار گذشته روياروى كفر ايستاده و لحظه‏اى از مبارزه با كفر كوتاهى نكرده‏ام . مگر من با آن تبهكاران خصومت شخصى داشتم ، مگر من از آنان مال و منال و اعتبارات دنيا توقع داشتم ، مگر من در آنروزگار از حق و حقيقت بيگانه بوده و براى باطل تلاش ميكردم ؟ شما بهتر از همه ميدانيد ، اگر چه بروى خود نميآوريد كه پيكار و نبرد من در صفوف خداجويان حق پرست به رهبرى پيامبر عظيم الشأن اسلام جز براى اعتلاى كلمه حق و نجات دادن آن غوطه‏وران در زندگى جهنمى درهم و دينار و خودپرستى و نادانى و عصبيت‏هاى نژادى و قومى و شرك به خداى يگانه ، نبوده است .

من امروز در برابر شما همانم كه ديروز در برابر منكرين آيات الهى و ارزشهاى

[ 296 ]

« حيات معقول » انسانها بوده‏ام . عامل پايدارى شخصيت من همين اصول و قوانين پايدار انسانى است كه نه ديروزى ميشناسد و نه امروز و فردائى .

شما اى قريش ، از من و حاميان من چه ميخواهيد ؟ اين چه حسادت و تنك نظرى و دون صفتى است كه براه انداخته‏ايد ؟ مگر من از خدا خواسته بودم كه خلقت مرا برتر از شما و با اين وضع خاص كه دارم ، بسازد . آن خالق يكتا و قادر و مختار مطلق در دودمان محمد ( ص ) خصوصياتى را تعبيه نموده و از آنان انجام وظيفه عبوديت را خواسته است . اين دودمان پاك آن خصوصيتها را با كمال علم و آگاهى و از روى آزادى و تحمل محروميت‏ها و مشقت‏ها و گذشت از همه امتيازات دنيوى آنها را به فعليت درآورده و از آنها در راه مشيت خداوندى بهره‏بردارى نموده‏اند . اين چه جاى حسادت و رقابت و خودخورى و انتقام گيرى است برويد خرمن هستى خود را از آتش هوى‏پرستى و خودخواهى و مقام و ثروت پرستى مصون بداريد و شمع فروزان ديگران را خاموش مكنيد ،

بله ،

زانكه هر بدبخت خرمن سوخته
مى نخواهد شمع كس افروخته

01220

عبارتست از نوسان و تردد ذهن درباره رابطه ميان موضوع و محمول قضيه براى تحقيق در مسير واقع يابى ، بدون علاقه به خود ترديد و بدون اينكه ذهن در حركت بسوى واقع يابى توانائى نداشته باشد .

 

اين ترديد را شك قانونى ميناميم ، زيرا شناخت هائى كه از مسير حواس و تعقل و دخالت ديگر عوامل درك كه خارج از ذات انسانى بوجود ميآيند ، همواره در معرض ابهام و تاريكى هائى قرار ميگيرند كه از ناحيه عوامل و موضع گيريهاى حواس و تعقل و ديگر عوامل درك ، ذهن آدمى را احاطه مينمايند . شك ناشى از اين جريان يك امر طبيعى بوده و توجه باينكه اين شك موجب تصفيه شناختها و برطرف شدن احتمالات اضطراب آميز است ، خود يكى از عوامل پيشرفت در شناختهاى اصيل ميباشد . و بهمين معنى است كه گفته ميشود :

 

يقين هاى اصيل و مفيد آن سوى پل شك و ترديد قانونى است .

 

01219

ميتوان شك و ترديد را با نظر به علل اصلى و حالات مغزى همزمان با شك و موضوع مشكوك و نتايج طبيعى و روانى به اقسام زياد تقسيم نمود .

 

بحث از اين اقسام زياد ، مربوط به مبحث كنونى ما نيست . فقط سه قسم مهم شك را كه در مسائل مربوط به شناخت از ديدگاه اسلام ، ضرورت دارند ، مورد بررسى قرار ميدهيم :

 

 

 

01218

نتيجه يكم گروهى كه بجهت انحرافات و خود كامگى ها در زندگى با شياطين فريبكار دمساز شده اند ، گمراهى را انتخاب نموده راه تباهى را

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الاعراف آيه 30 . 3 العنكبوت آيه 2 .

 

( 2 ) العنكبوت آيه 4 . 4 البلد آيه 7 .

[ 195 ] پيش گرفته اند . در اين مسير هدايت را براى خود بطورى تفسير كرده اند كه ميتوانند آنرا بعنوان مبناى زندگى خود محاسبه كنند . اين هدايت چيست ؟

 

منشاء اين هدايت كدام است ؟ در گمان و محاسبه آنان همان خواسته هاى حيوانى است كه ميتوانند با فريفتن خود و ديگران آنها را بحساب هدايت بياورند و دلخوش باشند . نتيجه دوم تبهكاران به خروج از مسير انسانيت قناعت نميكنند ، بلكه اصرار دارند كه كثافت كاريها و حركات ضد انسانى خود را با گمان و حساب هوى پرستانه توجيه نمايند و قوانين الهى را كه نيك را از بد تفكيك و حق را از باطل جدا كرده است بهم بزنند و موجوديت خود را تفسير و توجيه نمايند نتيجه سوم اين هم يك محاسبه جاهلانه است كه گروهى به ادعاى ايمان قناعت ورزيده به طمع رفاه و آسايش در اين دنيا ، زندگى را بدون ورود در آزمايش ها و سختى ها و ناگواريها و گذشت با جوهر سعادت ابدى در يك پياله زرين به گلوى آنان بريزند و بالاتر از اين ، تا بتوانند سپاسگزار اين مدعيان شوند كه اجازه داده اند تا آنان اين شربت گوارا را در گلويشان فرو ريزند نتيجه چهارم يكى ديگر از محاسبه هاى وقيحانه آن نابينايان اينست كه هيچ محاسبه اى را در ما فوق حماقت هاى خود نمى بينند . گوئى فقط آنان هستند كه مى بينند ، و چشمى ديگر وجود ندارد كه آنانرا تحت نظاره قرار داده باشد اين بردگان گمان هاى بى اساس بايد بدانند كه خدا ناظر بر همه حركات و سكنات درونى و برونى آنان ميباشد :

 

به چه دليل ؟

 

 

 

 

 

بدان دليل كه تدبيرهاى جمله خطا است از قضا اسكنجبين صفرا فزود روغن بادام خشكى مينمود

انورى بچه دليل ؟ بآن دليل كه روغن بادام خشكى مينمود روغن بادام خشكى مينمود

مولوى [ 196 ]

 

01217

علت اينكه گمانها و محاسبه ها در شناخت و تنظيم « حيات معقول » غلط از آب در ميآيند ، همواره معلول نارسائى طبيعى مغز يا اختلالات روانى نيست .

 

بلكه بجهت سهل انگارى و بى اعتنائى به « حيات معقول » و جدى تلقى نكردن ضرورت شكوفائى استعدادهاى انسانى و اسارت و بردگى لذت و سرخوشى ها در زندگانى است كه جريان محاسبه هاى اصيل حيات را به گمان ها و پندارهاى پا در هوا مبدل ميسازد . معناى اينكه سهل انگارى و بى اعتنائى به « حيات معقول » زندگى را در گمانها و محاسبه هاى بى اساس غوطه ور ميسازد ، آن نيست كه اين گروه از مردم هرگز علم و يقين در روش زندگى ندارند ، زيرا راهى را كه پيش ميگيرند ، مطابق دانسته ها و خواسته هاى خود ، عين واقعيت تلقى ميكنند و به آن رضايت ميدهند و محاسبات خود را واقعى و ارتباطات خود را با جهان و انسان حقيقت ميدانند ، ولى اگر بخواهند يك « چرا » را در زندگى خود به پاسخ نهائى برسانند ، آنوقت مى فهمند كه آنهمه محاسبات و علم و يقين هايى كه سطوح روانى آنانرا بخود مشغول داشته بود ، چيزى جز خيالات و گمانهاى بى اساس نبوده است . اين همان زندگى است كه لرمانتوف در چند [ 194 ] جمله مختصر بيان كرده است : « مستانه لب بر جام زرين زندگى نهاده و اشك سوزان بر كناره آن فرو ميريزيم ، تا آنگاه كه دست مرگ نقاب از ديدگان ما بردارد ، در آنموقع مى فهميم كه اين پياله زرين از اول خالى بوده و ما جز باده خيال چيزى از آن ننوشيده ايم . » آياتى در قرآن مجيد درباره محاسبه هاى بى اساس در زندگانى وجود دارد . از آنجمله :

 

1 فَريقاً هَدى وَ فَريقاً حَقَّ عَلَيْهِمْ الضَّلالَةُ اِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَ اَوْلِياءَ مِنْ دوُنِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ 1 ( گروهى هدايت يافتند و گروهى گمراهى براى آنان ثابت شد ، آنان شياطين را دوستان خود اتخاذ كردند و گمان ميكنند هدايت يافتگانند ) .

 

2 اَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ اَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ 2 ( با آنانكه مرتكب اعمال زشت ميشوند ، گمان ميبرند كه بر ما سبقت ميگيرند ، آنان [ با اين گمانشان ] حكم بد ميكنند ) .

 

3 اَ حَسِبَ النَّاسُ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَّنا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ 3 ( آيا مردم گمان كرده اند كه رها شوند تا ادعا كنند كه ما ايمان آورده ايم در حاليكه مورد آزمايش قرار نگيرند ) .

 

4 اَ يَحْسَبُ اَنْ لَمْ يَرَهُ اَحَدٌ 4 ( آيا گمان ميكند هيچ كسى او را نديده است ) .

 

01216

نتيجه يكم اگر مبارزه تبهكاران با كسانى كه از حق و حقيقت دفاع مى كنند بطور صحيح تحليل شود ، يك مبارزه و انكار شخصى نيست ، يعنى مبارزه و انكار متوجه شخص مدعيان و حاميان حق و حقيقت نيست ، بلكه متوجه خود آن حق و حقيقت است كه خفاش صفتان از شناخت و پذيرش آن رنج مى برند :

 

وَ اِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ اِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ اَذاهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ 1 ( و هنگاميكه فقط خدا بياد آنان آورده مى شود ، دلهاى آنان كه ايمان به آخرت ندارند چندش مى گيرد و موقعى كه كسانى جز او بياد آنان انداخته مى شود ، ناگهان خوشحال مى شوند ) شايد براى برخى از مردم بعيد جلوه كند كه چطور ممكن است نام خدا و ياد خدا موجب ناراحتى شود ؟ ولى نه تنها اين حساسيت ( آلرژى ) بعيد نيست و نه تنها در مردم دور از شناخت و معرفت اين حساسيت بروز مى كند ، بلكه حتى در اشخاصى كه مراحلى از دانشهاى حرفه اى را پيموده اند ، از اين بيمارى رنج مى برند . شما را سوگند به حقيقت ميدهم كه بدقت اين عبارت را كه از فرويد نقل مى كنيم ، مورد دقت قرار بدهيد . عبارات فرويد را آدگارپش بدين ترتيب نقل ميكند : فرويد نميخواهد آنچه را كه نشان دادنى نيست تصديق كند ، بقسمى كه خود او مباحثه درباره احساس مذهبى را با اين جمله محصور ميكند : « من براى بحث در اين قبيل مطالب توزين ناپذير خود را ناراحت مييابيم و به اين ناراحتى همواره اقرار دارم » 2

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الزمر آيه 45

 

( 2 ) انديشه هاى فرويد تأليف ادگارپش ترجمه آقاى غلامعلى توسلى ص 92 از انتشارات كتابفروشى ابن سينا چاپ دوم تير ماه 1332 .

[ 192 ] اين شخص اعتراف ميكند كه درباره مطالب معنوى فوق مادى نه تنها دچار احساسات منفى ميشود ، بلكه داراى يك ناراحتى دائمى است . اين است طبيب آن بيمارى ( عقده هاى روانى ) كه خود از همان بيمارى رنج ميبرد : آرى ، كل اگر طبيب بودى سر خود دوا نمودى .

 

 

 

 

 

و ربّ شقىّ يأمر النّاس بالتّقى طبيب يداوى النّاس و هو عليل

طبيب يداوى النّاس و هو عليل طبيب يداوى النّاس و هو عليل

( بسا مردم شقى كه مردم را به تقوى دستور ميدهند ، اين همان طبيب است كه مردم را دوا ميكند در حاليكه خود بيمار است ) اين همان انحراف و بيمارى علمى است كه بجاى تقواى علمى درون بعضى از متفكرنماها را اشغال مينمايد و شناختهاى بشرى را تباه ميكند و نامش را علم ميگذارد اين ادعا كه من انسانم و واقعيت ها را بيطرفانه و بدون غرض درك كرده در اختيار انسانها ميگذارم و بايد همه انسانها از من بشنوند ، چگونه با اعتراف مزبور كه من در موقع طرح مسائل فوق مادى احساس ناراحتى ميكنم سازگار است ؟ آيا اين جمله همه گفته هاى اين گونه اشخاص را درباره اصول عالى انسانى پوچ نموده و بر باد نميدهد ؟ پس انكار واقعيت مذهب با اين مغز و روانهاى بيمار همان لجاجت در برابر آيات خداوندى است كه با نام علم ، خرمن معرفت بشرى را بآتش ميكشد .

 

نتيجه دوم اگر شناخت هاى حاصله از ارتباط با واقعيات همراه با تقواى علمى باشد ، يعنى ارتباط برقرار كننده تحت تأثير شرايط ذهنى بى اساس و كيفيت هاى بيمار گونه روانى خود قرار نگيرد و محصول ارتباط خود را با واقعيتها با انديشه و عقل سليم تنظيم نمايد ، بدون ترديد حقايق هر دو قلمرو درونى و برونى را كه وابستگى خود را به خدا بخوبى نشان ميدهند ، دريافت خواهد كرد . بنا بر اين ، ستمكار است آن انسان كه خود را با امكان برقرار كردن ارتباط صحيح با واقعيات و بهره بردارى عقلائى از آنها ، از آن واقعيات منحرف نموده و بخود تلقين كند كه من حقيقتى بنام آيات الهى نمى بينم . [ 193 ] نتيجه سوم احساس قدرت در اشكال مختلفش ، حتى در شكل مقدارى شناختهاى محدود و گسيخته از هم و فرو رفتن و جست و خيز در سطوح روانى براى توجيه انكار آيات الهى ، همان استكبار و طغيانگرى بر واقعيات است كه دامنگير انسان ميشود و نميگذارد چيزى قابل اطمينان از اين جهان دريافت نمايد :

 

 

 

 

 

نظرى نهان بيفكن مگرش عيان ببينى گرش از جهان نبينى بجهان چه ديده باشى

گرش از جهان نبينى بجهان چه ديده باشى گرش از جهان نبينى بجهان چه ديده باشى

ملا محسن فيض كاشانى

 

01215

مهم آن نيست كه آدمى آنچه را كه نميداند انكار كند ، مهم آن نيست كه انسان تحت تأثير شرايطى معين آفتاب و روشنائى آنرا منكر شود . اين انكارها و لجاجت فرعى است و حتى اميد آن ميرود كه روزى جهلش مبدل به علم شود و آن شرايط معين كه موجب انكار آفتاب و روشنائى آن گشته است از بين برود . آنچه كه مهم است ، اينست كه آدمى در صدد انكار خويشتن بر نيايد و با خويشتن به لجاجت برنخيزد . بيمارى انكار خويشتن و مبارزه بى امان با خود ، هيچ حقيقت و واقعيتى را نمى تواند بپذيرد . زيرا پذيرش هر چيزى فرع آنست كه انسان از پذيرش خويشتن برخوردار باشد . آيات قرآنى مربوط به علل و عواقب انكار حقيقت در موارد متعدد آمده است . از آنجمله :

 

1 قَدْ نَعْلَمُ اَنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ فَأِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ 1 ( قطعا ما ميدانيم آنچه كه ميگويند ، ترا اندوهگين ميسازد آنان ترا تكذيب نمى كنند ، بلكه ستمكاران آيات الهى را انكار مى نمايند )

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الانعام آيه 33

[ 190 ] 2 الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ 1 ( كسانيكه دين خود را اشتغال بى اساس و بازى تلقى نموده و حيات دنيوى آنانرا فريفته است امروز ( روز قيامت ) ما آنانرا فراموش مى كنيم ، چنانكه آنان ديدار اين روزشان را فراموش كردند و آيات ما را منكر مى شدند ) .

 

3 بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا اِلاَّ الظَّالِمُونَ 2 ( بلكه آياتيست روشن در سينه هاى كسانيكه بآنان علم داده شده است و آيات ما را انكار نمى كند مگر ستمكاران ) .

 

4 فَاَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَروُا فىِ الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ اَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً اَ وَ لَمْ يَرَوْا اَنَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُون 3 ( اما قوم عاد ، آنان در روى زمين بنا حق تكبر ورزيدند و گفتند : كيست از ما قدرتمندتر ، آيا نديده اند كه خداوندى كه آنانرا آفريده است قوى تر و قدرتمندتر است ، آنان آيات ما را منكر مى شدند ) .

 

5 وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فيما اِنْ مَكَّنَّاكُمْ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ اَبْصاراً وَ اَفْئِدةً فَما اَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا اَبْصارُهُمْ وَ لا اَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْئىٍ اِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ 4 ( ما آنان را در جايگاهى قرار داده بوديم كه اگر شما را در آن قرار ميداديم ، ( قدرت و امتيازات ) و براى آنان گوش و چشمان و دلها قرار داده بوديم آنانرا نه گوششان از چيزى بى نياز كرد و نه چشمانشان و نه دلهايشان ، زيرا آنان آيات خداوندى را انكار مى كردند و احاطه كرد بر آنان آنچه كه مورد استهزاى آنان بود ) .

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الاعراف آيه 51

 

( 2 ) العنكبوت آيه 49

 

( 3 ) فصلت آيه 15

 

( 4 ) الاحقاف آيه 26 .

[ 191 ] اين مضمون در سوره العنكبوت آيه 49 و المؤمن آيه 63 و فصلت آيه 28 نيز آمده است .

 

01214

نتيجه يكم بارقه هاى موقت و محدود سراغ همه انسانها را كه هنوز بكلى در ظلمات كفر و انحراف تباه نشده اند ، ميگيرند . اين بارقه ها همانطور كه در آيه قرآنى مى بينيم نوعى روشنائى بر پيرامون انسان ميندازند و سپس در ظلمتكده درون آلوده به هوى و هوس و لجاجت بازى و تعصب هاى كوركورانه و خود خواهى ها خاموش ميشوند . اين خاموشى اسف انگيز نه از روى بخل و مضايقه خداوندى است آن خداوندى كه فياض على الاطلاق بوده ، و اصل مبناى هستى بر فيض او استوار است ، بلكه از روى اعراض و انحراف خود انسان از منبع نور است . تابش بارقه ها در انسانهاى معتدل و آماده پذيرش اعجاز آميز است ، زيرا با اهميت ترين و با ارزش ترين عوامل پيشرفت مادى و معنوى انسانها مربوط بهمين بارقه ها است كه اساسى ترين شرط بروز آنها با اهميت تلقى كردن موضوعى است كه بارقه آنرا روشن ميسازد . بايد اين اهميت هم حياتى تلقى شود و هم همراه با حد اكثر كوشش و تلاش باشد و هم درون انسان پاك و منزه از آلودگيها باشد . با وجود اين شرايط ، چنان نيست كه هر بارقه اى كه بوجود آمد ، استمرار پيدا كند و هر نتيجه اى كه مطلوب انسان است كامل و صد در صد حاصل شود :

 

 

 

 

 

بس ستاره آتش از آهن جهيد ليك در ظلمت يكى دزدى نهان ميكشد استارگان را يك به يك تا نيفروزد چراغى بر فلك

اين دل سوزيده پذرفت و كشيد مى نهد انگشت بر استارگان تا نيفروزد چراغى بر فلك تا نيفروزد چراغى بر فلك

با اينحال با وجود شرايط مزبور هر چند كه كم و كيف بارقه ها محدود باشد ، باز قطعا مفيد و سازنده خواهد بود و چنين مينمايد كه هر اندازه كه به شرايط مزبور و خود بارقه بيشتر اهميت داده شود ، عظمت و دوام بارقه ها [ 188 ] افزوده ميشود . اين مسئله در بحث « بعد نورانى شناختها تكميل خواهد گشت .

 

نتيجه دوم ستمكاران نوع انسانى هر نمايش واقعيتى را كه براى عرضه به انسانها نشان بدهند و هر حقيقتى را كه براى خير خواهى به جامعه بعنوان ارمغان بياورند ، تكيه بر كار آنان ، تكيه بر سراب آب نما است . ستمكار دروغگو است ، ستمكار فريبكار است ، خود را تباه كرده است ، چگونه ميتواند در سازندگى انسانها نقشى داشته باشد ؟ ستمكار نميتواند خدمتگذار واقعى براى بشر بوده باشد ، اگر هم امتيازى بياورد ، بايد از دست او گرفت چنانكه بايد شمشير را از دست يك ديوانه زورمند گرفت .

 

نتيجه سوم آرايش بى اساس نمودها و رويدادها استعداد درك و شناخت واقعيتها را پوچ ميكند و بجاى برقرار ساختن ارتباط منطقى ميان عامل درك و واقعيتها ، حقيقت نماهاى آراسته و پر زر و زيور را از ديدگان انسان عبور ميدهد . دروغ آراسته ميشود و ضرورت و ارزش راست را از بين ميبرد . ظلم با آرايش خوشايند ، عدل را از قابليت شناخت و عمل بر كنار ميكند . ماكياولى را يا چشم و ابرو و زلف شانه زده و لباس زيبا قلم بدست با اصطلاح بافيهاى خود محورى و با بيان مزاياى بيمارى قدرت پرستى ، بجاى ابراهيم خليل ( ع ) و فرعون و فرعونيان را بجاى موسى بن عمران ( ع ) و طغيانگران بنى اسرائيل را بجاى عيسى بن مريم ( ع ) و درهم و دينار پرستان عرب را بجاى محمد ( ص ) و معاويه را بجاى على بن ابيطالب ( ع ) ميآرايد و تاريخ انسانى انسانها را به تاريخ طبيعى آنان مبدل ميسازد . هنگاميكه يك ستمكار ستم ميكند اگر ديوانه محض نباشد ، حتما كار خود را با توجيهات و تفسيرات فريبنده ميآرايد ، چنانكه هيتلر ميآراست . ميدانيد او وقتى كه ميخواست آماده بخاك و خون انداختن پنجاه و پنج ميليون انسان ( فرزندان آدم ) شود چگونه نيت و تصميم خود را آرايش ميداد ؟ او با سرخاب و سفيداب اين جملات « اگر ما بحكم قوى الاراده بودن خود بر ديگران پيروز نشويم ، ديرى نخواهد گذشت كه آنان ما را از پاى [ 189 ] در آورند و باز ديرى نخواهد گذشت كه ميكربها آنانرا از بين خواهند برد » تصميم و كار جلادانه خود را ميآراست آرايشگران زندگى بى بنياد حتى ميتوانند تناقضات در گفتار و كردار خود را هم با آرايشهائى از قبيل « در آنموقع شرايط چنين بود » بيارايند و به ساده لوحان بشرى تحويل دهند و آنانرا وادار به باور نمايند . شگفت انگيز اينكه همين باور مردم ساده لوح را هم دليل حقانيت خود تلقى كنند . آنگاه كيست كه به اينان اعتراض نموده و بگويد :

 

 

 

 

 

سعيكم شتى تناقض اندريد روز ميدوزيد و شب بر ميدريد

روز ميدوزيد و شب بر ميدريد روز ميدوزيد و شب بر ميدريد

مولوى

 

01213

براى كسانى كه حساب و ميزان در عرصه زندگى مطرح است ، تغذيه مغز و روان را تغذيه حيات ميدانند و بخوبى ميدانند كه مسائلى كه بعنوان معرفت و شناخت در جوامع انسانى با وسايل مختلف مطرح ميشوند ، مخلوطى است از روشنائيها و تاريكيها و واقعيت ها و واقعيت نماهاى فريبنده و ويترين هائى براى خود نمائى و مقدارى حقيقت كه براى صحنه سازيها و جلب توجه مردم استخدام ميشود . همانطور كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده است :

 

« باطل را با كمال وضوح و صراحت در بطلان به مردم تحويل نميدهند ، بلكه مقدارى از حق را با باطل مخلوط مينمايند و باطل را با نمايش حق به مغز و روان انسانها وارد ميكنند » درباره اين شناختهاى فريبنده و لزوم اجتناب مردم از اين شناخت ها آياتى در قرآن آمده است . از آنجمله :

 

1 مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذى اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا اَضائَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ 1 ( مثل آنان مانند كسيست كه آتشى را روشن ميكند وقتى كه آن آتش پيرامون او را روشن ساخت ، خداوند نور آنان را از بين ميبرد و آنانرا در تاريكى كه بينائى خود را در آن از دست ميدهند ،

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) البقره آيه 17 .

[ 186 ] رها ميسازد ) .

 

2 اَرُونى ماذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ اَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فىِ السَّماواتِ اَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ اِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً اِلاَّ غُروُراً 1 ( بمن نشان بدهيد آنان از مواد زمينى چه آفريده اند ، يا براى آنان در خلقت آسمانها شركتى است ، يا كتابى براى آنان داديم و بينه اى از آن كتاب دارند [ هيچ يك از اينها نيست ] بلكه ستمكاران جز فريب بيكديگر وعده نميدهند ) .

 

3 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأَخْسَرينَ اَعْمالاً . اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فىِ الْحياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً 2 ( به آنان بگو : آيا از زيانكارترين مردم از نظر عمل بشما خبر بدهم . اينان كسانى هستند كه كوشش هايشان در اين دنيا منحرف و گمراه بوده و گمان ميكنند كه عمل صحيح انجام ميدهند ) .

 

4 اَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ 3 ( آيا كسيكه بر مبناى بينه ( دليل و راهنمائى ) پروردگارش [ عمل ميكند ] مانند كسى است كه عمل زشتش براى او آراسته شده است ) .

 

5 قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُروُا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لى نَفْسى 4 ( گفت : من ديدم چيزى را كه آنان نديدند . يك مشت از اثر رسول برداشتم و آنرا انداختم و بدينسان نفس من براى من فريب داد ) اين مطلب كه آرايش بى اساس نمودهاى زندگى حقيقت را از انسانها دور ميكند ، در آيات زير آمده است : الانعام آيه 43 و الانفال آيه 48 و النمل آيه 24 و العنكبوت آيه 38 و الحجر آيه 39 و البقره آيه 212 و آل عمران آيه 14 و الانعام آيه 122 و التوبة آيه 31 و يونس آيه 12 و الرعد آيه

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الفاطر آيه 40 .

 

( 2 ) الكهف آيه 104 .

 

( 3 ) محمد ( ص ) آيه 14 .

 

( 4 ) طه آيه 96 .

[ 187 ] 33 و فاطر آيه 8 و غافر آيه 37 و الفتح آيه 12 .

 

01212

نتيجه يكم بديهى است كه جهان طبيعت واقعيتى است كه نظم و قانون در آن حكمفرما است و با در نظر گرفتن اينكه خود طبيعت و ماده عامل نظم را در ذات خود ندارد ، استناد اين جهان طبيعت بعنوان آيات الهى به خدا كاملا روشن است ، همچنين استعدادها و فعاليتها و نيروهائى در درون انسانها ديده ميشوند كه با وجود خودشان آيات الهى را نشان ميدهند . بهمين جهت است كه شناخت خويشتن ، در حقيقت شناخت آيات الهى است . يك طبيعت نا آگاه و پديده هاى كورانه ماشينى نميتواند نمودى بعنوان خود هشيارى ( علم حضورى ) را توضيح بدهد . و اگر بتواند از عهده توضيح و تفسير آن بر آيد ، خود بعنوان آيات است كه ميتواند چنين كارى را انجام بدهد نه بمعناى طبيعت نا آگاه و پديده هاى ماشينى كه داراى مختصات خود ميباشد . همچنين طبيعت مزبور نميتواند پديده آزادى و اختيار را كه عبارتست از « سلطه و نظارت شخصيت بر دو قطب مثبت و منفى كار » ، تفسير و توجيه نمايد . تجسيم آن پديده ايست كه با هيچ قانون طبيعى قابل تفسير و توضيح نميباشد ، مگر اينكه طبيعت بطورى تفسير شود كه با وابستگى به خداوند طبيعت آفرين پديده هاى مزبور را بروز دهد . بنا بر اين ، شناخت خويشتن بعنوان شناخت آيات الهى از ديدگاه قرآن ضرورت دارد و بدون اين شناخت حياتى ادعاى « حيات معقول » يك شوخى غير قابل توجيه است .

 

نتيجه دوم آدمى از يك استعداد بسيار با ارزش برخوردار است و آن اينست كه ميتواند بينائى كامل درباره خويشتن بدست بياورد . انسان ميتواند

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الانعام آيه 26 .

[ 184 ] آدمى ميتواند موجوديت درونى خود را ببيند ، چنانكه ميتواند اعضاى مادى خود را ببيند . لذا اگر به انسان گفته شود : خود را در راه رشد و تكامل بساز ، نميتواند پوزش بياورد كه من نميتوانم خود را بشناسم و خود را ببينم پس چگونه در ساختن خويشتن بكوشم .

 

نتيجه سوم بفراموشى سپردن خالق هستى مستلزم فراموش كردن واقعيت و بى اعتنائى به جدى بودن عالم هستى است و فراموش نمودن واقعيت و جدى بودن عالم هستى مستلزم « خود فراموشى » است كه بيمارى « از خود بيگانگى » هم ناميده ميشود كه تباه كننده ترين بيمارى قرن ما است :

 

 

 

 

 

گر نخواهى خود فراموشت شود ياد او كن ياد او كن ياد او

ياد او كن ياد او كن ياد او ياد او كن ياد او كن ياد او

نتيجه چهارم بى اعتنايى به شناخت خويشتن و قناعت ورزيدن به اينكه من احساس ميكنم و لذت ميبرم و شكست ميخورم و پيروز ميشوم و بس . و اما « حيات معقول » كه بدون شناخت خويشتن امكان پذير نيست ، پندار بى اساسى است بمن چه كه جز من انسانهائى ديگر هم وجود دارند بمن چه كه اين كتاب بزرگ هستى براى من نوشته شده است بمن چه كه طبيعت و ماوراى طبيعت درباره من حسابگريها دارد كشنده ترين مبارزه با خويشتن است .

 

نتيجه پنجم مردمى كه با خود شناسى و خود سازى سر و كارى ندارند ، نه ميتوانند از ورود عوامل مهلك و مخرب بر حوزه شخصيت خود جلوگيرى كنند و نه از وارد كردن ضرر و تباهى بر ديگر انسانها امتناعى ميورزند ، و اين از يك امر كاملا طبيعى سر چشمه ميگيرد زيرا كسى كه احترام بر ذات خويش ندارد ، حتما احترام ديگران را هم مراعات نخواهد كرد :

 

 

 

 

 

زانكه هر بدبخت خرمن سوخته مى نخواهد شمع كس افروخته

مى نخواهد شمع كس افروخته مى نخواهد شمع كس افروخته

اين خرمن سوختگان كشتگاه حيات اين واقعيت را درك نميكنند كه تباه ساختن واقعيات و سوزاندن خرمن هاى ديگران كه با مواد قابل احتراق [ 185 ] بخرمن خود او پيوسته اند ، با يك فاصله زمانى كم و بيش به سوزاندن و تباه ساختن خرمن وجود خود نيز خواهد انجاميد . اينان خيانت بخود مى كنند .

 

اينان خود را گول ميزنند اينان به خود دروغ ميگويند . اينان خود را ور شكست ميكنند . بالاخره اينان خود را هلاك ميسازند . اينست محتواى آيات قرآنى درباره محصول كارى كه از خود بيخبران و ضد انسانها در اين زندگانى بدست ميآورند .

 

 

01211

آيات قرآنى اهميت بسيار زيادى به شناخت و سازندگى خويشتن تذكر ميدهد . از آنجمله :

 

1 سَنُريهِمْ آياتِنا فىِ الْآفاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ 1

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) فصلت آيه 53 .

[ 182 ] ( ما بزودى آيات خود را در جهان برونى و جهان درونى آنان نشان خواهيم داد تا حق بودن او براى آنان آشكار شود ) .

 

2 وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ 1 ( و مباشيد از آنان كه خدا را فراموش كردند و خدا هم آنانرا دچار خود فراموشى نمود ) .

 

3 بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ . وَ لَوْ اَلْقى مَعاذيرَهُ 2 ( بلكه انسان به خويشتن بينا است اگر چه پوزش ها بياورد ) .

 

4 وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ وَ فى اَنْفُسِكُمْ اَ فَلا تُبْصِرُونَ 3 ( و در روى زمين آياتى است براى كسانيكه داراى يقين اند و [ آياتى است ] در نفوس خودتان ) .

 

5 عَلِمَ الْلَّهُ اَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ اَنْفُسَكُمْ 4 ( خدا ميداند كه شما به خود خيانت ورزيديد ) .

 

6 يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ 5 ( آنان با خدا و مردم با ايمان در صدد نيرنگ بر ميآيند ، آنان فريب نميدهند مگر خود را ) .

 

7 اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ 6 ( بنگر به آنان كه چگونه دروغ به خود گفتند و آن افترا كه بخدا ميگفتند ، از آنان گم شد ) .

 

8 قَدْ خَسِروُا اَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَروُنَ 7 ( آنان نفس خود را با شكست روبرو ساختند و آن افتراء كه بخدا ميگفتند از آنان گم شد ) .

 

مضمون مربوط به ور شكست شدن خود در اين موارد نيز آمده است :

 

الانعام آيه 20 و الشورى آيه 45 و عنوان خسارت كه متوجه خود تبهكاران ميشود ، در بيش از 60 مورد آمده است .

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الحشر آيه 19 .

 

( 2 ) القيامه آيه 14 و 15 .

 

( 3 ) الذاريات آيه 21 .

 

( 4 ) البقره آيه 187 .

 

( 5 ) البقره آيه 9 .

 

( 6 ) الانعام آيه 24 .

 

( 7 ) الاعراف آيه 53 .

 183 ] 9 وَ اِنْ يُهْلِكُونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ 1 ( و آنان هلاك نميكنند مگر خودشان را در حاليكه درك نميكنند )

 

01210

نتيجه يكم تفسيرى مختصر درباره وسوسه : در توضيح و تفسير اين بيمارى مغزى و روانى كه با بهترين تشبيه در ابيات مولوى مطرح شده است ، اختلاف نظر وجود دارد . بنظر ميرسد آنچه كه مورد اتفاق صاحبنظران است ، اينست كه اين آفت عبارتست از تزلزل نيروى خاص مغز در برقرار كردن رابطه طبيعى با واقعيتى كه بوسيله آن نيروى خاص تنظيم ميشود . مقدارى زياد از وسوسه ها شبيه به سائيده شدن دنده چرخ يك ماشين است كه از گرفتن و رد كردن طبيعى جزء مربوط ناتوان گشته است . در برخى از موارد وسوسه مانند همان سائيده شدن چرخ يك ماشين است كه در ميدان بسته اى مشغول فعاليت است و همينكه جزء مربوط از چرخ رد ميشود ، در آن ميدان بسته به جست و خيز و حركات درهم و برهم مى پردازد . گاهى ديگر اين آفت از اختلال شخصيت ناشى ميگردد كه روانپزشكان آنرا مطرح مينمايند . و در هر حال وسوسه يك پديده بيمارى مغزى و روانى است كه به اختلال بعدى از ابعاد مغزى يا روانى مستند است .

 

مباحث مربوط به اين پديده و عوامل و نتايج و معالجات پزشكى آن را بايد در كتابهاى مربوطه جستجو كرد . آنچه كه در مبحث ما منظور است ، وسوسه روانى است كه معلول قرار گرفتن واقعيتها در ميان تحريكات هوى و هوس و خود خواهى ، و تحريكات عقلانى و وجدانى انسانى ميباشد . در درون شخص مبتلا به وسواس هر دو عامل متضاد ، دست به تحريكات ميزنند و پيش از آنكه يكى از آن دو كار خود را به ثمر برساند ، عامل ديگر با نشان دادن خطاى آن عامل ، يا با ارائه مانع از به ثمر رسيدن كار آن ، عمل طبيعى روان را بر هم ميزند . اين بيمارى ممكن است از موضوع خاصى كه مورد وسوسه است تجاوز كرده به موضوعات ديگر نيز سرايت كند ، در اين موارد اگر با محاسبه ها و تصميم ها و شناختهاى واقعى پيش گيرى صورت نگيرد ، [ 180 ] ممكن است به اختلال روانى منتهى گردد . ضرورى ترين و منتج ترين راه پيش گيرى از اين آفت ، ارزيابى صحيح هر يك از عوامل متضاد است كه در درون مبتلا به وسوسه گلاويز گشته اند . تجربه ها و آگاهى هاى خود شخص مبتلا به وسوسه درباره كارها و نتايج هر يك از عوامل متضاد ، بهترين عامل معالجه و پيشگيرى ميباشد . وسوسه هاى روانى كه در زمينه مسائل مربوط به زمينه هاى طبيعى محض انسان و ابعاد معنوى و بايستگى هاى او است ، بسيار با اهميت تر از آن است كه معمولا در نظر گرفته ميشود . آدمى موجوديست كه در ميان دو قلمرو طبيعت و معنويت ( ماوراى طبيعت ) قرار گرفته است .

 

موجوديت طبيعى او همواره از قلمرو طبيعت تغذيه ميشود و در ميان پديده هاى عينى آن حركت ميكند ، در صورتيكه موجوديت معنوى و ماوراى طبيعى او فقط از هشيارى و شناخت و علم و احساس تعهد برين آبيارى ميشود . ارتباط او با طبيعت محسوس ، و با معنويت و ماوراى طبيعت معقول است .

 

 

 

 

 

بر گشاده روح بالا بالها خواجه ميگريد كه ماند از قافله خنده ها دارد از اين ماندن خرش

تن زده اندر زمين چنگالها خنده ها دارد از اين ماندن خرش خنده ها دارد از اين ماندن خرش

مولوى انسانها در ميان دو قلمرو طبيعت و ماوراى طبيعت بر سه گروه عمده تقسيم ميگردند : گروه يكم اكثريت چشمگير مردمند كه از تنظيم دو قلمرو مزبور ناتوان بوده و به آغوش طبيعت كه زادگاه جسمانى او است مى چسبند و با اينكه اسرار و قوانين خود طبيعت گاهى در صدد باز كردن آنان از شير دوران كودكى بر ميآيد ، با اينحال با كمال بى اعتنائى به آن اسرار و قوانين ، بخود طبيعت طعنه زده و بآن ميگويند : تو هم نميفهمى و ما از آن توئيم و بازگشت نهائى ما هم بسوى تست گروه دوم كسانى هستند كه با كج فهمى درباره طبيعت و نفهميدن اسرار و ارزشهاى آن ، بخيال خود يكسره رهسپار ماوراى طبيعت گشته و در حقيقت در يكى از خلوتخانه هاى روح به اعتكاف [ 181 ] مى نشينند . اينان از طبيعت رانده شده و به ماوراى طبيعت نرسيده در وسط راه بيك روشنائيهائى خيره شده اند كه تنها براى نشان دادن راه ميباشد ، نه براى خيره شدن و عشق و پرستش . گروه سوم طبيعت را تا حدود امكان درك كرده و عظمت و ارزش آنرا كه شايسته مسير بودن براى ماوراى طبيعت است دريافت نموده هر دو امتياز طبيعت و ماوراى طبيعت را بدست ميآورند .

 

معناى اينكه طبيعت مسيرى براى ماوراى طبيعت است ، آن نيست كه واقعا طبيعت جز راهى خشك براى سپرى كردن فاصله دو قلمرو چيزى ديگر نيست ، بلكه همان آغوش ما در پر عاطفه ايست كه پس از طى دوران شير خوارگى فرزندش او را به عوامل رشد و تكامل ميسپارد . همين طبيعت ؟ بله همين طبيعت .

 

 

 

 

 

تو درون چاه رفتستى ز كاخ مر رسن را نيست جرمى اى عنود چون ترا سوداى سر بالا نبود

چه گنه دارد جهانهاى فراخ چون ترا سوداى سر بالا نبود چون ترا سوداى سر بالا نبود

هر سه گروه دورانى از شك و ترديد و وسوسه ها را بايد طى كنند ، با اين تفاوت كه گروه اول بجهت هوى پرستى و خود محورى و گروه دوم بجهت كج فهمى و قهر از طبيعت كه مادر انسان است ، بوسيله شك و ترديد و وسوسه راه را گم مى كنند و موجوديت خود را از وصول به حد نصاب كمال محروم ميسازند ، ولى گروه سوم حركت منطقى خود را ادامه ميدهند و به شك و ترديد و وسوسه ها پيروز ميشوند و به هدف نهائى زندگى خود نايل ميگردند .

 

01209

عشق را بگذاشت بر سرگين نشست عشق را بگذاشت دم خر گرفت خر مگس آن وسوسه است و آنخيال كه همى خارش دهد همچون گرش

لا جرم سرگين خر شد عنبرش عاقبت شد خر مگس سر لشگرش كه همى خارش دهد همچون گرش كه همى خارش دهد همچون گرش

مولوى آياتى چند در قرآن مجيد پديده وسوسه را كه از وخيم ترين آفات مغزى و روانى است مطرح ، و انسانها را از اين آفت بر حذر داشته است . از آنجمله :

 

1 قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ . مَلِكِ النَّاسِ . اِلهِ النَّاسِ . مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذى يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِ النَّاسِ . مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ [ 1 ] ( بگو پناه ميبرم به خداى انسانها ، به مالك مطلق مردم ، از شر وسوسه موجودات مخفى كه براى اضرار انسانها كمين گرفته و در درون انسانها وسوسه ميكنند .

 

اين موجودات از دو گروه جن و انس اند ) .

 

2 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ 1 ( ما انسان را آفريده ايم و ما وسوسه هاى نفسانى او را ميدانيم )

 

[ 1 ] الناس آيه 1 تا 6 ، خناس از ماده خنس است كه در كتب لغت و تفاسير بمعناى تاريكى است و يكى از مصاديق موجودات تاريك و پشت پرده گروه اجنه است كه مفسرين در تفسير آيه مورد بحث آورده اند و با قرينه آخرين آيه در سوره الناس معلوم ميشود كه مقصود هر موجوديست كه در پشت پرده براى اضرار به انسان كمين گرفته است .

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) ق آيه 16 .

 

01208

نتيجه يكم سكر و نا هشيارى در اين زندگانى كه جريانات سازنده و ويرانگر از هر طرف پيرامون آنرا گرفته است ، زندگانى را دستخوش عوامل محيط طبيعى و اجتماعى و همنوعان خود محور نموده و آنرا از امكان هر گونه محاسبه دور مى سازد . و مسلم است كه عوامل مزبور براى عمل و نفوذ خود مانند ميكرب هاى كشنده همواره سراغ پديده هائى را مى گيرند كه بتوانند آنها را در راه خواسته هاى خود مورد استفاده قرار بدهند . و همه ميدانيم كه ناتوان ترين موقعيت انسان موقعيتى است كه هشيارى و آگاهى خود را از دست داده و از قدرت محاسبه در ضرر و نفع خود عاجز است . اينكه گفته مى شود : « هر فردى يا جامعه اى كه خوابيده است ، ديگران درباره او بيدارند » و اين بيدارى ديگران اگر قوانين حقوقى اجبارى جلوگيرى نكند مانند بيدارى گرگ است در بالاى سر ميش در خواب رفته مطلبى است كاملا صحيح .

 

نتيجه دوم چند آيه فوق كلمه « عمه » را بكار برده است كه بمعناى نا بينائى درونى است .

 

چنانكه نا بينائى برونى پديدهائى بعنوان رنگ و شكل و ديگر نمودهاى مربوط به چشم سالم را از ديدگاه انسان منفى ميسازد و در صورت اختلال بينائى امور مزبوره را در هم و برهم و مات ميكند ، همچنين نا بينائى درونى هر گونه مبانى « حيات معقول » را از احساس تعهد گرفته تا همه اصول و قوانين تكاملى انسانى را يا از افق درون بكلى ميزدايد و يا چنان درهم و برهم ميكند كه زندگى انسانى را مختل و بشكل پديده وسيله اى در برابر عوامل قوى محيط در ميآورد .

 

رضايت به اين نا بينائى درونى به آن سادگيها نيست كه گاهى بعضى از مردم مى پندارند . اين رضايت مساوى رضايت بر كور كردن چشم بينا و گوش شنوا و سلب حس از هر گونه عامل حس ميباشد . چنانكه در حال هشيارى و آگاهى و شناخت ضرورت و سود حواس ، هيچ عاقلى رضايت به [ 178 ] نابود ساختن عوامل حس و درك نميدهد ، همچنين است عوامل حس بينائى درونى . بنابر اين براى از بين رفتن بينائى درونى ، نخست هشيارى و آگاهى و تعقل با اختيار خود انسان نا بود ميگردد ، سپس نا بينائى و مستى آغاز ميكرد .

 

01207

ارتباط آگاهى و هشيارى با جان و روان آدمى شبيه به ارتباط جان با كالبد مادى است . شوخى با هشيارى شوخى با جان است كه جدى ترين پديده عالم هستى است ، ولى متاسفانه :

 

 

 

 

 

جمله عالم ز اختيار و هست خود مى گريزند از خودى در بيخودى تا دمى از هوشيارى وارهند ننگ خمر و بنگ بر خود مى نهند

ميگريزد در سر سرمست خود يا به مستى يا به شغل اى مهتدى ننگ خمر و بنگ بر خود مى نهند ننگ خمر و بنگ بر خود مى نهند

مولوى [ 176 ] آيات قرآنى كه رها شدن انسان را در مستى ها و نا هشيارى ها مطرح مى نمايد ، در چند مورد آمده است . از آنجمله :

 

1 لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ 1 ( سوگند به حيات تو ، آنان در مستى خود در نا بينائى درونى فرو ميروند ) 2 ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ اِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ .

 

لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ اَسَروُّا النَّجْوى الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا اِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ اَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ اَنْتُمْ تُبْصِرُونَ 2 ( هيچ عامل تذكرى جديد از پروردگارشان نمى رسد ، مگر اينكه در حال بازى آنرا مى شنوند و دلهاى آنان به خيالات و پندارهاى بى اساس مشغول است و آن گفتگوهاى مخفيانه اى را كه ستمكاران با آنان دارند ، مخفى مى كنند . آيا اين [ پيامبر ] جز بشرى مثل شماست . آيا اعتنا به سحر مى كنيد در حاليكه مى بينيد ) 3 وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرِّ لَلَجُّوا فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ 3 ( اگر ما بآنان رحم كنيم و ضررى را كه بر آنان وارد شده است منتفى نمائيم ، [ باز ] در طغيان كورانه خود به لجاجت بر ميخيزند ) .

 

4 اِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ زَيَّنا لَهُمْ اَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ 4 ( كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند ، عمل هاى آنان را بر خودشان آراستيم و آنان در نا بينائى هاى درونى غوطه ورند ) .

 

اين مضمون در سوره المؤمنون آيه 54 و 63 و الذاريات آيه 11 نيز وارد شده است .

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الحجر آيه 72 .

 

( 2 ) الانبياء ، آيه 3 .

 

( 3 ) المؤمنون آيه 75 .

 

( 4 ) النمل آيه 4 .

 

01206

نتيجه يكم مطابق آيه شماره 1 هيچ تفاوتى ميان يك حيوان فاقد عقل و درك و تفكر و آن انسانى كه داراى همه آن نيروها باشد ولى آنها را بكار نيندازد ، وجود ندارد . پس در حقيقت انسان موقعى مى تواند از مرز ميان حيوان و انسان عبور كرده و به قلمرو انسانيت وارد شود كه به آن علمى كه به او داده شده است عمل نمايد . وقتى كه انسان فكر مى كند قرنهاى طولانى است كه بشر ميليونها كتاب براى اصلاح عمل و ورود به بايستگى ها و شايستگى هاى خود تأليف مى نمايد و حتى در اين تأليفات از كتب الهى آسمانى هم استفاده مى كند و صفحات كتابهايش جلوه گاه عالى ترين واقعيات و حقايق ضرورى و مفيد در راه تكاملش مى باشد ، و با اينحال هنوز پاسخى براى تبهكارى هاى خود نتوانسته است تهيه كند و هنوز ميگويد : زندگى هيچ و پوچ است . بالاتر از همه اينها هنوز نتوانسته است معماى قدرت و خود خواهى را حل و فصل نمايد و هنوز به شمشير خونبار و منظره مليونها كشته انسانى عشق مى ورزد و هنوز دردى را دوا نكرده دردهائى را بر دردهاى بشرى

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) البقره آيه 75 .

[ 175 ] ميفزايد ، و يك تاريكى را روشن نساخته ، ظلماتى را بر فضاى مغز و روان انسانى اضافه مى كند . در همين حال برويد كتابخانه هاى جوامع بشرى را تماشا كنيد ، خواهيد ديد اين نسخه هاى دردهاى بشرى و اين دستور العملهاى سازنده در جايگاههاى بسيار زيبا با ملاحظه تناسب طبيعى هوا و روشنائى آفتاب و الكتريسيته چنان نگهدارى مى شوند كه گوئى بشر در اين دنيا يك محبوب و معشوق بيشتر ندارد و آن هم همين كتابخانه ها است كه از چنان بذل اهميت متصديان برخوردارند كه اگر يك صدم آن اهميت ها بخود فرزندان آدم كه بيماران آن نسخه ها هستند ، صرف ميگشت ، حداقل نتيجه اى كه داشت ، اين بود كه آلبركاموها بجاى اظهار نوميدى از اين بيمار سرگردان در كارگاه ها و خيابانها و بيابانها و جبهه هاى جنگ ، هدف معقولى براى حيات انسانها مى نوشت . شايد براى صحافى يك كتاب قديمى كه محتوياتش از نظر علمى و جهان بينى پوسيده است و فقط موجب ارزش كتابخانه يك كشورى ميباشد ، پيش از زنده كردن صدها انسان جاندار كه بقول خودشان سر فصل تكامل و جلوه گاه مشيت الهى است ، اهميت داده مى شود بلى ، داستان تكامل عقلانى و وجدانى ما بچه هاى قرن پانزدهم هجرى و قرن بيستم ميلادى همين است

 

01205

منابعى كه در اسلام علم را حجت و برهان براى لزوم عمل معرفى كرده [ 173 ] است ، بقدرى زياد است كه جمع آورى آنها احتياج به تأليف مستقلى دارد .

 

اين منابع هر دو صورت بى اعتنائى به علم را مطرح ميكند : صورت يكم عمل نكردن مطابق علم . صورت دوم عمل كردن بر خلاف علم . مسلم است كه تباهى عمل بر خلاف علم شديدتر از عمل نكردن مطابق علم است ، زيرا در صورت يكم علم كه حجت و برهان الهى است فقط مورد بى اعتنائى قرار ميگيرد ، در صورتيكه در صورت دوم لجاجت و مقاومت در برابر حجت و برهان الهى نيز وجود دارد . علم آن سرمايه حيات جاودانى است كه خداوند متعال در اختيار انسانهائى گذاشته است :

 

 

 

 

 

خاتم ملك سليمان است علم جمله عالم صورت و جانست علم

جمله عالم صورت و جانست علم جمله عالم صورت و جانست علم

( مولوى ) تصور اينكه انسانى با داشتن نور علم در ظلمات جهالت و تباهى ها غوطه ور مى شود ، درست مساوى اين تصور است كه انسانى در شب تاريك از روى سنگلاخها و گردنه هاى هولناك و پرتگاه هاى خطرناك عبور مى كند و چراغى را كه فرا راه او گرفته شده است خاموش مى سازد . بدتر از اين حالت تباهى عمل بر ضد علم است كه هيچ كلمه اى جز مبارزه با خويشتن نميتوان بيان كننده آن بوده باشد . آياتى كه با بيانات گوناگون هر دو تباهى را تذكر ميدهد ، فراوان است از آنجمله :

 

1 مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلوُا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلوُها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ اَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدىِ الْقَوْمَ الظَّالِمينَ 1 ( مثل آنان كه تورات با خود دارند ولى آنرا درك و مورد عمل قرار نميدهند .

 

مانند الاغى است كه لوحه ها ( كتابها و هر اثر نمايشگر علم ) را حمل مى كند ، بد است مثل آن قومى كه آيات خداوندى را تكذيب ميكنند ، و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمى كند ) .

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الجمعه آيه 5 .

[ 174 ] اين آيه شريفه صورت يكم را متذكر شده و آن دانايان را كه به دانائى خود عمل نمى كنند به الاغى تشبيه مى كند كه بار او كتاب باشد . و با نظر به جملات بعدى آيات معلوم مى شود كه بى اعتنائى و نا ديده گرفتن علم به تكذيب آيات الهى و ستم بر خود و ديگران منتهى ميگردد .

 

2 اَ فَتَطْمَعُونَ اَنْ يُؤْمِنوُا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ 1 ( آيا شما مى خواهيد كه آنان بشما ايمان بياورند ، در حاليكه گروهى از آنان كلام خداوندى را مى شنيدند و پس از آنكه آنرا تعقل نموده و ميدانستند ، منحرف مينمودند )

 

1204

نتيجه يكم هر اختلاف نظرى را كه درباره عقايد اصلى بروز ميكند ، نميتوان بعنوان نظرات صاحبنظران مورد چشم پوشى قرار داد . درست است كه همواره در تفسير و توضيح حقايق بجهت خصوصيات شرايط ذهنى و موضع گيريهاى معين ، اختلاف نظرهائى در ميان صاحبنظران بروز مينمايد و ميتوان گفت همين اختلاف اگر مستند به عوامل و دلايل منطقى باشد كه ناشى از برداشت هاى مخلصانه از حقايق ميباشد ، نه تنها ضررى به قلمرو معرفت بشرى وارد نميآورد ، بلكه بسيار بسيار مفيد است ، زيرا هيچ حقيقتى وجود ندارد مگر اينكه ممكن است انسانهائى را از يكى از ابعاد و جهات متنوعش بخود جلب نمايد . آنچه كه بايد مورد اهميت قرار بگيرد ، اينست كه شناخت يك بعد و برقرار كردن ارتباط با آن ، نبايد حقيقت را در همان بعد خلاصه نمايد . اينگونه اختلاف چنانكه بعنوان روايت از پيامبر اكرم ( ص ) نقل شده است : اختلاف امّتى رحمة ( اختلاف امت من رحمت است ) نه تنها ويرانگر نيست ، بلكه كاملا سازنده ميباشد . از يك ديدگاه عميق تر ميتوان گفت : آراء و عقايدى كه با نظر به ابعاد و جهات مختلف يك حقيقت بروز ميكند ، در حقيقت تكميل كننده همديگر ميباشند و اين يك ضرورت معرفتى است كه بايد طبق محاسبات منطقى براى بارور ساختن تفكرات و ادراكات در پيرامون ابعاد حقايق در روش هاى تعليم و تربيتى منظور گردد . اين مضمون را همه شنيده ايم كه : الطّرق الى اللّه بعدد انفاس الخلائق

 

 

 

 

هر دل سوزان هزاران راه دارد سوى تو اينهمه ره را تو پايانى ندانم كيستى

اينهمه ره را تو پايانى ندانم كيستى اينهمه ره را تو پايانى ندانم كيستى

على صائبى تبريزى با اينكه ذات پاك خداوندى از هر گونه تكثر منزه است ، با اينحال يك انسان ميتواند با دريافت عدالت مطلقه خداوندى راهى پيشگاه او شود .

 

انسان ديگر با درك اين صفت خداوندى كه بوجود آورنده قانون در جهان [ 172 ] هستى است ارتباطى با مقام شامخ ربوبى برقرار كند . انسانى ديگر دريافت يك آشنائى اسرار آميز در درون خود در هنگام احساس تنهائى مطلق در زندگى ميتواند ، آن آشناى حقيقى را دريافت نمايد .

 

نتيجه دوم كه بايد گفت : تتمه نتيجه يكم است ، اينست كه اختلافات مضر و ويرانگر موقعى بروز ميكند كه غرض ورزى و هوى پرستى و خود نمائى در شناخت و ابراز حقيقت دخالت ميكند و حقيقت را مختل مينمايد و اين يك بيمارى مهلكى است كه در اغلب جوامع در همه دورانها حتى در روشنترين حقايق دامنگير هوى پرستان خودخواه بوده است . قسمتى از اين اختلافات ويرانگر موقعى بروز ميكند كه يك شخصيت چشمگير از يك جهت در جامعه اى مطرح شده است ، مطرح گشتن وى معلول همان جهت ميباشد ، مثلا فرويد را در نظر بگيريم كه پاره اى از مسائل روانكاوى او را در جامعه اروپا بشهرت قابل توجه نايل ساخته است . او در سايه اين شهرت بخود اجازه ميدهد كه در هر مسئله اى از مسائل انسانى اظهار نظر كند و ريشه همه آنها را به موضوعى كه او را بخود جلب نموده است ، منتهى نمايد . در اين هنگام شخصيت هاى ديگرى حقايقى را مطرح ميكنند كه با آن ريشه اى كه فرويد را بخود جلب نموده است ، سازگار نميباشد ، بلكه آنرا مطرود قلمداد ميكند . در اينصورت فرويد خود را ملزم به دفاع از خود مى بيند و خود را مجبور مى بيند كه حقايق كشف شده بوسيله ديگران را بپوشاند و يا آنها را نفى كند . در اينگونه اختلافات كه از بحث درباره معشوق شخصى متفكران پيش ميآيد ، عناصر شخصيتى و خود محورى دست به فعاليت ميزنند ، بينوا انسانهاى ديگر كه از ميان اين جنگ و جدالهاى بى اساس حقيقت را ميجويند

 

01203

در قرآن مجيد آياتى در موضوع اختلاف در عقايد وارد شده است .

 

از آنجمله :

 

1 وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا اِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جائَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ اِنَّ رَبَّكَ يَقْضى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ 1 ( و ما بر آنان بينه هائى از امر داديم ، آنان در ميان خود اختلاف نورزيدند ، مگر پس از آنكه [ به حقيقت ] علم پيدا كرده بودند ، اين يك تعدى و تجاوز ميان آنان بود . قطعا پروردگار تو روز قيامت ميان آنان در آنچه كه اختلاف ميورزيدند ، حكم خواهد كرد . ) 2 وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ اوُتُوا الْكِتابَ اِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جائَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ 2 ( و پراكنده نشدند آنانكه كتاب بانها داده شده بود ، مگر پس از آنكه بينه براى آنان آمده بود ) .

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الجاثية آيه 17 .

 

( 2 ) البينه آيه 4 .

 

01202

نتيجه يكم هنگاميكه حقايق و واقعيات از عنايت و لطف الهى بوسيله پيامبران و حكماى انسان شناس به مغزها و روانهاى خاك نشينان سرازير ميشود ، در حقيقت نور الهى فضاى جامعه را بوسيله وصول آن حقايق و واقعيات روشن ميسازد . كتمان و پوشاندن آن نور وقيح ترين خيانت به انسانها و بيشرمانه ترين مبارزه با مشيت الهى است . اينست علت مورد لعنت بودن پوشانندگان حقيقت و طرد آنان از بارگاه خداوندى و از طرف انسانها . هيچ تهديد و ارعابى مانند لعنت خدا و لعنت انسانهائى كه « حيات معقول » آنان مورد مشيت

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) البقره 283 . اين مضمون در موارد زير نيز آمده است : البقره آيه 89 و 101 و 146 و آل عمران آيه 70 و 71 و الرعد 37 و النحل آيه 83 و الشورى آيه 14 .

 

( 2 ) النحل آيه 24 و 25 .

[ 169 ] خداوندى است ، وجود ندارد . معناى لعنت دور گشتن از رحمت خداونديست كه رسوائى ابدى را بدنبال دارد . هيچ تفاوتى ندارد كه پوشانيدن واقعيات بعلت سود مادى باشد ، يا خودخواهى محض يا انحصار طلبى . . . محروم ساختن خود و ديگران از واقعيتها مبارزه اى است با مشيت خداوندى و ظلمى است بر انسانها نا بخشودنى ، زيرا دور كردن انسانهائى كه براى برقرار ساختن ارتباط با واقعيات و بهره بردارى مثبت از آنها آفريده شده اند ، در واقع نوعى از اخلال به حيات آنان ميباشد كه مخالف خواسته خداونديست .

 

نتيجه دوم كفاره اين گناه نابخشودنى پس از اصلاح درون و بازگشت بسوى خدا بيان آن واقعياتست كه از روى نابخردى مخفى داشته و مردم را از آنها محروم نموده است . محروم ساختن مردم از ضرورتها و مزاياى واقعيات يك گناه شخصى نيست كه فقط ظلم به خويشتن باشد ، اين ظلم بر مردم است كه جبران آن جز مرتفع ساختن و منفى نمودن آن حجابى كه ميان واقعيات و مردم انداخته است ، نميباشد و باصطلاح فقهى اين حق بطور مستقيم حق الناس است كه هيچ توبه اى جز جبران خود آن حق اثرى ندارد ، اگر چه هر حق الناسى مستلزم حق اللّه است كه توبه واقعى ميتواند فقط اين حق را جبران نمايد .

 

نتيجه سوم در دنيا هيچ معامله اى پست تر از آن نيست كه حقيقتى در برابر سود پشيز قرار داده شود . اگر عظمت و ارزش حقيقت براى يك انسان خردمند روشن شود ، آنوقت مى فهمد كه هيچ يك از امتيازات زندگى دنيوى نميتواند بعنوان قيمت در برابر آن قرار بگيرد . اگر در نظر داشته باشيم امير المؤمنين عليه السلام براى اينكه حقيقتى را نپوشاند ، زمامدارى همه كشورهاى اسلامى را طرد كرد . در داستان شورائى كه عمر براى تعيين خليفه مقرر كرده بود ، در آن شورى عبد الرحمن بن عوف كه در صورت تساوى آراء ميتوانست تكليف خلافت را يكسره كند ، خطاب به امير المؤمنين نموده و گفت : « من با تو بيعت ميكنم بشرط اينكه عمل به قرآن و سنت پيامبر اكرم و [ 170 ] روش دو زمامدار گذشته نمائى امير المؤمنين دو شرط اول را پذيرفته و شرط سوم را نپذيرفت و فرمود و اما سيرة . . . فلا با اين كلمه « نه » حقيقت درونى خود را آشكار ساخت در صورتيكه با منطق ماكياولى ميتوانست بگويد : بله ، اين شرط سوم را هم مى پذيرم ( حقيقتى را كه در درونش بود مخفى ميكرد و خلاف آنرا ابراز ميكرد ) و سپس با انواعى از حيله گريها پذيرش خود را تأويل و توجيه مينمود .

 

نتيجه چهارم اين تبهكاران كه حقيقت را از مردم پوشانيده و آنرا اسطوره و افسانه قلمداد كرده اند ، گناهان همان مردم ساده لوح را كه فريب داده اند ، در آغاز ابديت بدوش خواهند كشيد .

 

 

01201

اين يك خيانت بزرگ است كه انسانى حقيقتى را بشناسد و واقعيتى را درك كند و آنرا مخفى بدارد . آيات مربوط به اين مسئله زياد است .

 

از آنجمله :

 

1 اِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما اَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فىِ الْكِتابِ اُولئكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ . اِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ اَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأوُلئكَ اَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اَنَا التَّوابُ الرَّحيمُ 1 ( آنانكه مخفى ميدارند حقايق آشكار و هدايت را پس از آنكه در كتاب براى مردم آشكار كرده ايم ، كسانى هستند كه خدا آنانرا لعنت مى كند و لعنت كنندگان نيز بر آنان لعنت مينمايند . مگر كسانيكه توبه كنند و اصلاح نمايند و حقايق را آشكار بسازند ، توبه آنان را قبول ميكنم و من پذيرنده توبه و مهربانم ) 2 اِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما اَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَروُنَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً اُولئكَ ما يَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ اِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ 2 ( كسانيكه آنچه را كه از كتاب فرستاده ايم مخفى ميدارند

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) البقره آيه 159 و 160 .

 

( 2 ) البقره آيه 174 .

[ 168 ] و قيمت اندكى در برابر اين تبهكارى بدست ميآورند ، آنان در شكمهاى خود جز آتش نميخورند و خداوند با آنها در روز قيامت گفتگو نخواهد داشت و آنها را تزكيه نخواهد كرد و براى آنان عذابى است دردناك ) 3 وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَأَنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلوُنَ عَليمٌ 1 ( و شهادت را مخفى نكنيد و هر كس كه شهادت را مخفى بدارد ، قطعا دل او گناهكار است و خداوند بآنچه كه عمل ميكنيد دانا است ) 4 وَ اِذا قيلَ لَهُمْ ماذا اَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا اَساطيرُ الْأَوَّلينَ . لِيَحْمِلوُا اَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ اَوْزارَ الَّذينَ يُضِلوُّنَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ اَلا ساءَ ما يَزِرُونَ 2 ( و هنگاميكه بآنان گفته ميشود پروردگار شما چه نازل كرده است ؟

 

ميگويند : افسانه هاى گذشتگانرا . با اين حق پوشى گناهان خود را در روز قيامت بدوش ميكشند و هم گناهان كسانى را كه آنان را از روى جهل گمراه ميكنند ، هشيار باشيد ، اينان گناه بدى را مرتكب ميگردند .

 

01200

نتيجه يكم انسانها بايد بدانند كه جريان قانون الهى همچنانكه در جهان برونى حكمفرما است ، در درون انسانها نيز بدون استثناء حكومت مطلقه دارد . چنانكه در جهان برونى هر علتى معلولى را بوجود ميآورد ، همچنان درون آدميان نيز محكوم اين قانون است . وجدان انسان آن عامل فعال است كه بدون توقف و تحت تأثير قرار گرفتن در برابر تمايلات ، وظيفه خود را كه عبارتست از راهنمائى و داورى و غير ذلك انجام ميدهد . ترجيح تمايلات و غوطه ور شدن در شهوات و خود خواهى ها عللى هستند كه سقوط وجدان را از فعاليت بعنوان معلول بدنبال خود خواهد آورد . سقوط وجدان از فعاليت بجهت سركوبى آن ، مانند باز ماندن عقل از فعاليت در صورت بى اعتنائى به

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) الاسراء آيه 45 .

 

( 2 ) الكهف آيه 51 .

[ 166 ] آن ، مواردى از همان قانون عليت است كه در همه اجزاء و روابط جهان هستى حكمفرما است . بنا بر اين ختم بر دلها كه عبارتست از مهر كردن و خاتمه دادن به فعاليتهاى آنها است ، همان محروميت اختيارى از درك و شناخت است كه مردم تبهكار در خود بوجود ميآورند .

 

 

 

 

 

در چهى افتاده كانرا غور نيست در چهى افكنده او خود را كه من در خور قعرش نمييابم رسن

آن گناه اوست جبر و جور نيست در خور قعرش نمييابم رسن در خور قعرش نمييابم رسن

مولوى نتيجه دوم تكبر و خود پرستى و خود نمائى همان فرو رفتن در لجن است كه بينائى درونى و برونى را از ديدن آيات الهى محروم ميسازد . اينكه مى بينيم اشخاصى پيدا مى شوند كه هست را نيست و نيست را هست و ظلم را قانون و عدالت را ناتوانى و فرو رفتن در صندوق درك هاى انعكاسى محض را جهان بينى و درك و شناختهاى عالى را خيالات و حقيقت طلبى را عجز و لذت يابى را موفقيت در زندگى مى نامند ، علتى جز اين ندارد كه اينان بيرون آمدن از خود و پا گذاشتن روى كبر و نخوت را تحمل نميكنند و مى ترسند كه اگر چشم به بالاتر از ديدگاه محدود خود بيندازند و تصميم به وصول به واقعيات ما فوق لذت بگيرند ، معدوم خواهند گشت و نميدانند كه همين گسترش ديدگاه و تصميم وصول به واقعيات آغاز گسترش وجود آنان در قلمرو هستى مى باشند .

 

نتيجه سوم در آن هنگام كه نور ايمان به حق و حقيقت در درون يك انسان خاموش ميگردد ، در حقيقت روشنائى هر واقعيتى خاموش ميگردد ، لذا هر واقعيت و حقيقتى كه حتى با روشنترين چهره خود از جلو ديدگان او عبور كند و با رساترين صدا و آشكارترين كلمات به گوش او طنين انداز شود ، حجاب تاريكى كه او ميان خود و حق و حقيقت زده است ، نخواهد گذاشت كمترين سودى از آن ببرد .

 

همه ما مشاهده مى كنيم كه همه لحظات جهان هستى در مجراى قانون حركت [ 167 ] مى كند و با اينحال اشخاصى كه خود را از نور ايمان به حق و حقيقت محروم ساخته اند ، وجود خود را از قانون مستثنى ميدانند و با كلمه آزادى خوشايند كه براى آنان جز بى بند و بارى معنائى ندارد ، دلخوش داشته ، از همين جهان كه تبلورگاه قانون است ، جز پديده هائى كه جنبه حيوانى آنانرا اشباع نمايد ، چيزى نمى بينند . داستان خونين نينوا را شنيده ايم كه تبهكاران چگونه در برابر سخنان سرور شهيدان راه حق و حقيقت حسين بن على عليه السلام ، مى گفتند :

 

ما نسمع ما تقول ( ما نمى شنويم آنچه را تو ميگوئى )

 

 

 

 

چشم باز و گوش باز و اين عما حيرتم از چشم بندى خدا

حيرتم از چشم بندى خدا حيرتم از چشم بندى خدا

 

01199

اين چه منطقى است و چه زندگى است كه ميگوئيد : « ما چشم نميخواهيم كه ببينيم » ، « ما گوش نميخواهيم كه بشنويم » ، « ما عقل نميخواهيم كه واقعيات را دريابيم » ، « ما وجدان نميخواهيم كه در اقيانوس هستى ، كشتى زندگى خود را با قطب نما بساحل هدف اعلاى زندگى برسانيم » آيات قرآنى درباره محروميت اختيارى از درك و تعقل فراوان است . از آنجمله :

 

1 خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى اَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ 1 [ بعلت چشم پوشيدن آنان از آيات الهى و ناديده گرفتن بينه و برهان و زير پا گذاشتن حق و حقيقت ، خود را از هر گونه درك و شناخت محروم ساختند و در نتيجه : ] ( خداوند بر دلهاى آنان مهر زد و بر گوشها و ديدگان آنان پرده اى افتاد و براى آنان عذاب بزرگى است ) .

 

2 سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِىَ الَّذينَ يَتَكَبَّروُنَ فىِ الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ اِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ 2 ( من آن كسانى را كه در روى زمين بناحق تكبر ميورزند ، از درك و شناخت آياتم محرومشان ميسازم [ زيرا . ] آنان هر آيه اى را كه مى بينند ، بآن ايمان نميآورند و اگر راه رشد را ببينند ، آن را مسير خود قرار نميدهند و اگر راه گمراهى را ببينند آنرا براى خود راه اتخاذ ميكنند ، اين تباهى براى آنست كه آنان آيات ما را تكذيب نموده و از آن آيات غفلت ورزيدند ) .

 

3 وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ اَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ 3 ( و اگر خداوند در آن تبهكاران خيرى ميدانست ، آنانرا ميشنوانيد و اگر هم

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) البقره آيه 7 .

 

( 2 ) الاعراف آيه 146 .

 

( 3 ) الانفال آيه 23 .

[ 165 ] آنانرا بشنواند ، روگردان شده و اعراض ميكنند ) .

 

4 وَ اِذا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآلْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتوُراً 1 ( و هنگاميكه قرآن را ميخوانى ميان تو و كسانيكه به آخرت ايمان ندارند حجاب پوشاننده اى قرار ميدهيم ) .

 

5 وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِىَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ اِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً وَ اِنْ تَدْعُهُمْ اِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا اِذاً اَبَداً 2 ( و كيست ستمكارتر از كسى كه آيات پروردگارش را به يادش آوردند ، او از آن آيات اعراض نموده و آن اعمالى را كه بجا آورده بفراموشى سپرد . ما بر دلهاى آنان پرده ها زديم كه از فهم محروم شدند ، و در گوشهاى آنان سنگينى قرار داديم و اگر آنان را بسوى هدايت بخوانى ، هرگز هدايت را نخواهند پذيرفت ) .

 

01198

نتيجه يكم با اينكه ميدانيد مسئله اموال و مواد معيشت ، مسئله ايست حياتى و ميدانيد رشوه به حكام نابود كردن حق و احياى باطل است ، با اينحال چگونه مرتكب اين تبهكاريها ميشويد ؟ مگر تعهد كرده ايد كه علم را با جهل يكسان بگيريد ؟ معناى اينكه شما ميدانيد كه خودكامگى در بجريان انداختن اموال و مواد و معيشت به تباهى مجتمع منتهى ميگردد ، يعنى ميدانيد كه زندگى منطقى شما وابسته به تنظيم قانون مسائل مالى و تبعيت از آن نظام قانونى است كه در صورت ورود اختلال به آن نظام معيشت خود شما هم مختل خواهد گشت .

 

نتيجه دوم اى آگاهان و هشياران ، شما بخوبى ميدانيد كه دين الهى همان دين ابراهيم خليل ( ع ) است كه اسلام ناميده ميشود و رسالت اين دين الهى را خداوند متعال به محمد بن عبد اللّه ( ص ) سپرده است . حالا كه شما ميدانيد و يا با مراجعه به « اهل علم و اهل ذكر » ميتوانيد بدانيد كه دين مستقيم و محفوظ از تحريف همين است كه من آورده ام چرا اختلافى براه مى اندازيد ؟ آرى شما ميدانيد و يا ميتوانيد بدانيد ، مسئوليت شما بر مبناى دانستن است پس به چه علت اين دانستن را نديده ميگيريد ؟ نتيجه سوم پس از بوجود آمدن علم به حق و حقيقت ، براى پوشانيدن آن ، با كلمات بازى نكنيد و جملات كتاب الهى را براى فريفتن خود و ديگران زير و رو و منحرف مسازيد . اين خود فريبى حق و حقيقت را از بين نميبرد و آنرا نميپوشاند . [ 164 ]

 

 

01197

با شناخت نيكى ها و بديها وضع مغزى و روانى انسان كيفيت مخصوصى پيدا ميكند كه ميتوان آنرا مانند جزئى از موجوديت درونى آدمى محسوب كرد . باين معنى كه پس از شناخت اينكه ظلم چيست و ظلم بد است ، اين شناخت مانند جزئى از موجوديت درونى درك كننده دو قضيه مزبور در ميآيد . [ 162 ] ارتكاب ظلم با وجود اين شناخت ، نوعى مبارزه با خويشتن است كه همواره به شكست خويشتن ميانجامد . خداوند متعال اين مبارزه وقيح را در آياتى فراوان از قرآن ممنوع اعلام فرموده است . از آنجمله :

 

1 وَ لا تَأْكُلُوا اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلوُا بِها اِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ اَمْوالِ النَّاسِ بِاْلأِثْمِ وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ 1 ( و اموال خود را با راههاى باطل ميان خود نخوريد و مبادا اموال را به حكام رشوه بدهيد و مقدارى از اموال مردم را از روى گناه بخوريد ، در حاليكه ميدانيد ) 2 اِنَّ الْدّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اْختَلَفَ الَّذينَ اوُتُوا الْكِتابَ اِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جائَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ 2 ( قطعا ، دين در نزد خدا اسلام است و اختلاف براه نينداختند آنانكه كتاب بآنها داده شده بود ، مگر پس از آنكه علم براى آنان آمده بود ، [ اين اختلاف با وجود علم ] تعدى ميان خود آنان بود و كسى كه به آيات خداوندى كفر بورزد ، خداوند حسابگر سريع است ) 3 وَ اِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقاً يَلْوُنَ اَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبوُهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ 3 ( و بعضى از اهل كتاب گروهى هستند كه زبانهايشان را بعنوان كتاب [ الهى ] مى پيچانند تا گمان كنند كه از كتاب ميگويند . در صورتيكه از كتاب نيست و ميگويند : گفته هايشان از نزد خدا است در حاليكه از نزد خدا نيست و آنان بر خدا دروغ ميگويند در حاليكه ميدانند ) 4 وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جائَهُمُ الْبَيِّناتِ وَ اُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ 4 ( و نباشيد از آنان كه پس از آنكه براى آنان دلايل

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) البقره آيه 188

 

( 2 ) آل عمران آيه 19

 

( 3 ) آل عمران آيه 78

 

( 4 ) آل عمران آيه 105

[ 163 ] الهى آمده بود پراكنده شدند و اختلاف ورزيدند و براى آنان عذاب بزرگى است .

 

01196

نتيجه يكم آيا كسى پيدا ميشود كه در صدد نيرنگ زدن بخدا برآيد ؟

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) البقره آيه 9 .

 

( 2 ) آل عمران آيه 69 .

 

( 3 ) الانعام آيه 123 .

[ 161 ] بلى ، كسانى كه با پندارهاى نا معقول ذهنى خود ، خدائى ساخته اند ، در صدد فريب او هم بر ميآيند . آيا كسى پيدا ميشود كه در صدد فريب دادن انسانهاى با ايمان و رشد يافته بر آيد ؟ بلى كسانى كه با پندارهاى احمقانه خود انسانهاى با ايمان و رشد يافته را مانند خود احمق و نا بخرد تلقى ميكنند ، در صدد نيرنگ زدن به آنان نيز در ميآيند .

 

با توجه دقيق به فعاليت هاى مغزى و روانى اينان ، بخوبى روشن ميشود كه اينان نه خدائى را دريافته اند و نه انسان را ميشناسند تا در صدد فريب دادن به آندو برآيند ، بلكه نخست مغز و روان خود را منحرف ميسازند و خود را فريب ميدهند و سپس به بازيگرى ذهنى برخاسته و گمان ميكنند كه خدا و انسانهاى رشد يافته و با ايمان را فريب داده اند نتيجه دوم نابخردان به حيله گرى و گمراه كردن و فريفتن جز خود مى پردازند و نميدانند كه تا خود انسان گمراه نشود ، نميتواند اقدام به گمراه كردن ديگران نمايد و تا خود تباه شده حيله گرى و مكر پردازى نشود ، ميل به حيله گرى و مكرپردازى درباره جز خود نمى نمايد . حماقت بلكه جنون اين ضد انسانها از آنجا ناشى است كه نميدانند يك وحدت زير بنائى در عالم هستى حكمفرما است كه امواج برخاسته از نقطه اى را بهمان نقطه باز ميگرداند .

 

 

 

 

 

اين جهان كوهست و فعل ما ندا سوى ما آيد نداها را صدا

سوى ما آيد نداها را صدا سوى ما آيد نداها را صدا

مولوى

 

01195

شايد بعضى از مردم كه انحراف از واقعيات را كه ضد حكمت وجود انسانى است ، نتوانند بپذيرند ، يعنى بدانجهت كه عقل و وجدان آنان عاشق واقعيت ها هستند ، لذا نميتوانند تصور كنند كه واقعا آيا ممكن است انسان واقعيت ها را منحرف بسازد و خود را بفريبد ، بلى ، ممكن است . و بالاتر از اين ،

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) المائده آيه 8 .

[ 160 ] آنست كه انسان ميتواند فريفتن خود را هم نوعى از هشيارى و زيركى تلقى كند و در نتيجه در همين پديده خود فريب دادن هم خود را بفريبد آيا كسى كه بجهت عشق به قدرت و خود خواهى ، روابط متناقض و متضاد با افراد و گروه هاى جامعه برقرار ميكند ، خود را نمى فريبد ؟ آيا كسى كه خود را به اين بيمارى نفاق و چند شخصيتى مبتلا ميسازد ، خود را فريب نميدهد ؟ آيا كسى كه با درك ناگواريها و دردهاى مردم براى لذائذ محدود و زود گذر زندگى خود ، مردم را در ناگواريها و دردها غوطه ور ميسازد ، خود را نميفريبد ؟

 

و بطور كلى هر كس كه در صدد فريفتن ديگران بر ميآيد ، نخست خود را فريب ميدهد . آرى قطعا او نخست خود را ميفريبد سپس ديگران را . آيات قرآنى كه در توبيخ خود فريبان وارد شده است ، اشكال مختلفى دارد از آنجمله :

 

يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُروُنَ 1 ( آنان در صدد خدعه و فريب و نيرنگ با خدا و مردم با ايمان بر ميآيند [ و نميدانند كه ] آنان فريب نميدهند مگر خودشان را و نمى فهمند ) وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يَضِلُّونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُروُنَ 2 ( گروهى از اهل كتاب ميخواهند كه شما را گمراه و منحرف بسازند ، آنان گمراه نميكنند مگر خودشان را و نمى فهمند ) وَ ما يَمْكُروُنَ اِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ 3 ( و آنان مكر پردازى نميكنند ، مگر براى خود و نمى فهمند )

 

01194

نتيجه يكم بدانجهت كه تذكر به آيات الهى و درك آنها مستلزم جدى

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

( 1 ) القلم آيه 15 و المطففين آيه 13 .

 

( 2 ) الانفال آيه 31 .

 

( 3 ) النحل آيه 24 .

 158 ] گرفتن زندگى و جستجوى هدف نهائى آن و همچنين مستلزم زير پا گذاشتن هواهاى نفسانى و تعديل خود محورى و كوشش در راه بدست آوردن آرمانهاى معقول زندگى است و مسلم است كه اين فعاليت ما با خود محورى و خود كامگى سازگار نيست و احتياج به تحمل مشقت ها و گذشت از لذايذ دارد ، پس براى ناديده گرفتن آيات الهى چه بايد كرد ؟ هيچ ، فقط بايد گفت : اين آيات اساطير و افسانه هائى هستند كه بر پايه هاى اساسى استوار نميباشند اين انسانهاى اسطوره گرا و افسانه پرست كه در اسطوره و افسانه خود كامگى و خود محورى غوطه ورند ، با كمال آزادى استعداد واقع يابى را از دست ميدهند تا حديكه اگر ساعتى با آنان براى تحليل و تركيب موجوديت خودشان بنشينى و به گفتگو بپردازى ، خواهيد ديد كه پس از پاسخ هاى سطحى به چون و چراهاى شما ، خود را هم تجسمى از اسطوره و افسانه تلقى خواهند كرد . مگر حقيقت جز اينست كه وقتى يك انسان بخود اجازه ميدهد كه واقعيت جهان و نظم و قانون آن را و ارتباط خود را با آن جهان اسطوره مى پندارد ، خود را نيز آگاهانه يا نا آگاه اسطوره ميداند و با تمامى بى اعتنائى با اين اسطوره بودن در واقعيات هستى اظهار نظر ميكند

 

 

 

 

چشم باز و گوش باز و اين عما حيرتم از چشم بندى خدا

حيرتم از چشم بندى خدا حيرتم از چشم بندى خدا

مولوى نتيجه دوم اين تجسم يافتگان اسطوره و افسانه ميگويند : اين سخنان كه پيامبران ميگويند ، بقدرى ساده است كه ما هم آنها را ميدانيم و اگر بخواهيم ما هم مثل آن سخنان را ميتوانيم بگوئيم اين نابخردان نمى فهمند كه عشق به خود كامگى و خود محورى است كه نميگذارد بفهمند كه سخنان پيامبران نه از آنجهت ساده و سهل است كه اساسى ندارند ، بلكه از آن جهت است كه سخنان پيامبران نشان دهنده آدرس جانهاى آدميان است كه آدميان آشنائى بسيار نزديك با آن دارند ، و فقط لجاجت ها و هوى پرستى ها و خود محوريها است [ 159 ] كه خطوط اين آدرس بسيار روشن را تاريك و درهم و برهم نموده است . مگر كار پيامبران جز بيدار كردن فطرت اصلى و استعدادهاى موجود در انسان چيز ديگريست ؟ قطعى است كه وقتى پيامبر ميگويد :

 

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى اَ لاَّ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا 1 ( و شما را عداوت قومى از عدالت ورزيدن باز ندارد و به ارتكاب گناه وادار نكند ) هر عاقلى ميتواند با اندك مراجعه به عقل و وجدان خود ، اين مختص مطلق بودن عدالت را دريابد كه اجراى عدالت بقدرى دقيق و حساس است كه نخست طرف خصومت را تحليل ميكند و فقط آن جهت را بر كنار مينمايد كه خصم با آن جهت ظلم كرده و مستحق كيفر است ( كه خود همين كيفر هم بايد از روى عدالت باشد ) بعبارت ديگر دشمنى يك حالت روانى خاصى است كه ميان چند نفر روى عواملى بروز ميكند و اين دشمنى نميتواند به مطلق بودن عدالت استثنائى بزند . درك اين معنى نه به فلسفه هاى مشائى و اشراقى و رواقى نياز دارد و نه محتاج به صدر المتألهين و هگل شدن ميباشد . پس آن عقايد و تكاليف را كه پيامبران آنها را تبليغ ميكنند ، اساسى ترين واقعيات جهان و انسان است كه نيازى به اصطلاح بافى و سخنان پر پيچ و خم دارد . البته عمل تحليل و تجزيه جهان و انسان و شناخت تركيبى آن يكى از اساسى ترين وظائف انسانى است كه پيامبران با تأكيد تمام روى آن اصرار ورزيده اند .

 

01193

براى خود اعراض كرده اند ، واقعيات اساطير و حقايق افسانه ها تلقى ميگردند

 

 

آرى ، چنين است داستان غم انگيز بشر در گذرگاه قرون و اعصار كه هر اندازه كه در هوى و خودمحورى غوطه ور ميشود و خود را از ساختن « حيات معقول » براى خويشتن بى نياز مى بيند ، واقعيات را اساطير و حقايق را افسانه تلقى ميكند بايد با صراحت تمام گفت كه آنانكه واقعيات را اساطير و حقايق را افسانه تلقى ميكنند ، ضررى به واقعيات و حقايق نميزنند . آنان كوچكتر [ 157 ] از آنند كه چشمشان را از ديدن واقعيات ببندند و گوششان را از شنيدن حقايق بگيرند و بتوانند با اين خود كشى واقع كشى و حق كشى را هم براه بيندازند .

 

در آنهنگام كه ديديد يك انسان واقعيات را اساطير مى پندارد ، نخست وضع روانى آن غوطه ور در پندار را بررسى كنيد ، خواهيد ديد : موجوديت عقلانى و وجدانى او است كه به اسطوره و افسانه مبدل گشته و با آن موجوديت به جهان بيرون از خود مى نگرد

 

 

 

 

ما چو خود را در سخن آغشته ايم از حكايت ما حكايت گشته ايم

از حكايت ما حكايت گشته ايم از حكايت ما حكايت گشته ايم

مولوى آياتى كه برداشت اسطوره گرايان را از واقعيت بازگو ميكند در موارد متعددى از قرآن آمده است . از آنجمله : 1 اِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ اَساطيرُ الْأَوَّلينَ 1 ( هنگاميكه آيات ما به او ( تبهكار ) خوانده ميشود ، ميگويد : اين سخنها اساطير گذشتگان است ) 2 وَ اِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا اِنْ هذا اِلاَّ اَساطيرُ الْأَوَّلينَ 2 ( و هنگاميكه آيات ما براى آنان خوانده شود ، ميگويند : ما [ اين سخنان را ] شنيديم ، اگر ما بخواهيم ميتوانيم مانند اين سخنان را بگوئيم ، اين مطالب چيزى جز اساطير گذشتگان نيست ) 3 وَ اِذا قيلَ لَهُمْ ما ذا اَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا اَساطيرُ الْأَوَّلينَ 3 ( و هنگاميكه بآنان گفته ميشود : پروردگار شما چه فرستاده است ، ميگويند : افسانه هاى گذشتگان را )