پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

۰۹۱۶

براى اثبات اینکه اگر آدمى از طوفان عشق مثبت که همه اصول و پدیده هاى خودخواهى و لذت پرستى را درهم میریزد ، عبور ننماید ، بمقام والاى شهادت نمیرسد ، چند سطرى را در سرگذشت غم انگیز و شرم آور کلمه ورشکست شده عشق مینویسم : کلمه عشق هم مانند کلمه عدالت و آزادى و حق و تکامل که میبایست ، از رسمى ترین اصول غیر قابل اغماض انسانها بهره مند باشند ، مانند گل هاى معطر و زیبا که روى گورهاى تیره و تار میگذارند ، تنها براى آرایش فلسفه و جهان بینى ها و سخنرانیهاى ما بکار میروند . آرى ، وقتى که چنگیز و چنگیزمنشان در میدان تنازع در بقا از عدالت دم بزنند ، و ماکیا ولى هاى برده گیر روى حلقه هاى زنجیرى که بدست و پاى انسانها مى پیچند [ 20 ] کلمه آزادى را با خط جلى بنویسند و پوچ گرایان مسخره کننده حق و حقیقت و احقاق حقوق ، قصیده و حماسه درباره حق راه بیندازند و خود پرستان حیوان صفت که خود را هدف و همه جهان و انسان ها را وسیله اشباع خودخواهى خویشتن تلقى کنند ، پدیده عشق هم مانند همان اعضاى دودمانش ، از تماشاى دو چشم و دو ابرو شروع میشود و در دفع چند قطره مایع پایان مییابد .

 

یادش بخیر ، بالزاک میگفت : « امروزه عشق در پاریس ما ، یعنى درشکه هاى کرایه اى » این عشق از میان خیابانى شروع میشود و در جایگاه نیم خلوتى خاتمه مییابد در اینکه کلمه عشق در قاموس بشرى به این نکبت و بدبختى دچار شده است ، و این یک خسارت بزرگى است که بر مغز و روان انسانها وارد آمده است ، تردیدى نیست ، ولى آنچه که رنج آورتر از همه بازیگرى هاى آدمیان درباره این کلمه است ، اینست که شهوترانان کامجو یا بقول نویسنده فوق این کالسکه نشینان کرایه اى با عظمت ترین سخنانى را که درباره ماهیت عشق برین و مختصات خلاقه آن گفته اند ، بهمان معناى مبتذل فرویدى تفسیر نموده ، بشریت را از عالى ترین و سازنده ترین پدیده روانى محروم نموده اند .

 

این بیت حافظ را مورد دقت قرار بدهید :

 

 

 

 

عاشق شو ار نه روزى کار جهان سر آید ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستى

ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستى ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستى

آیا عقل و خرد اجازه میدهد که کالسکه نشینان این بیت را بمعناى گرایش جنسى بگیرند و آنگاه براى ما مکتب و فلسفه بسازند و هدف جهان هستى و زندگى را با آن گرایش تعیین نمایند ؟ آیا عشق به معناى هیجان که مقدمه اى براى تخلیه اسپر است ، اسرار زیربنائى جدول مندلیف و شکست قانون علیت کلاسیک در قلمرو آتم ها را براى ما قابل خواندن میسازد ؟ آیا حقیقت ماده و حرکت و رابطه میان آن دو و واقعیت و حقیقت زمان و جبر و اختیار و هزاران مسائل روانى و هفت میلیون سؤالى که در پدیده حیات مطرح است و متناهى و غیر متناهى بودن کیهان و غیر ذلک ، با درک زیبائى دو چشم و دو ابرو و زلف [ 21 ] و لب ، قابل خواندن خواهد شد آیا جلال الدین مولوى با آن اوج فکرى و سوز درونى و آشنائى با اصول و پدیده هاى روانى بشرى و با آن بلندگرایى هاى حیرت انگیز و با آنهمه توصیه به اینکه از حیوانیت بمیرید و به انسانیت برسید و از انسانیت بمیرید و گام به قلمرو فرشتگان بگذارید و در آن قلمروهم توقف ننموده به عدم ارغنونى وارد شوید ، تا مسیر اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعوُنَ را پیموده باشید ، وقتى که دم از عشق میزند ، همین درک زیبائى نر و ماده و گرایش به عمل جنسى را میگوید ؟ هیچ رازى در این درک و گرایش جز این دو عنصر بسیار ساده نهفته نیست درک زیبایى و میل به آن که از میکانیسم ناآگاه و طبیعى شخصیت برمیخزد و میخواهد مثلى را که با عمل جنسى تولید خواهد کرد ، زیبا باشد ، چنانکه انجذاب خاصى در ماده ها براى جفت گیرى با نرهاى برومند و قوى وجود دارد ، و نرهایى هم دیده میشوند که بجهت علاقه به فرزند دلاور ، دنبال ماده دلاور را میگیرد تنها با این تفاوت که اینگونه انتخاب آگاهانه صورت میگیرد . آیا جلال الدین مولوى آنهمه دانستنى ها و دریافتنى هاى خود را در توصیف این عمل ساده طبیعى بکار برده است و این همه عظمت ها و ارزش ها را که به پدیده عشق اختصاص داده است ، همان کالسکه نشینان پاریس را میگفته است ؟ عشق و مختصات آن را در چند بیت زیر که جلال الدین گفته است ، مورد دقت قرار بدهیم :

 

 

 

 

شادباش اى عشق خوش سوداى ما اى دواى نخوت و ناموس ما جسم خاک از عشق بر افلاک شد غیر این معقول ها معقول ها عشق امر کل ما رقعه اى او قلزم و ما قطره اى او صد دلیل آورده و ما کرده استدلالها

اى طبیب جمله علت هاى ما اى تو افلاطون و جالینوس ما کوه در رقص آمد و چالاک شد یابى اندر عشق پر فر و بها او صد دلیل آورده و ما کرده استدلالها او صد دلیل آورده و ما کرده استدلالها

مولوى [ 22 ]

 

1 . عشق طبیب همه بیمارى هاى ما است . آیا گرفتاریهاى روانى ناشى از علاقه جنسى که اگر شدت و طول بیشترى پیدا کند ، بصورت بیمارى در میآید ، خود میتواند طبیب بیماریهاى ما گردد ؟ افراط در تجسم زیبائى هاى شهوت انگیز ، فعالیت هاى عقلانى و اندیشه اى را مختل ساخته و واقعیت ها را غیر واقع و غیر واقع ها را واقعیت ، مینماید . آیا تعیین سرگذشت و سرنوشت و ماهیت جهان هستى و شناخت استعدادها و ابعاد بشرى با جاذبه دو ابرو و دو چشم و یک بینى و دو لب و چهار مژه که با مرور زمان یا با ابتلا به بیمارى آبله بشکل کاریکاتور کوبیسم خواهد درآمد ، یکى از حماقت هاى بشرى نیست ؟

 

2 . عشق دواى کبر و نخوت هاى ما است . آیا این پیمان جاذبه جنسى است که خودخواهى ریشه اصلى آن و لذت جوئى انگیزه آن است ؟

 

3 . عشق ناموس ما است ، ناموس یعنى کیان و راز کلى ، آیا جاذبه جنسى که میتواند در هنگام غلیان

 

2 . را مساوى

 

709 . بنماید ، کیان و راز کلى جهان هستى است ؟ اختلالات روانى که در هنگام عشق مجازى پدیدار میگردند ، همه انواع تعقل و اندیشه و تصورات و تصدیقات را از مجراى منطقى خود منحرف میسازند ، در این مواقع چیزى که براى این عاشق مطرح نیست ، حقیقت و قانون و راز است ، در صورتیکه جلال الدین میگوید :

 

« اى دواى نخوت و ناموس ما »

 

4 . اختلالات روانى ناشى از وازدگى هاى جنسى ، نمودها و فعالیت هاى درونى را درهم و برهم و رابطه انسان را با برون ذات مختل میسازد . در صورتیکه عشق حقیقى و مثبت نه تنها موجب کمترین اختلال روانى نمیگردد ، بلکه بدانجهت که عشق حقیقى موجب هماهنگى عالى همه فعالیت هاى روانى و جوشش استعدادها در درون صاف و ناب عاشق است ، لذا عامل تکامل روحى بسیار والا میباشد . این تکامل در سخنان انسان شناسان و شعراى والامقام با مختصاتى مطرح میشود که هیچ خردمندى نمیتواند منکر عظمت و ارزشهاى غیر [ 23 ] جنسى آنها بوده باشد .

 

5 . آزادى شگفت انگیز و سازنده که انسانشناسان بروز آنرا به عشق نسبت میدهند ، عامل آن وارستگى انسانى است که آرمان نهائى مذهب و حقوق و اخلاق و سایر تکاپوهاى مثمر بشرى معرفى شده است . در صورتیکه عشق مجازى که از جلوه هاى جاذبه جنسى است ، با نظر به هدف و به جریانى که طى میکند ، نه حقوق میشناسد و نه مذهب و نه اخلاق و نه دیگر تکاپوهاى مثمر بشرى . بدینجهت بوده است که در سرتاسر تاریخ بشرى در همه جوامع شخصیت ها و ارزشها و قوانین فراوانى که از همه دیدگاه ها به سود جامعه بوده است ، بوسیله همین جاذبه جنسى عشق نما نادیده گرفته شده یا بر باد رفته اند .

 

بنظر میرسد براى تفکیک میان نمودهاى روانى جاذبه جنسى و عشق حقیقى ، همین مقدار که مطرح کردیم ، بعنوان یک مقدمه کفایت مى کند .

 

آنچه را که میتوان بعنوان جامع مشترک براى عشق هاى حقیقى مطرح کرد ، عبارتست از گرایش شدید و قرار گرفتن در جاذبه والاترین هدفى که بتواند جان عاشق را مبدل به وسیله نماید . و هیچ هدف طبیعى نمیتواند آدمى را به موقعیتى والاتر از موضع طبیعى خود نایل بسازد تا شایستگى مبدل ساختن جان را از ارزش هدفى به ارزش وسیله اى داشته باشد . بنابراین اصل ، میتوانیم پدیده عشق را بدین نحو مطرح کنیم که پدیده عشق چه مجازى و چه حقیقى یک حقیقت است ، نهایت امر اینست که باید دید معشوق چیست ؟ اگر معشوق یک موضوع مربوط به ضرورت طبیعى ، یا برآورنده خواسته هاى خودخواهى و لذت پرستى با انواع گوناگونش باشد ، این عشق مجازى و بى اساس و برهم زننده ارزش ها و ناقض هرگونه اصل و قانون انسانى است و اگر معشوق هدفى والاتر از ضرورت هاى طبیعى و عوامل خودخواهى و لذت پرستى بوده و عامل رشد و کمال انسانى است ، عشق حقیقى میباشد . عشق به اصلاح جامعه ، عشق به آزادى مثبت ، عشق به دانش و کشف واقعیت ها ، که همه آنها از عشق به کمال [ 24 ] ناشى میشوند ، عشق حقیقى میباشند . این عشق به کمال هم در تحلیل نهایى به مبادى اولیه و هدف و انگیزه غائى آن ، که تا بى نهایت سرمیکشد ، منتهى به عشق بر موجود برین میگردد که همه کمالات جلوه هائى از اوصاف جمال و جلال او است . بنابراین ، شهید آگاه بطور قطع از این عشق برین برخوردار میگردد و جان خود را که هدف مطلق و عامل مطلق هر حرکتى است مبدل به وسیله میسازد .

 

منظور صدر المتألهین از رباعى زیر همین معنا است :

 

 

 

 

آنانکه ره عشق گزیدند همه در معرکه دو کون فتح از عشق است هر چند سپاه او شهیدند همه

در کوى حقیقت آرمیدند همه هر چند سپاه او شهیدند همه هر چند سپاه او شهیدند همه

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد