پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

۰۹۱۵

حال برمیگردیم به توضیح آن هدفى که حیات شهید وسیله اى براى وصول به آن میباشد . ما در این مبحث به بررسى انگیزه هاى متنوع و شخصیت پیشتاز کاروان شهدا ، یعنى حسین بن على علیه السلام مى پردازیم . گفتیم که معناى شهادت عبارتست از دست برداشتن از جان خود که در منطق عقل و خرد رسمى در متن طبیعت ، مطلوب مطلق است ، این دست برداشتن با هشیارى و وجدانى آزاد صورت میگیرد .

 

1 . آیا حسین ( ع ) حقیقت زندگى و محاسبات آنرا نمیدانست و در نتیجه زندگى براى او مانند جنگلى وحشتناک بود که میخواست بهر شکلى که باشد از آن جنگل بیرون برود و خود را راحت کند ؟ قطعا اینطور نبوده است ، زیرا ما میدانیم که زندگى این شهید بزرگ دقیقا روى محاسبه حرکت کرده آرمانها و لذایذ و آلام و عظمت ها و امتیازات زندگى چهره هاى حقیقى خود [ 13 ] را به این شهید نشان داده اند . او با ماهیت حیات آشنائى نزدیک داشته است ، که با خالق حیات در دعاى عرفه در میان گذاشته است .

 

نمودها و فعالیت هاى وسیله اى و هدفى زندگى براى او از یکدیگر تفکیک شده اند .

 

2 . آیا احساس شکست در زندگى او را به خودکشى وادار کرده است ؟

 

نه هرگز ، زیرا خودکشى براى او نابود کردن جان مشتاق به کمال بینهایت است و این یک مبارزه علنى با مشیت خداوندى است . نه تنها خودکشى براى این شهید مبارزه با خالق زندگى و مرگ است ، بلکه جرئت به وارد ساختن کمترین آسیب به قفس کالبد مادى و عناصر و فعالیت هاى روانى ، جرئت بر مقام شامخ خداوندى است که از شخصى مانند حسین ( ع ) قابل تصور نیست .

 

3 . آیا حسین نوعى سود شخصى را از شهادت توقع داشته است ؟

 

قطعا نه ، زیرا سودجوئى که به ضرر دیگران تمام میشود ، جز تورم خود طبیعى که میان همه جانداران مانند عقرب و افعى و خوک و سگ و گوسفند و ماهى مشترک است . نتیجه دیگرى ندارد ، شخصیتى مانند حسین ( ع ) که تن به شهادت میدهد ، نه تنها از سودجوئى مزبور گریزان است ، بلکه خودطبیعى را هم که همواره خود را هدف و دیگران را وسیله مى انگارد ، سد راه رشد من اعلاى انسانى تلقى مینماید .

 

4 . آیا هدف از شهادت ، بدست آوردن مقام است ؟ نه هرگز ، مقام پرستى آن آتش نامحسوس است که در درون انسان مقام پرست زبانه میکشد ، نخست انسانهاى رویاروى او را تباه میسازد ، سپس خود او را تبدیل به خاکستر میکند ، چه زهرآگین است جان آن آدمى که غذایش مدح و خضوع و تسلیم و سجده انسان ها در برابر او است . مگر نشنیده اید :

 

 

 

 

هرکه را مردم سجودى میکنند زهرها در جان او مى آکنند

زهرها در جان او مى آکنند زهرها در جان او مى آکنند

مولوى [ 14 ]

 

5 . آیا هدف از شهادت ، بدست آوردن لذت است ؟ وقتى که برنده لذت ( انسان ) و آنچه که لذت را مى چشد ، ( خود زندگى ) پایان مییابد ، چه لذتى و چه خوشى قابل تصور است ؟ در صورتیکه شهادت که مرگ را بر زندگى ترجیح دادن است ، موضوع که خود زندگى است منتفى میگردد .

 

6 . آیا هدف از شهادت و شستن دست از جان با وجدان آزاد و هشیارى کامل بهمه مزایاى مادى و معنوى حیات ، به وجود آوردن سایه اى از عکس خود است که در معرض تماشاى آیندگان قرار بگیرد ؟ این هم نوعى از بیمارى مالیخولیا است که بدترین انگیزه خودکشى پست و نفرت انگیز را در مغز آدمى به وجود میآورد . تفسیر این مالیخولیا چنین است که « من امروز مکانیسم و دینامیسم حیاتم را برهم میزنم و از همه لذایذ و خوشى ها و سازندگى هایم دست برمیدارم و این پدیده حیات را که صدها قانون و میلیارد میلیاردها رویداد کیهانى از آغاز انفجار دست بهم داده و آنرا به شکل امروزى در آورده اند پایان مى بخشم من امروز تصمیم گرفته ام که ارزش حیات را که جدى ترین پدیده هستى است به بازى بگیرم و اندیشه و تعقل و آزادى را که هر لحظه اى از آنها مساوى عظمت عالم هستى است ، تباه بسازم و تصمیمى گرفته ام که پشیمانى از آن بهیچ وجه سودى ندارد ، زیرا شکستى است ، که جبران ندارد . آرى ، من تصمیم گرفته ام که همه این کارها را امروز انجام بدهم ، تا پس از من سایه اى از عکسم را آیندگان تماشا کنند غافل از آنکه اگر آیندگان که به آن سایه تماشا خواهندکرد ، اگر مردمى خردمند باشند ، خواهندگفت : عجب احمقى بوده است صاحب این سایه ، که همه اصالت ها و ارزش هایى را که میتوانست شخصیت او را بسازد و با این شخصیت ساخته شده دردهاى بشرى را تقلیل بدهد ، عمرى را تلف کرده و براى ما سایه اى تهیه نموده است . البته همواره در میان خردمندان هر جامعه اى ، مردمى خوش ذوق و طنزگو نیز پیدا میشوند که خواهند گفت : البته ما بایستى قدر و ارزش این [ 15 ] سایه را که نمایشگر حماقت هاى بشریست بدانیم ، زیرا این خود خدمتى شایان تحسین است که موجودى بنام انسان سالیان پرقیمت عمر خود را مستهلک نماید و از

 

12 . تا

 

15 . میلیارد رابطه الکتریکى مغز خود را که پانصد میلیون شبکه ارتباطاتى آنها را بیکدیگر وصل مینمایند و میتوانند در ساختن جهانى آباد و انسانهائى سالم فعالیت کنند ، مصرف کرده و از همه موجودیت خود دست بردارد که شاید وسیله اى را براى خندیدن ما و تجربه اندوزى درباره پوچى هاى مغز بشرى آماده نماید . آرى ما امروزه براى آن شخص که خرمن خود را آتش زده است ، تا ما از تماشاى خاکسترش لذت ببریم ، میخندیم که چگونه آبحیات خویشتن را براى نشان دادن سراب فریبنده سایه اش بدیگران بر زمین ریخته و نابودش ساخته است نیز از چنین احمق سایه پرست تجربه ها میاندوزیم که آرى ، آدمى بیماریهاى روانى فراوانى دارد که برخى از آنها سرایت کننده نیست و تنها خود او را از بین میبرد ، برخى دیگر از بیمارى ها میتواند جامعه اى را مبتلا بسازد و سپس حتى بر انسان شناسى ها هم سرایت کند . آنجا که یک مدعى انسان شناسى میگوید : شهرت پرستى و ادامه آن حتى پس از مرگ ، یکى از خواسته هاى اصیل بشرى است ، بیمارى مزبور را ترویج میکند . او ندانسته به انسانها تعلیم میدهد که شما میتوانید ، بلکه باید انعکاس شخصیت تان را . براى آیندگان ، انگیزه گفتار و کردار و تفکرات امروز خود قرار بدهید و بدین ترتیب اگر روزگار زندگى شما نتوانسته باشد حس خودخواهى شما را اشباع نماید ، پس از آنکه ذرات پوسیده کالبد شما برباد رفته باشد ، این حس شما اشباع خواهد گشت چه وقیح است این بیمارى خودپرستى که حتى به علوم و فلسفه ها هم سرایت میکند

 

7 . آیا هدف از شهادت اینست که پس از من انسانهائى که به دنیا میآیند ، بتوانند خوب بخورند و خوب بیاشامند و حس لذت جوئى خود را اشباع نمایند و حقوق یکدیگر را پایمال بسازند و برریش عدالت و آزادى [ 16 ] و انسانیت و رسالتهاى آن بخندند و خود را هدف و دیگران را وسیله تلقى نمایند و نیمى از قواى مغزى و عضلانى خود را براى تأمین شئون زندگى طبیعى و آرایش هاى آن مصرف نمایند ، نیمى دیگر را در ساختن اسلحه براى پایان دادن به زندگى زندگان . آنگاه عده اى از هشیاران هم به این جریان بنگرند و معادلاتى پرپیچ و خم براى سر در آوردن از این ترقى و تکامل تنظیم نمایند و به این نتیجه برسند که زندگى از هیچ شروع میشود و در پوچى پایان مى پذیرد آیا میتوان ادامه چنین جریان را انگیزه شهادت در راه انسانها نامید ؟ خدا پاداشت بدهد جلال الدین مولوى

 

 

 

 

چشم باز و گوش باز و این عما حیرتم از چشم بندى خدا

حیرتم از چشم بندى خدا حیرتم از چشم بندى خدا

با ملاحظه این مطالب است که اپیکوریان امروز میگویند : چرا من دست از خودخواهى هایم بردارم که دیگران در آینده بتوانند حس خودخواهى هاى خود را اشباع نمایند ؟ چرا من امروزه که نوبت من است ، دست از لذایذم بردارم براى اینکه در آینده مردم از لذایذ حیوانى برخوردار خواهند گشت ؟ کدامین منطق میگوید : من امروز باید بهمه ناگوارى ها و دردها تن دردهم تا آیندگان در ناگواریها و دردها تلف نشوند ؟ این حرفى را که اپیکوریان امروز بزبان و قلم میآورند ، کمى زننده و عجیب و غریب بنظر میرسد ، اما خودمانیم ، ما براى رد این حرف زننده و عجیب و غریب چه داریم ؟ جز تکرار ادعا ( مصادره به مطلوب ) که نه آقاى عزیز ، « ما با انسان سروکار داریم » اپیکوریان میگویند : مگر ما میگوئیم : « شما با میز و صندل و منقل سروکار دارید ؟ » بلکه بحث ما در اینست که شما با کدامین دلیل بمن دستور میدهید که دست از لذایذ و خودخواهى هایت بردار ؟ باین دلیل که انسانهاى دیگر به لذایذ و خودخواهى خویشتن برسند بسیار خوب ، مگر من میز و صندلى هستم ؟ من هم انسانم و امروز نوبت من است . البته سرمایه هاى علمى و مادى و تجربه هائى را که تا امروز به دست من رسیده است ، چون باخودم [ 17 ] به زیر خاک نخواهم بود ، زیرا سودى براى من ندارند ، در موقع رفتن همه آنها را بشما میسپارم و میروم . اگر این جمله را بازگو کنى که ما براى انسانها باید از همه موجودیت خود بگذریم ، من پاسخى به این تکرار ادعا ( مصادره به مطلوب ) ندارم . از نظر ابتدائى این گفتگو سطحى و شاید خنده آور بنظر برسد ، اما همین گفتگوى سطحى و خنده آور همان مطالبى را مطرح میکند که مکتب ها و فلسفه ها در تحلیل هاى نهایى به آنها میرسند و کوشش هاى آنها براى باز کردن این بست بى نتیجه و خنثى میماند . احتمال میرود که هدف هشتم از شهادت که در زیر مطرح میکنم ، بتواند پاسخگوى اپیکوریان بوده باشد ، دقت فرمایید :

 

8 . هدف از شهادت اینست که وجدان خود را که برضرورت خدمت به انسانها و ایجاد امکانات براى رفاه و آسایش و بهزیستى آنان ، حکم میکند ، راضى و خشنود بسازم و من کارى با آن ندارم که مردم پس از من چگونه زندگى خواهند کرد ، آیا مدیریت ها و تعلیم و تربیت ها آنانرا بصورت فرشتگان درخواهند آورد که احساس وظائف انسانى با رگ و گوشت و پوست و ذرات خونشان در خواهد آمیخت و یا به شکل شیطانهائى در خواهند آورد که جز خود چیزى را به رسمیت نخواهند شناخت ، دعاى شبانگاهى آنان از کتاب « شهریار » ماکیاولى خوانده خواهد شد و کارهاى روزانه آنان سودجوئى و خودخواهى .

 

خلاصه اینکه وجدان به من حکم میکند که براى انسان دست از همه موجودیت خود بردارم و کارى با آن ندارم که آن انسان ابوذر غفارى است یا کس دیگر .

 

این انگیزه هشتم مسلما معقول تر و انسانى تر از انگیزه هاى دیگر است ، زیرا پاى وجدان درکار است . ولى کلمه وجدان بوسیله برخى از نویسندگان مغرب زمین که به فیلسوفى مشهور گشته اند ، استقلال خود را در حاکمیت از دست داده و به عنوان یک عامل بى اساس و عارضى و غیر رسمى در درون آدمیان ، [ 18 ]

 

میز قضاوت را به خود اختصاص داده است . لذا وجدان با این سرکوبى بوسیله نویسندگان مزبور که اصالت خود را از دست داده است ، نمیتواند گذشت انسانها را حتى از زندگى خود توجیه نماید . در نتیجه این سرکوبى وجدان و انداختن آن از اصالت ، یک تناقض صریح در معرفت هاى ما به وجود آمده است که تنبلى حافظه هاى نویسندگان امروزى چهره وحشتناک آن را بخوبى میپوشاند .

 

آن تناقض اینست :

 

با نظر به تحلیل هاى روانى ، حقیقتى بنام وجدان نظاره گر و داور وجود ندارد .

 

وجدان ما قاطعانه حکم میکند که از ستمدیدگان بشرى دفاع کنیم و در راه خدمت به انسانها از هیچ تلاش و گذشتى دریغ و مضایقه نکنیم اگر این دو قضیه را پهلوى هم قرار بدهید و نتیجه بگیرید ، بدون تردید نتیجه اى که بدست خواهد آمد ، اینست که حاکمیت وجدان بشرى اصالت دارد و حاکمیت وجدان بشرى اصالت ندارد آنچه که میتواند ما را از این بن بست غیر قابل نفوذ نجات بدهد ، اینست که ما وجدان را بعنوان یک موجود فیزیولوژیک در درون خود تلقى نکنیم ، چنانکه تعقل و استعدادهاى هنرى و نبوغ هاى متنوع مانند نبوغ اکتشاف و اختراع را بعنوان موجوداتى فیزیولوژیک تلقى ننموده ایم . بلکه این حقیقت را بپذیریم که چنانکه تعقل در فعالیت هاى خود ، به واقعیات تکیه میکند که آن واقعیات بیرون از ذات آن است ، همچنان وجدان دریافت و حاکمیت خود را به واقعیت هایى مستند میسازد که خارج از موجودیت آن است . این واقعیت ها همانند آن قطب نما است که آنها را نشان میدهد . در همه دورانها و جوامع و با همه شرایطى که تصور میشوند ، واقعیت هایى ثابت براى اداره زندگى مادى و معنوى انسانى وجود دارد که سر و کار وجدان با آنها است . بعنوان نمونه : این واقعیت که علم مطلوب بشر است ، اصلى است ثابت . عدالت باضافه اینکه زندگى [ 19 ] اجتماعى را به بهترین وجه تنظیم میکند ، موجب تأمین خاطر و آزادى شخصیت نیز میگردد ، اصلى است ثابت . روان آدمى در حال اعتدال از درد و ناگواریهاى دیگران احساس ناراحتى میکند ، اصلى است ثابت . ابزار کار وجدان این واقعیت هاى ثابت است که دگرگونى هاى شئون حیات بشرى نمیتوانند آنها را از بین ببرند . یکى دیگر از این اصول ثابت ، هدفدار بودن زندگى همه انسانها است که با وحدتى که آن هدف دارا میباشد ، انسانها را متحد میسازد . درک این اصل بوسیله وجدانهاى رشد یافته امکان پذیر است .

 

مولوى به بقا و ثبات این اصول در ابیات زیر اشاره مینماید .

 

 

 

 

قرنها بگذشت و این قرن نویست عدل آن عدلست و فضل آن فضل هم قرنها بر قرنها رفت اى همام شد مبدل آب این جو چند بار پس بنایش نیست بر آب روان بلکه بر اقطار اوج آسمان

ماه آن ماهست و آب آن آب نیست گرچه مستبدل شد این قرن و امم وین معانى برقرار و بر دوام عکس ماه و عکس اختر برقرار بلکه بر اقطار اوج آسمان بلکه بر اقطار اوج آسمان

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد