پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

۰۹۲۷

آیا من در دعوتم کوتاهى کردم ؟ آیا تنها در لحظات هیجان احساسات شما را براى جهاد تحریک نمودم ؟ آیا خودم در کاخهاى با شکوه و مجلل نشسته و غوطه ور در رفاه و کامروائى ها شما را به میدان جنگ فرستادم ؟ آیا جانهاى شما را وسیله کامجوئى و مقام و سلطه جوئى خود قرار دادم ؟ مگر من شب و روز ، پنهانى و آشکارا و در همه حال به جهاد دعوت نکردم ؟ اگر من ضرورت حیاتى در جهاد با دشمنان انسان و انسانیت نمیدیدم ، شب و روز پنهانى و آشکارا فریاد بر نمیآوردم که برخیزید و برخیزید تا نابود نشوید . من دائماً بشما گفتم :

 

20 . اغزوهم قبل ان یغزوکم ، فو اللّه ما غزى قوم فى عقر دارهم الاّ ذلوّا ( شما پیشدستى کنید و بآن تبهکاران هجوم ببرید ، سوگند به خدا ، هیچ قومى در توى خانه خود مورد حمله قرار نگرفت ، مگر اینکه ذلیل و خوار گشت ) اگر شما معناى خصومت نابکارانه انسانها را با یکدیگر نشناخته اید ، واى بر حال شما نادانهائى که حماقت را هم بر نادانى خود افزوده اید . مگر از آغاز رشد زندگى خود نمى بینید که اگر در روان آدمیان سازندگى انجام نگیرد : « انسان ها گرگ یکدیگرند » ، « انسانها صیادان یکدیگرند » اگر نمیدانستید پس از این بدانید و عذر نیاورید که ما نمیدانستیم و گمان میکردیم

 

 

 

 

بنى آدم اعضاى یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند

که در آفرینش ز یک گوهرند که در آفرینش ز یک گوهرند

سعدى از هم اکنون بدانید : بنى آدم اعضاى یکدیگر نیستند ، انسانهاى تربیت یافته و با ایمان به هدف اعلاى زندگى و جهان بزرگ ، هستند که اشعه هائى از یک کانونند .

 

چه شباهت جالبى امیر المؤمنین ( ع ) با حضرت نوح ( ع ) در دعوت [ 38 ] حق و اعراض آنان از آن دعوت داشته است . آیات قرآنى دعوت حضرت را بدین ترتیب نقل میکند :

 

قالَ رَبِّ اِنّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَیْلاً وَ نَهاراً . فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِى اِلاَّ فِراراً . وَ اِنّى کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فى اذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اَصَروُّا وَ اسْتَکْبَروُا اسْتِکْباراً . ثُمَّ اِنّى دَعَوْتُهُمْ جِهاراً . ثُمَّ اِنّى اَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ اَسْرَرْتُ لَهُمْ اِسْراراً

 

1 . ( نوح گفت : اى پروردگار من ، من قوم خود را شب و روز دعوت کردم . دعوت من براى آنان جز فرار نیفزود .

 

و من هر موقعى که آنانرا دعوت کردم تا آنانرا ببخشائى ، انگشتانشان را در گوشهایشان نموده و بر لباس خود پیچیده و اصرار در انحراف کردند و تکبر ورزیدند . سپس آنان را آشکارا دعوت کردم ، باز دعوتم را بر آنان اعلان نمودم ، نیز پنهانى بر آنان تبلیغ کردم ) هنگامیکه دشمن به وطن و خانه مردمى هجوم بیاورد ، دو شکست قطعى را نصیب آن مردم خواهد ساخت : شکست اول عبارتست از تارومار کردن نیروها و محو ساختن موجودیت آن مردم . شکست دوم ذلت و پستى که در آنان بجاى خواهد گذاشت . تفاوتى که این دو شکست با یکدیگر دارند اینست که ممکن است قدرت دفاع مردم در همان موقع یا از پیش ، آماده کار باشد و از تارومار شدن نیروها و محو ساختن موجودیت آن مردم جلوگیرى نماید . ولى شکست دوم اجتناب ناپذیرتر و شکننده تر از اولى میباشد ، زیرا نشستن و ناظر حمله به وطن و خانه بودن ، به متلاشى کردن نیروها و کشتار مردم قناعت نمى کند ، بلکه منطقه ممنوعه شخصیت مردم را نیز که میبایست براى حفظ آن ، پیشدستى نموده عوامل مزاحم را برطرف بسازد فتح میشود و شخصیت شکست میخورد . این شکست را هیچ پیروزى نمى تواند جبران

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

1 . نوح آیه

 

5 . تا

 

9 .

[ 39 ] نماید . اگر تاکنون نمیدانستید ، پس از این بدانید که یکى از مختصات وقیح خصومتهاى بشرى اینست که با پیشرفت در پیروزى ها آتش حرص و درندگى اش شعله ورتر میگردد ، و احساس شکست دشمن نه تنها او را از تعدى و ظلم بیشتر باز نمیدارد ، بلکه شمشیر خونبارش را تیزتر میکند . اگر تا نزدیکى خانه راه بیابد و یقین پیدا کند که طرف شکست قطعى خورده است ، به حمله خود ادامه میدهد و آن را تند و تیزتر میسازد تا وارد خانه شود . و تا جگر طرف را بیرون نکشد شعله هاى کینه توزیش خاموش نگردد . جاى شگفتى است که خونخوارى آدمى بقدرى وقیح است که اگر حتى بداند که دشمن از شکستى که بر او وارد شده است قد بلند نخواهد کرد ، با اینحال به درندگى و خونخوارگى خود آنقدر ادامه میدهد که دشمن را بکلى از صفحه هستى براندازد .

 

21 . فتواکلتم و تخاذلتم حتى شنّت علیکم الغارات و ملکت علیکم الأوطان ( در برابر فریادهاى من ، تکلیف جهاد را به گردن یکدیگر انداختید و از یکدیگر گسیختید و بى یاور گشتید تا در نتیجه ، غارتگریها شما را متلاشى ساخت و بر وطن هاى شما مسلط گشتند . ) او برخیزد تا من برخیزم ، او وظیفه خود را انجام بدهد ، تا من هم عمل به وظیفه ام نمایم

 

درست است که در فعالیت ها و تکاپوهاى دسته جمعى که تراکم و تشکل عنصر اساسى آن است ، موجودیت فرد و فعالیت هاى او نتیجه اى نمیدهد .

 

سنگى که برداشتنش به نیروى دو نفر احتیاج دارد ، با نیروى یک نفر برداشته نمیشود ، ولى این اصل را هم فراموش نکنیم که منطق پوچ « او برخیزد تا من برخیزم » ، « او وظیفه خود را انجام بدهد ، تا من به وظیفه خود عمل نمایم » غیر از منطق صحیح « باید برخیزیم » و « باید به وظیفه خود عمل نمائیم » میباشد .

 

در آنهنگام که فرد گروهى میگوید : فرد گروه دیگر برخیزد تا من برخیزم » [ 40 ] به اضافه اینکه ناتوانى خود را ابراز میکند و یا بعبارت صحیح تر ناتوانى را برخود تلقین مینماید ، طرف مقابل را نیز از احساس و احراز قدرت خویشتن محروم میسازد . این تلقین به خود و ناتوان ساختن دیگران بیمارى سرایت کننده ایست که به سرعت جو جامعه را فرامیگیرد و همه را در همان وضعى که دارند میخکوب کرده ، دشمن را بر آن جامعه مسلط میسازد . در سرتاسر تاریخ این پدیده بطور فراوان دیده شده است که یک نفر از روى آگاهى و صدق و خلوص برخاسته است ، این برخاستن جدى و صمیمانه ، جامعه را از زندان « بمن چه ؟ » نجات داده ، جهانى را در اختیار مردم برپاخاسته آن جامعه قرار داده است . خداوند متعال در این موجود شگفت انگیز که انسان نامیده میشود ، قدرتى به وجود آورده است ، که نه تنها میتواند با ناتوانى خود مبارزه نموده ، آنرا از بین ببرد ، بلکه میتواند به تنهائى همه افراد جامعه را قدرتمند بسازد .

 

این قدرت ناگهان از زمین نمیروید و از کرات آسمانى هم برزمین نمیبارد ، بلکه ایمان و جدیت و خلوص از زمین برخاستگان ، سنگى را که روى منبع قدرت افراد جامعه افتاده و مانع از جریان نیروها براندیشه و عضلات آن مردم است ، برمیدارد و نیروها به جریان میفتند و دنیائى را آباد مینمایند .

 

31 . و هذا اخو غامد و قد وردت خیله الانبار و قد قتل حسّان بن حسّان البکرى و ازال خیلکم عن مسالحها و لقد بلغنى انّ الرّجل منهم کان یدخل على المرئة المسلمة و الأخرى المعاهدة فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها ما تمتنع منه الاّ بالاسترجاع و الأسترحام ثمّ انصرفوا وافرین ، ما نال رجلا منهم کلم و لا اریق لهم دم . فلو انّ امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما بل کان به عندى جدیرا این مردى غامدى است که سوارانش بر شهر انبار تاختند و حسان بن حسان [ 41 ] بکرى را کشتند و سواران شما را از پادگانها بیرون راندند . بمن خبر رسیده است که مردانى از آن سپاهیان بر زن مسلمان یا غیر مسلمان که معاهده زندگى در جوامع اسلامى ، حیات او را تأمین نموده است ، هجوم برده خلخال از پا و دستبند از دست آنان در آورده اند . گردن بندها و گوشواره هاى آنان را به یغما برده اند . این بینوایان در برابر آن غارتگران جز گفتن اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ و سوگند دادن به رحم یا طلب رحم و تحریک دلسوزى آنان چاره اى نداشته اند . آنگاه سپاهیان خونخوار با دست پر و کامیاب برگشته اند ، نه زخمى بر یکى از آنان وارد شده است و نه خونى از آنان ریخته شده است . اگر پس از چنین حادثه دلخراش مرد مسلمان از شدت تأسف بمیرد ، مورد ملامت نخواهد بود ، بلکه در نظر من مرگ براى انسان مسلمان بجهت تأثر از این فاجعه امرى است شایسته و با مورد .

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد