پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

۰۹۰۹

اگر ما بخواهیم انواعى از رویدادهاى بزرگى را که بوسیله افراد بشر در تاریخ بروز میکنند و در سطرهاى درخشان آن ثبت میشوند ، مشخص نموده آنها را ارزیابى نمائیم ، هیچیک از آنها نمیتواند با اهمیت و عظمت شهادت برابرى کند . ما هریک از تعریف هاى زیر را براى شهادت انتخاب کنیم ، تفاوتى در اهمیت و ارزش پدیده شهادت نمیکند :

 

1 . شهادت عبارتست از پایان دادن به فروغ درخشان حیات در کمال هشیارى و آزادى و آشنائى با ماهیت حیات که از دیدگاه معمولى عقل و خرد در متن طبیعت ، مطلوب مطلق میباشد ، در راه وصول به هدفى که والاتر از حیات طبیعى است .

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

1 . توضیح این رباعى در مسائل بعدى خواهد آمد .

[ 4 ]

 

2 . شهادت عبارتست از پایان دادن بحیات طبیعى براى دفاع از ارزشها و حیات انسانى افراد جامعه .

 

3 . شهادت عبارتست از شکافتن قفس کالبد مادى و حرکت به مقام شهود الهى در راه وصول به مشیت ربانى در بزرگداشت حیات انسانها .

 

4 . شهادت عبارتست از تعیین ملاک و میزان و الگو براى زندگى در این دنیا . و بیان اینکه زندگان بدون آن ملاک و میزان و الگو ، نمیتوانند خود را داراى حیات واقعى تلقى کنند .

 

هریک از این تعریف ها بعدى از شهادت را توضیح میدهد . اگر از یک شهید آگاه راه حق و حقیقت بپرسید که شما چه میکنید ؟ او به شما پاسخ میدهد که من از حیات خود با آنهمه ابعاد و استعدادها که دارا بوده و میتواند به مرتفع ترین قله هاى تسلط برجهان صعود کند ، چشم میپوشم و با تمامى هشیارى و آزادى بجریان آن ، خاتمه میدهم . شما فورا سؤال دیگرى را مطرح میکنید که : براى چه ؟ و چه هدفى از پایان دادن بحیات خود دارید ؟ با اینکه در دوران زندگى وقتى که از شما مى پرسیدیم این خوردنى را براى چه میخورید و آن لباس را براى چه میپوشید ؟ و این مسکن را براى چه مى سازید ؟ چرا در در راه تحصیل علم و آزادى و دست یافتن به زیبائى ها اینهمه تلاش میکنید ؟

 

پاسخ شما هرچه بوده باشد ، بالاخره به این اصل استوار بود که من زنده ام ، و حیات است که این امور را براى من مطلوب نموده است ؟ بدین ترتیب حیات را منشأ اساسى همه خواسته ها و جویندگى ها و تلاش ها معرفى میکردید ؟ اکنون چه انگیزه اى شما را وادار کرده است که دست از این حیات که مطلوب مطلق است ، میشوئید و بآن پایان میدهید ؟ بطور قطع شخصى که در مجراى شهادت قرار گرفته است ، پاسخى که میدهد بهر شکل و هر لغتى که باشد و با هر جمله بندى که آنرا ابراز بدارد ، این محتوا را در بر خواهدداشت که من هدفى والاتر از این حیات طبیعى دارم که بمن این قدرت را داده است که این حیات [ 5 ] طبیعى را زیر پا گذاشته و به آن هدف برسم . آرى ، شهید آگاه راه حق و حقیقت پاسخى جز این نخواهد داد . پس از آنکه معناى شهادت را بطور اجمال شناختیم ، دو مسئله با اهمیت براى ما مطرح میگردد :

 

مسئله یکم جامع مشترک همه انواع شهادت عبارتست از دست شستن از زندگى در حال هشیارى و آزادى در راه وصول به هدفى عالى تر از زندگى طبیعى . این جامع مشترک حداقل پدیده ایست که همه شهداء داراى آن میباشند .

 

البته جاى تردید نیست که شهادت بحسب هشیارى هاى گونه گون و امکانات و آزادى ها و عظمت ها و نوع هدفى که شخصیت شهید ممکن است داراى آنها باشد ، بسیار متفاوت خواهد بود . شهادت حسین بن على علیه السلام با نظر به ابعاد فوق العاده عالى شخصیتى ، دودمان ، و انعکاس بسیار ممتاز شخصیت وى در اجتماع و عبور از صدها صحنه پرفراز و نشیب دگرگون کننده آدمیان ، که نتوانست حسین بن على ( ع ) را از راهى که پیش گرفته بود ، منحرف بسازد و همچنین با نظر بهمه اجزاء و روابط حادثه خونین دشت نینوا ، با وجود هشیارى و آزادى حسین شهید در همه آن رویدادها و مراعات اصول و قوانین انسانى در چنان حادثه خونبار که از حسین و یارانش ثبت شده است عالى ترین جلوه شهادت یک انسان کامل است که عظمت فوق طبیعى شخصیت و هدف او را اثبات میکند . در مقابل این مرتبه والاى شهادت ، میتوان حداقل آنرا نیز در نظر گرفت که عبارتست از انقلاب درونى ناگهانى همراه با هشیارى و آزادى در پایان دادن بزندگى که در کمترین زمانى از پایان زندگى صورت میگیرد .

 

بنابر این باید گفت شهادت از نظر ارزش یک پدیده کاملا نسبى بوده و با نظر به عناصر و فعالیتهاى شخصیتى شهید و اهدافى که منظور نموده و طول مدتى که شهید در مرز زندگى و مرگ گام برمیدارد ، متفاوتست .

 

مسئله دوم برخلاف آنچه که در نظر ابتدائى جلوه میکند ، شهادت نوعى از مرگ نیست ، بلکه شهادت صفتى از « حیات معقول » است ، زیرا بدیهى [ 6 ] است ، حیات معمولى که متاسفانه اکثریت انسانها را اداره میکند ، همواره خود و ادامه بى پایان خود را میخواهد ، مگر اینکه از احساس شکست و پوچى ، چنان ضربه اى برحیات وارد شود که تحمل و ادامه آن ، مانند مرگ هاى متوالى بوده باشد ، پایان دادن به حیات در اینصورت خودکشى نامیده میشود ، نه شهادت . پس کسى که آرزوى شهادت مینماید ، در حقیقت قدرت بدست آوردن « حیات معقول » را داراگشته است . یعنى تنها « حیات معقول » است که میتواند حیات طبیعى و معمولى را وسیله اى براى وصول به هدفى عالى تر تلقى نموده و به جریان آن پایان بدهد . « حیات معقول » عبارت است از آن زندگى پاک از آلودگى ها که خود را در یک مجموعه بزرگى بنام جهان هستى در مسیر تکاملى مى بیند که پایانش منطقه جاذبه الهى است . آدمى با داشتن این « حیات معقول » خود را موجى از مشیت خداوندى میداند که اگر سربکشد و در اقیانوس هستى نمودار گردد ، روبه هدف اعلا میرود و اگر فرود بیاید و کالبد بشکافد ، صداى این شکاف عامل تحرک امواج دیگرى خواهد بود که آنها نیز جلوه هایى از مشیت آلهى میباشند . پس پایان دادن به زندگى براى کسانى که موفق به « حیات معقول » گشته اند ، بدانجهت که علت اصلى آن از متن « حیات معقول » برخاسته است ، صفتى است براى خود حیات ، نه اینکه این گونه پایان دادن به زندگى نوعى از مرگ است . براى توضیح بیشتر میگوئیم : « حیات معقول » داراى مختصات زیر است :

 

1 . شناخت حیات بعنوان یک جلوه بسیار عالى از حقیقتى روبه کمال .

 

2 . هشیارى همه جانبه درباره ارزش ها و امتیازات عالى که حیات در تحرک به سوى کمال بدست میآورد .

 

3 . دریافت وحدتى معقول در اصول بنیادین حیات همه انسانها . این وحدت با پیشرفت تکاملى آدمیان در راه هدف اعلاى زندگى ، شدیدتر و غیر قابل تجزیه تر میگردد . تا آنجا که همگى اعضاى یک پیکرى میشوند که [ 7 ] یک روح آنانرا به شعاع جاذبه آلهى متصل مینماید .

 

4 . انسانها با به دست آوردن « حیات معقول » گام به مافوق زمان و قطعات آن گذاشته و وارد آستانه ابدیت میگردند . مرگ براى آنان بمعناى فنا نیست ، بلکه انتقال از نوعى حیات به نوعى دیگر ، یا انتقال از حیات جارى در سطح طبیعت ، به حیات پشت پرده آن میباشد . اینست معناى آن آیه شریفه که میگوید :

 

وَ لا تََحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فى سَبیلِ اللَّهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ

 

1 . و گمان مبر که آنانکه در راه خدا کشته شده اند ، مردگانى هستند ، بلکه آنان زنده و دربارگاه پروردگارشان بهره مندند ) این جریان در ابیات مولوى چنین آمده است :

 

 

 

 

از جمادى مردم و نامى شدم مردم از حیوانى و آدم شدم جمله دیگر بمیرم از بشر از ملک هم بایدم جستن ز جو بار دیگر از ملک پران شوم پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم انا الیه راجعون

و ز نما مردم ز حیوان سر زدم پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم تا بر آرم از ملائک بال و پر کل شیئى هالک الا وجهه آنچه آن در وهم ناید آن شوم گویدم انا الیه راجعون گویدم انا الیه راجعون

ملاحظه میشود که میگوید : « کى ز مردن کم شدم » یعنى از هنگام ورود به آستانه « حیات معقول » فنا و زوالى در کار نیست ، و میگوید : « از ملک هم بایدم جستن ز جو » یعنى سپرى کردن مرحله فرشتگى نیز بمعناى مردن نیست ، بکله « جستن از جو » است که با نیروى « حیات معقول » صورت میگیرد . و میگوید : « باردیگر از ملک پران شوم » پریدن عبارتست از پرواز و اوج گرفتن نه فنا و مردن . میگوید : « پس عدم گردم عدم چون ارغنون » یعنى نیستى

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

1 . آل عمران آیه

 

169 .

[ 8 ] نهائى من نیستى آهنگى است که از نواختن ارغنون بوجود میآید ، و داراى هستى نیست نما است . با توجه به مختص چهارم ثابت میشود که شهادت یکى از اطوار و احوال و یا اوصاف « حیات معقول » است ، نه نوعى از مرگ .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد