پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

۰۵۵۵

وطن که آشیانه اصلى آدمى است ، جایگاهى است بس محبوب ، آوارگى از وطن یکى از عذابهاى سخت است که گاهى تا سر حد عدم امکان تحمل مى رسد .

 

در تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى موضوع وطن مشروحا بررسى شده است . به مجلد پانزدهم که راهنماى موضوعات است مراجعه نمایید و مبحث مزبور را در مجلدى که بررسى شده است ، مطالعه فرمایید ، آنچه که در این مورد بایستى متذکر شویم ، [ 171 ]

 

اینست که لزوم فرار از عوامل ناهنجار طبیعى همان مقدار ضرورت دارد که گریز از عوامل مرگ .

 

کسى که با امکان مهاجرت از محیط طبیعى کشنده ، در همان محیط میخکوب مى شود ، در حقیقت طومار زندگیش را با دست خویشتن مى پیچد .

 

همچنین رضایت باخلاق پست و نفاق و پیمان شکنى ها و سایر اوصاف رذیله با امکان رهایى از عوامل محیطى آن ، نوعى خودکشى است که مى توان آن را روح کشى اصطلاح کرد .

 

امیر المؤمنین علیه السلام درمان دردى را که محیط بر آنان تحمیل کرده است ، توضیح مى دهد و مى فرماید :

 

ادامه حیات در چنین محیطى گناه است . در آن محیط که طبیعت و انسانهایش دست بهم داده مشغول متلاشى کردن روح آدمى مى باشند ، تحمل و رضایت معصیت و نافرمانى است . بگذارید این محیط را بآن مردمى که در فکر نجات دادن خویشتن نیستند و فرار کنید و بروید به محیطى که شما را در زنجیر پستى هایش نفشارد

 

[ 172 ]

 

۰۵۵۴

وطن که آشیانه اصلى آدمى است ، جایگاهى است بس محبوب ، آوارگى از وطن یکى از عذابهاى سخت است که گاهى تا سر حد عدم امکان تحمل مى رسد .

 

در تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى موضوع وطن مشروحا بررسى شده است . به مجلد پانزدهم که راهنماى موضوعات است مراجعه نمایید و مبحث مزبور را در مجلدى که بررسى شده است ، مطالعه فرمایید ، آنچه که در این مورد بایستى متذکر شویم ، [ 171 ]

 

اینست که لزوم فرار از عوامل ناهنجار طبیعى همان مقدار ضرورت دارد که گریز از عوامل مرگ .

 

کسى که با امکان مهاجرت از محیط طبیعى کشنده ، در همان محیط میخکوب مى شود ، در حقیقت طومار زندگیش را با دست خویشتن مى پیچد .

 

همچنین رضایت باخلاق پست و نفاق و پیمان شکنى ها و سایر اوصاف رذیله با امکان رهایى از عوامل محیطى آن ، نوعى خودکشى است که مى توان آن را روح کشى اصطلاح کرد .

 

امیر المؤمنین علیه السلام درمان دردى را که محیط بر آنان تحمیل کرده است ، توضیح مى دهد و مى فرماید :

 

ادامه حیات در چنین محیطى گناه است . در آن محیط که طبیعت و انسانهایش دست بهم داده مشغول متلاشى کردن روح آدمى مى باشند ، تحمل و رضایت معصیت و نافرمانى است . بگذارید این محیط را بآن مردمى که در فکر نجات دادن خویشتن نیستند و فرار کنید و بروید به محیطى که شما را در زنجیر پستى هایش نفشارد

 

[ 172 ]

 

۰۵۵۳

در مجموع این خطبه چند مسئله بسیار مهم گوشزد شده است :

 

مسئله یکم توضیحى در پستى و تباهى بر پا دارندگان جنگ جمل که در دو جمله بیان شده است : لشکریان زن ، پیروان شتر .

 

مسئله دوم غیب گوئى امیر المؤمنین علیه السلام :

 

کأنّى بمسجدکم کجؤجؤ سفینة قد بعث اللّه علیها العذاب من فوقها و من تحتها .

 

[ 169 ]

 

( چنین مى بینم که مسجد شما مانند سینه کشتى روى دریا است که عذاب خداوندى بالا و پایینش را فرا گرفته ، همه ساکنان آن را غرق نموده است ) .

 

این غیب گوئى در دو روایت دیگر هم نقل شده است .

 

مسئله سوم بیان مشخصات محیط طبیعى بصره که جنگ جمل در آن براه افتاده است . این مشخصات بقرار زیر است :

 

1 آب شور .

 

2 نزدیکى به آب .

 

3 کثافت و بدبوئى زمین که مجاور آب است .

 

4 گودى زمین .

 

بلادکم انتن بلاد اللّه تربة ، اقربها من الماء و ابعدها من السّماء .

 

( شهرهاى شما داراى کثیف ترین زمین در شهرهاى خداوندى است نزدیک ترین شهر به آب و دورترین آنها از آسمان ) .

 

این مسئله یکى از جالب ترین مسائل علمى در جامعه شناسى است که تأثیر محیط طبیعى را در وضع روانى مردم با وضوح کامل مطرح کرده است .

 

این یکى از دلایل روشن است که واقع نگرى اسلام را اثبات مى کند و تفسیر طبیعى موجودیت انسانى را بطور رسمى ، از معارف ضرورى قلمداد میکند .

 

این مسئله در قرون بعدى بوسیله ابن خلدون در مقدمه و منتسکیو در کتاب روح القوانین مشروحا مورد بررسى و پذیرش قرار گرفته ، امروز هم مانند یک اصل کاملا علمى مورد توجه مردم شناسان و جامعه شناسان قرار گرفته است .

 

مطلبى که بایستى در این مبحث مورد دقت قرار بگیرد اینست که تأثیرات محیط طبیعى اگر چه اصول بنیادین طبیعت انسان را مانند اندیشه و اراده دگرگون نمى سازد ، ولى آداب و رسوم و قوانینى را به وجود مى آورد که مى توانند شئون حیات مردم را رنگ آمیزى و توجیه نمایند . با نظر به این قاعده است که میگوییم :

 

امیر المؤمنین علیه السلام مردم بصره را محکوم مطلق ننموده اند ، بلکه نمود طبیعى ارتباط آنان را با چنان محیط طبیعى بیان فرموده اند .

 

[ 170 ]

 

و از نظر علمى محکومیت اهل بصره که ناشى از وضع محیطشان بوده است ، مى تواند موقت بوده باشد ، باین معنى که با کوشش و تکاپو مى توانستند تا حدودى اثر آن محیط را خنثى نمایند و در اخلاق و روحیات و رفتارشان دگرگونى ایجاد کنند . این امکان دگرگونى در جمله اى که پس از این تفسیر مى شود ، گوشزد شده است . مردان بزرگى از سرزمین بصره مانند حسن بن هیثم بصرى برخاسته اند و روشنگر علم و معرفت بشرى گشته اند .

 

بطور کلى توبیخ ها و ملامت هایى که از زبان پیشوایان الهى یا حکما و جهان بینان درباره یک سرزمین یا قوم و ملت معینى دیده مى شود ، توبیخ مطلق و ابدى نیست ، بلکه داراى انگیزه و عامل مشخصى است که خارج از ذات انسانى مردم آن سرزمین و قوم و ملت مى باشد .

 

مکه معظمه که در دوران هاى طولانى بتکده بوده مردمش سوداگرانى پست و متعصب و بى خبر از ارزش هاى حیات بوده اند ، بیت اللّه الحرام مى شود ( چنانکه نخستین روز بنایش بدست ابراهیم خلیل علیه السلام بود ) و انسان هاى شایسته و با عظمتى از همان سرزمین برمى خیزند و با پیشوایى پیامبر اسلام ، معظم ترین و انسانى ترین تمدن را بجهانیان عرضه مى کنند .

 

9 . 10 و المقیم بین اظهرکم مرتهن بذنبه و الشّاخص عنکم متدارک برحمة من ربّه ( کسى که در میان شما زندگى کند در گرو گناه خویش است و کسى که از میان شما بیرون رود ، رحمت پروردگارش او را دریافته است ) .

 

۰۵۵۲

جنگ جمل یکى از حوادث خونین تاریخ است که پیشتازان برپا کننده آن ، سه نفرند : عایشه یکى از زن هاى پیامبر اکرم ( ص ) ، طلحه و زبیر .

 

محققان تاریخ اسلام درباره تعیین عامل شماره یک از این سه نفر اختلاف نظر دارند ، بعضى مى گویند :

 

تحریک کننده اصلى آن دو نفر عایشه بوده است . رقابت عایشه با امیر المؤمنین علیه السلام چه در زمان حیات پیامبر و چه بعد از او تا آخرین روزهاى زندگى امیر المؤمنین علیه السلام معروف است و احتیاجى به تفصیل ندارد . باضافه اینکه اعتبار عایشه بجهت همسر بودن با پیامبر در نزد مردم معمولى بالاتر از شخصیت طلحه و زبیر بود ، مخصوصا با آن انتقاد که عمر در موقع مرگش از آن دو نفر ابراز کرده بود .

 

گروهى معتقدند که عایشه هر چه بود ، بالاخره یک زن بود که ارزش خاص خود را داشت ، این طلحه و زبیر بودند که او را تحریک نموده غائله جمل را براه انداختند .

 

این گروه به توبیخ هایى که بعدها از طرف ارباب فضل و فضیلت درباره طلحه و زبیر مى شد ، استناد مى کنند .

 

توبیخ آنان چنین بود که به کدامین دلیل آن دو نفر زن پیامبر را از جایگاه خود بیرون کشیدند و او را دستاویز ریاست پرستى خود نمودند .

 

[ 167 ]

 

جمعى دیگر از تحلیل گران تاریخ اسلامى مى گویند :

 

اصل محرک آن سه نفر معاویة بن ابى سفیان است که در پشت پرده دست به تحریکات زده آن سه نفر را در روى پرده به بازیگرى وادار کرده بود .

 

بهر حال این سه نفر با تمام بى اعتنایى پاى روى اصول و قوانین اسلامى که حکومت امیر المؤمنین ( ع ) را اثبات کرده بود ، نهاده ، زحمت ها کشیدند راه ها در نوردیدند و کوه ها و بیابان ها پشت سر گذاشته سرانجام به « بصره » رسیدند و ده ها هزار انسان را به کشتن دادند و برگشتند و میدان را براى تاخت و تاز استاد مکتب « ماکیاولى » یعنى « معاویه » هموار کردند که با آرامش خاطر بتواند مال مردم را در اختیار خود بگیرد و فرزندان خلیفة اللّه در روى زمین را برده فرزندش یزید بسازد .

 

این بود فهرست غائله جمل . اکنون مى پردازیم به تفسیر جملات امیر المؤمنین علیه السلام که خطاب به اهل بصره مى فرماید :

 

« شما اهل بصره لشکر زن و پیروان ناآگاه چارپا ( شتر ) گشتید . » آرى ، بیمارى ریاست پرستى و درد بى درمان خودخواهى از این بدبختى ها و تباهى ها بطور فراوان دارد .

 

فرد و جامعه اى که از حق و عدالت بگریزد ، نه تنها همه موجودیت خویشتن را مختل و از موقعیت انسانى ساقط مى کند ، بلکه اصول و قوانین صالحه را نیز درهم مى ریزد و دستخوش خواسته هاى بى بنیاد مى نماید .

 

زنى را که مى بایست بنشیند و عامل تربیت و واسطه انتقال عظمت هاى همسرش پیامبر اکرم به افراد اجتماع گردد ، راهى بیابانها و شهرها مى نماید و ده ها هزار انسان را بخاک و خون مى غلطاند و با وجدان مختل به خانه اش برمى گردد .

 

اینهمه نقض اصول و قوانین براى چه ؟ براى اینکه من ریاست مى خواهم یا چرا رشد یافتگان به على بن ابیطالب ( ع ) مهر و محبت میورزند علت مخالفت با على بن ابیطالب ( ع ) و طغیان بر حکومت قانونى او ، از طرف عایشه و طلحه و زبیر جز آنکه گفتیم ، نیست ، زیرا خونخواهى عثمان که آنرا دستاویز قرار داده بودند به دو دلیل روشن بى معنا بود :

 

[ 168 ]

 

یکى اینکه آنان ولى دم عثمان نبودند . دوم اینکه على بن ابیطالب ( ع ) چنانکه بارها فرموده بودند برى ترین مردم از خون عثمان بوده است .

 

هنگامى که بر پا کنندگان آشوب جمل از امیر المؤمنین ( ع ) که بقول مولوى « افتخار هر نبى و هر ولى » بود ، روى گردان شدند ، نخست زن پیامبر را از موقعیت چشمگیر خود پایین آوردند و او را تا حد مخالفت با امیر المؤمنین که شخصیت او را به کلى دگرگون و تا حد مخالفت با اصول سازنده اى که همسرش درباره حکومت مقرر فرموده بود ، تنزل دادند . و بدانجهت که هدف جز ریاست پرستى بوسیله مبارزه با یگانه شخصیت انسانى تاریخ نبود ، براى وصول به این هدف ، به تنزل دادن زن پیامبر قناعت ننموده به علم کردن چارپا ، آن شترى که عایشه به او سوار شده بود ، پرداختند .

 

شتر و شتر سوار را تعیین کننده سرنوشت جامعه اسلامى تلقى نمودند . خونها ریختند ، دور شتر طواف کردند مردم ساده لوح را به رجز خوانى در طواف پیرامون حیوان وادار نمودند بالاخره نتیجه اى که گرفتند ، این بود که معاویه آن خونخوار تاریخ و سرنگون کننده همه اصول انسانى را بر دوش مردم سوار کردند .

 

8 . 9 اخلاقکم دقاق و عهدکم شقاق و دینکم نفاق و ماءکم زعاق ( اخلاقتان پست ، پیمانتان سست و شکسته و دینتان نفاق و آبى که مى آشامید شور است ) .

 

۰۵۵۱

1 . 2 کنتم جند المرأة و اتباع البهیمة ( شما اهل بصره لشکر زن و پیروان ناآگاه چهار پا ( شتر ) گشتید ) .

 

۰۵۵۰

شما اهل « بصره » لشکر زن و پیروان ناآگاه چهار پا ( شتر ) گشتید

 

1 . آن حیوان نعره اى زد ، پیرامونش را گرفتید 2 و هنگامى که پى شد ( پاهایش را قطع کردند ) ، پا بفرار گذاشتید

 

3 . اخلاقتان پست

 

4 . پیمانتان سست و شکسته 5 و دینتان نفاق و آبى که مى آشامید شور است

 

6 . کسى که در میان شما زندگى کند در گرو گناه خویش است 7 و کسى که از میان شما بیرون رود ، رحمت پروردگارش او را دریافته است 8 چنین مى بینم که مسجد شما مانند سینه کشتى روى دریا است که عذاب خداوندى بالا و پاینش را فرا گرفته است و هر کسى را که در آن است غرق نموده است

 

9 . [ و در روایتى دیگر : سوگند به خدا ، این شهر شما غرق مى شود ، تا آنجا که مسجد شما را مى بینم مانند سینه کشتى یا شتر مرغى است که روى سینه در دریا بنشیند 10 ] . [ و در روایتى دیگر : شهرهاى شما داراى کثیف ترین زمین در شهرهاى خداوندى است

 

11 . نزدیک ترین شهر به آب و دورترین آنها از آسمان است 12 نه دهم شرّ در شهر شما است 13 کسى که در این سرزمین مانده است زندانى گناه خویش است و آنکه از این سرزمین بیرون رود ، عفو الهى نصیبش گشته است 14 آبادى شما را چنین مى بینم که آب از همه سو آن را فرا گرفته جز سر دیوارهاى مسجد شما که مانند سینه پرنده اى در دریا دیده مى شود ، از شهر شما نمانده است

 

15 . ]

 

[ 166 ]

 

۰۵۴۹

کنتم جند المرأة

 

1 . و أتباع البهیمة

 

2 . رغا فأجبتم

 

3 . و عقر فهربتم

 

4 . أخلاقکم دقاق

 

5 . و عهدکم شقاق

 

6 . و دینکم نفاق

 

7 . و ماؤکم زعاق

 

8 . و المقیم بین أظهرکم مرتهن بذنبه

 

9 . و الشّاخص عنکم متدارک برحمة من ربّه 10 کأنّی بمسجدکم کجؤجؤ سفینة قد بعث اللّه علیها العذاب من فوقها و من تحتها ، و غرق من فی ضمنها

 

11 . و فی روایة : و ایم اللّه لتغرقنّ بلدتکم حتّى کأنّی أنظر إلى مسجدها کجؤجؤ سفینة ، أو نعامة جاثمة

 

12 . و فی روایة : کجؤجؤ طیر فی لجّة بحر 13 و فی روایة أخرى : بلادکم أنتن بلاد اللّه تربة 14 : أقربها من الماء ، و أبعدها من السّماء

 

15 . و بها تسعة أعشار الشّرّ

 

16 . المحتبس فیها بذنبه

 

17 . و الخارج بعفو اللّه

 

18 . کأنّی أنظر إلى قریتکم هذه قد طبّقها الماء

 

19 . حتّى ما یرى منها إلاّ شرف المسجد ، کأنّه جؤجؤ طیر فی لجّة بحر 20

 

[ 165 ]

 

۰۵۴۸

 

 

 

گر در یمنى چو با منى پیش منى من با تو چنانم اى نگار یمنى خود در عجبم که من توام یا تو منى

گر پیش منى چو بى منى در یمنى خود در عجبم که من توام یا تو منى خود در عجبم که من توام یا تو منى

برخى از فیلسوفان و جهان بینان را عقیده بر آن است که با همه اختلاف هاى جسمانى و روانى که میان همه افراد انسانى بدون استثناء وجود دارد ، اتّحادهاى متنوعى در افراد این نوع مشاهده مى شود که درک و شناخت آن ها به پیگردى و اندیشه هاى صمیمانه و فراوان نیازمند است . نخست بایستى اختلافات و منشأ آنها

 

[ 160 ]

 

را در انسان ها مطرح کنیم :

 

مى دانیم که هر موجودى اعم از انسان و غیر انسان با داشتن تعین مخصوص بخود ، از موجودات دیگر جدا و داراى مرزهاى مشخصى مى باشد . ما مباحث مربوط به این اختلاف طبیعى موجودات را در این مورد نمى آوریم . این اختلاف طبیعى میان همه افراد انسانى نیز هر یک تعین مخصوص به خود دارند ، وجود دارد . یعنى اینکه هر فردى براى خود گوشت و پوست و رگ و خون و استخوانى دارد ، جاى تردید نیست .

 

مطلب مهم اینست که با وجود این اختلاف طبیعى و جسمانى ، تنوع و اختلافى سخت در کیفیت هاى روانى نیز دارند که گاهى فاصله آنان را از یکدیگر تا سرحد فاصله انسان با سنگ دور مى سازد .

 

در صورتى که در قلمرو سایر موجودات حتى حیوانات که داراى حیات و بعقیده بعضى روانشناسان داراى روان هم هستند ، این اختلاف سخت دیده نمیشود .

 

کانال هاى فعالیت حیات و روان حیوانات محدود و اختلاف میان آنها ، بسیار سطحى و تنها مربوط به انگیزه هاى برون ذاتى است مانند محیط زیست و غیره .

 

انسان ها با اختلاف روانى سختى که دارند ، باز با انواعى از اتحادها با یکدیگر مربوط مى گردند ، مانند هم وطن بودن و هم نژاد و همکار و هم عقیده بودن و غیره .

 

این اتحادها گاهى بقدرى شدت پیدا مى کند که صدها هزار انسان را به یک انسان مبدل مى سازد ، بطورى که همه آنان یک زندگى و یک مرگ براى آنهمه افراد تلقى مى کنند .

 

بدون تردید چنین اتحادهایى میان سایر جانداران وجود ندارد ، لذا بایستى آنها را از مختصات روانى انسانها بشمار آورد .

 

در این اتحادها که با انگیزه هاى برون ذاتى مانند وطن و نژاد و کار و عقاید مربوط به فرهنگ ها و اخلاقیات ناشى از محیط و ارتباطات انسان ها با یکدیگر ، به وجود مى آیند با بروز تحولات در آن انگیزه ها و عوامل ، دگرگونى هایى در اتّحادهاى

 

[ 161 ]

 

بروز مى نماید .

 

نوعى دیگر از اتّحاد میان افراد نوع انسانى احساس مى شود که عامل آن درونى بوده ، هیچگونه اختلافات جسمانى و آنچه که ناشى از عوامل و انگیزه هاى برون ذاتى است ، نمى تواند آن عامل را محو و نابود بسازد . ما این نوع را اتحاد برین مى نامیم .

 

البته منظور ما از این اتحاد برین آن نیست که همه انسان ها در همه جوامع و در همه شرایط و دوران ها از چنین اتّحادى بشکل مؤثر آن برخوردار بوده باشند بلکه ما با ملاحظه مجموع مطالعاتى که درباره انسان صورت گرفته است ، وجود استعداد خاصى را مى پذیریم که اگر به فعلیت برسد و بارور شود ، اتحاد شگفت انگیزى را میان آدمیان به وجود مى آورد . بهترین شاهد وجود این استعداد ، پدیده محبت و عشق میان افراد فراوانى از انسان ها است که سرتاسر تاریخ را پر کرده است .

 

بر خلاف آنچه که گمان مى رود ، محبت و عشق بوجود آورنده اتحاد نیست ، بلکه این دو پدیده عامل حرکت و به فعلیت رسیدن استعداد مزبور است که منجر به اتحاد مى گردد ، زیرا دو پدیده مزبور مرتبه شدیدى از اراده است که از کیفیتهاى خاص روانى است ، در صورتى که اتحاد مورد بحث از جوهر جان هاى آدمیان سر بر مى کشد .

 

فهم این اتحاد براى کسانى که هنوز حساب خود را با فعالیت هاى شهوانى و خیالات و خود پرستى هاى تصفیه گوناگون ننموده اند ، امکان ناپذیر است ، زیرا :

 

 

 

 

 

عقل باشى عقل را دانى کمال عشق گردى عشق را بینى جمال

عشق گردى عشق را بینى جمال عشق گردى عشق را بینى جمال

لذا روى سخن ما با آن گمشدگان میان بالاى شکم و پایین شکم نیست .

 

همچنین دمساز ما در این گفتگو توماس هابس نیست که از پشت عینک گرگ بودن به انسان ها مى نگرد و مى گوید : انسان گرگ انسان است . و کارى با ماکیاولى هم نداریم که براى رسیدن به یک هدف منظور ، از بین بردن میلیونها انسان را

 

[ 162 ]

 

اجازه فرموده اند روى سخن ما با فطرت هاى پاک اولاد آدم است که ویلیام بلیک در قطعه زیر توانسته است آن را توضیح بدهد :

 

« براى اینکه دنیا را در یک ذرّه شن و بهشت را در یک گل وحشى ببینى ، بى نهایت را در کف دستت نگه دار و ابدیت را در یک ساعت » .

 

ما با کسى صحبت مى کنیم که طعم این مضمون را چشیده است که :

 

 

 

 

 

بر مثال موج ها اعدادشان روح انسانى کنفس واحده است روح حیوانى سفال جامده است

در عدد آورده باشد بادشان روح حیوانى سفال جامده است روح حیوانى سفال جامده است

مولوى ما با کسانى با درددل در میان مى گذاریم که وقتى در یک روزنامه رسمى میخوانند که « خبرگزارى فرانسه از انستیتوى بین المللى پژوهش براى صلح که مقر آن در استکهلم است چنین نقل مى کند :

 

این انستیتو در سالنامه سال 1978 خود که روز پنچشنبه گذشته منتشر شد ، اعلام داشته است که هزینه نظامى در سراسر جهان هر دقیقه به یک میلیون دلار بالغ میشود . در سال بالغ به 400 میلیارد دلار هزینه نظامى جهان است » [ رستاخیز شماره 889 شنبه 9 اردیبهشت ماه 2537 1357 ص 3 ] با خواندن این گزارش همان آهى را که براى یک سیاه آفریقائى از دل برمى آورد براى یک فرد عرب و ایرانى و فرانسوى و انگلیسى و روسى و آلمانى و آمریکائى و هندى نیز برمى آورد . قطرات اشک سوزانش بهمه این افراد بشرى با یک حرارت سوزان برخسارش مى ریزد .

 

شنوندگان این سخن چنگیزها و نرون ها و حجاج بن یوسف هاى روزگاران نمى باشند . به عبارت کلى تر : ما صحبت با انسان ها داریم نه ضد انسان ها .

 

اتحادى که مورد بررسى ما است ، میان ارواح تکامل یافته بشرى است که توانسته اند ارتباط کل انسان ها را با مشیت وحدت ساز خداوند بزرگ درک کنند .

 

خداوند وحدت آفرین در کلام خود چنین خبر مى دهد :

 

اِنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِى الْاَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً

 

[ 163 ]

 

وَ مَنْ اَحْیاها فَکَأَنَّما اَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً

 

1 . ( بطور قطع هر کس که انسانى را بدون عنوان قصاص و بدون اینکه فسادى در روى زمین براه بیاندازد ، بکشد ، چنان است که همه انسان ها را کشته است و اگر کسى را زنده کند چنان است که همه انسان ها را زنده کرده است ) .

 

کلام خداوندى شعر نیست و افسانه پردازى راهى به سخنان خدا ندارد .

 

خداوند زیر بناى اصلى خلقت انسان ها را براى ما بازگو مى کند .

 

امیر المؤمنین ( ع ) در جمله مورد تفسیر اتحاد کسانى را که هنوز دیده به این دنیا نگشوده اند ، بازندگان بیان مى دارد . اگر چه ظاهر سخن آن بزرگوار اتحاد در عقیده و خواسته ها است که یکى از اساسى ترین عوامل یگانگى پس از « اتحاد برین » است ، ولى همین یگانگى عقیدتى اساسى ترین مقدمات درک اتحاد برین و وصول به آن است .

 

 

( 1 ) المائدة آیه

 

32 . [ 164 ]

 

۰۵۴۷

 

 

 

گر در یمنى چو با منى پیش منى من با تو چنانم اى نگار یمنى خود در عجبم که من توام یا تو منى

گر پیش منى چو بى منى در یمنى خود در عجبم که من توام یا تو منى خود در عجبم که من توام یا تو منى

برخى از فیلسوفان و جهان بینان را عقیده بر آن است که با همه اختلاف هاى جسمانى و روانى که میان همه افراد انسانى بدون استثناء وجود دارد ، اتّحادهاى متنوعى در افراد این نوع مشاهده مى شود که درک و شناخت آن ها به پیگردى و اندیشه هاى صمیمانه و فراوان نیازمند است . نخست بایستى اختلافات و منشأ آنها

 

[ 160 ]

 

را در انسان ها مطرح کنیم :

 

مى دانیم که هر موجودى اعم از انسان و غیر انسان با داشتن تعین مخصوص بخود ، از موجودات دیگر جدا و داراى مرزهاى مشخصى مى باشد . ما مباحث مربوط به این اختلاف طبیعى موجودات را در این مورد نمى آوریم . این اختلاف طبیعى میان همه افراد انسانى نیز هر یک تعین مخصوص به خود دارند ، وجود دارد . یعنى اینکه هر فردى براى خود گوشت و پوست و رگ و خون و استخوانى دارد ، جاى تردید نیست .

 

مطلب مهم اینست که با وجود این اختلاف طبیعى و جسمانى ، تنوع و اختلافى سخت در کیفیت هاى روانى نیز دارند که گاهى فاصله آنان را از یکدیگر تا سرحد فاصله انسان با سنگ دور مى سازد .

 

در صورتى که در قلمرو سایر موجودات حتى حیوانات که داراى حیات و بعقیده بعضى روانشناسان داراى روان هم هستند ، این اختلاف سخت دیده نمیشود .

 

کانال هاى فعالیت حیات و روان حیوانات محدود و اختلاف میان آنها ، بسیار سطحى و تنها مربوط به انگیزه هاى برون ذاتى است مانند محیط زیست و غیره .

 

انسان ها با اختلاف روانى سختى که دارند ، باز با انواعى از اتحادها با یکدیگر مربوط مى گردند ، مانند هم وطن بودن و هم نژاد و همکار و هم عقیده بودن و غیره .

 

این اتحادها گاهى بقدرى شدت پیدا مى کند که صدها هزار انسان را به یک انسان مبدل مى سازد ، بطورى که همه آنان یک زندگى و یک مرگ براى آنهمه افراد تلقى مى کنند .

 

بدون تردید چنین اتحادهایى میان سایر جانداران وجود ندارد ، لذا بایستى آنها را از مختصات روانى انسانها بشمار آورد .

 

در این اتحادها که با انگیزه هاى برون ذاتى مانند وطن و نژاد و کار و عقاید مربوط به فرهنگ ها و اخلاقیات ناشى از محیط و ارتباطات انسان ها با یکدیگر ، به وجود مى آیند با بروز تحولات در آن انگیزه ها و عوامل ، دگرگونى هایى در اتّحادهاى

 

[ 161 ]

 

بروز مى نماید .

 

نوعى دیگر از اتّحاد میان افراد نوع انسانى احساس مى شود که عامل آن درونى بوده ، هیچگونه اختلافات جسمانى و آنچه که ناشى از عوامل و انگیزه هاى برون ذاتى است ، نمى تواند آن عامل را محو و نابود بسازد . ما این نوع را اتحاد برین مى نامیم .

 

البته منظور ما از این اتحاد برین آن نیست که همه انسان ها در همه جوامع و در همه شرایط و دوران ها از چنین اتّحادى بشکل مؤثر آن برخوردار بوده باشند بلکه ما با ملاحظه مجموع مطالعاتى که درباره انسان صورت گرفته است ، وجود استعداد خاصى را مى پذیریم که اگر به فعلیت برسد و بارور شود ، اتحاد شگفت انگیزى را میان آدمیان به وجود مى آورد . بهترین شاهد وجود این استعداد ، پدیده محبت و عشق میان افراد فراوانى از انسان ها است که سرتاسر تاریخ را پر کرده است .

 

بر خلاف آنچه که گمان مى رود ، محبت و عشق بوجود آورنده اتحاد نیست ، بلکه این دو پدیده عامل حرکت و به فعلیت رسیدن استعداد مزبور است که منجر به اتحاد مى گردد ، زیرا دو پدیده مزبور مرتبه شدیدى از اراده است که از کیفیتهاى خاص روانى است ، در صورتى که اتحاد مورد بحث از جوهر جان هاى آدمیان سر بر مى کشد .

 

فهم این اتحاد براى کسانى که هنوز حساب خود را با فعالیت هاى شهوانى و خیالات و خود پرستى هاى تصفیه گوناگون ننموده اند ، امکان ناپذیر است ، زیرا :

 

 

 

 

 

عقل باشى عقل را دانى کمال عشق گردى عشق را بینى جمال

عشق گردى عشق را بینى جمال عشق گردى عشق را بینى جمال

لذا روى سخن ما با آن گمشدگان میان بالاى شکم و پایین شکم نیست .

 

همچنین دمساز ما در این گفتگو توماس هابس نیست که از پشت عینک گرگ بودن به انسان ها مى نگرد و مى گوید : انسان گرگ انسان است . و کارى با ماکیاولى هم نداریم که براى رسیدن به یک هدف منظور ، از بین بردن میلیونها انسان را

 

[ 162 ]

 

اجازه فرموده اند روى سخن ما با فطرت هاى پاک اولاد آدم است که ویلیام بلیک در قطعه زیر توانسته است آن را توضیح بدهد :

 

« براى اینکه دنیا را در یک ذرّه شن و بهشت را در یک گل وحشى ببینى ، بى نهایت را در کف دستت نگه دار و ابدیت را در یک ساعت » .

 

ما با کسى صحبت مى کنیم که طعم این مضمون را چشیده است که :

 

 

 

 

 

بر مثال موج ها اعدادشان روح انسانى کنفس واحده است روح حیوانى سفال جامده است

در عدد آورده باشد بادشان روح حیوانى سفال جامده است روح حیوانى سفال جامده است

مولوى ما با کسانى با درددل در میان مى گذاریم که وقتى در یک روزنامه رسمى میخوانند که « خبرگزارى فرانسه از انستیتوى بین المللى پژوهش براى صلح که مقر آن در استکهلم است چنین نقل مى کند :

 

این انستیتو در سالنامه سال 1978 خود که روز پنچشنبه گذشته منتشر شد ، اعلام داشته است که هزینه نظامى در سراسر جهان هر دقیقه به یک میلیون دلار بالغ میشود . در سال بالغ به 400 میلیارد دلار هزینه نظامى جهان است » [ رستاخیز شماره 889 شنبه 9 اردیبهشت ماه 2537 1357 ص 3 ] با خواندن این گزارش همان آهى را که براى یک سیاه آفریقائى از دل برمى آورد براى یک فرد عرب و ایرانى و فرانسوى و انگلیسى و روسى و آلمانى و آمریکائى و هندى نیز برمى آورد . قطرات اشک سوزانش بهمه این افراد بشرى با یک حرارت سوزان برخسارش مى ریزد .

 

شنوندگان این سخن چنگیزها و نرون ها و حجاج بن یوسف هاى روزگاران نمى باشند . به عبارت کلى تر : ما صحبت با انسان ها داریم نه ضد انسان ها .

 

اتحادى که مورد بررسى ما است ، میان ارواح تکامل یافته بشرى است که توانسته اند ارتباط کل انسان ها را با مشیت وحدت ساز خداوند بزرگ درک کنند .

 

خداوند وحدت آفرین در کلام خود چنین خبر مى دهد :

 

اِنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِى الْاَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً

 

[ 163 ]

 

وَ مَنْ اَحْیاها فَکَأَنَّما اَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً

 

1 . ( بطور قطع هر کس که انسانى را بدون عنوان قصاص و بدون اینکه فسادى در روى زمین براه بیاندازد ، بکشد ، چنان است که همه انسان ها را کشته است و اگر کسى را زنده کند چنان است که همه انسان ها را زنده کرده است ) .

 

کلام خداوندى شعر نیست و افسانه پردازى راهى به سخنان خدا ندارد .

 

خداوند زیر بناى اصلى خلقت انسان ها را براى ما بازگو مى کند .

 

امیر المؤمنین ( ع ) در جمله مورد تفسیر اتحاد کسانى را که هنوز دیده به این دنیا نگشوده اند ، بازندگان بیان مى دارد . اگر چه ظاهر سخن آن بزرگوار اتحاد در عقیده و خواسته ها است که یکى از اساسى ترین عوامل یگانگى پس از « اتحاد برین » است ، ولى همین یگانگى عقیدتى اساسى ترین مقدمات درک اتحاد برین و وصول به آن است .

 

 

( 1 ) المائدة آیه

 

32 . [ 164 ]

 

۰۵۴۶

1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 ا هوى اخیک معنا ؟ فقال نعم . قال : فقد شهدنا ، و لقد شهدنا فى عسکرنا هذا اقوام فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء سیرعف بهم الزّمان و یقوى بهم الایمان ( آیا میل و اراده برادرت با ما بود ؟

 

عرض کرد :

 

بلى .

 

فرمود :

 

آرى ، برادرت با ما حضور داشت و در این لشکر و کارزار ما گروه هایى حضور داشتند و شرکت کردند که هنوز در نهانگاه صلب مردان و یا رحم زنان قرار داشته ، حتى دیده به این دنیا نگشوده اند و روزى فرا مى رسد که زمان آنان را ناگهان و بى اختیار بیرون مى آورد و ایمان بوسیله آنان تقویت مى گردد ) .

 

۰۵۴۵

یکى از یارانش عرض کرد :

 

دوست داشتم که برادرم فلان وضع کنونى ما را مشاهده مى کرد و مى دید که چگونه خداوند ترا بر دشمنانت پیروز ساخته است .

 

امیر المؤمنین ( ع ) به آن شخص فرمود :

 

آیا میل و اراده برادرت با ما بود ؟ 1 عرض کرد :

 

بلى

 

2 . فرمود :

 

آرى ، برادرت با ما حضور داشت

 

3 . در این لشکر و کارزار ما ، گروه هایى حضور داشتند و شرکت کردند که هنوز در نهانگاه صلب مردان و یا رحم زنان قرار داشته ، حتى دیده بر این دنیا نگشوده اند 4 و روزى فرا مى رسد که زمان آنان را ناگهان و بى اختیار بیرون مى آورد و ایمان بوسیله آنان تقویت مى گردد

 

5 . [ 159 ]

 

۰۵۴۴

و قد قال له بعض أصحابه : وددت أن أخی فلانا کان شاهدنا لیرى ما نصرک اللّه به على أعدائک فقال له علیه السلام : أهوى أخیک معنا 1 ؟ فقال : نعم

 

2 . قال :

 

فقد شهدنا

 

3 . و لقد شهدنا فی عسکرنا هذا أقوام فی أصلاب الرّجال و أرحام النّساء

 

4 . سیرعف بهم الزّمان

 

5 . و یقوى بهم الإیمان

 

6 .

 

۰۵۴۳

۰۵۴۳

اینست منطق پیشواى الهى ما که در فوق منطق درّندگان انسان نما قرار گرفته است .

 

من زدم ، من کشتم ، من پیروز شدم ، من دشمن را از بین بردم ، سخنان گرگ صفتانى است که سرتاسر تاریخ را با پنجه ها و دندان هاى خود ، با خون انسانها رنگین نموده اند .

 

من انسان یا انسان هایى را از پاى درآوردم و پیروز گشتم ، جمله ایست که تاکنون در فضاى تاریخ طنین انداخته است و احساس مى شود که پس از این هم چنین خواهد بود . این طبیعت درنده آدمى است که همه مصلحان و پیامبران براى تعدیل و تلطیف آن ، مى کوشند و فداکارى در این راه را اولین ماده رسالت خود مى دانند .

 

پلیدتر و نفرت آورتر از این طبیعت آدمى و جانگدازتر از آن ، نامگذارى

 

[ 156 ]

 

جنایتکارانه اى است که کشنده را پیروز و کشته شده را شکست خورده مى نامند مگر کسى نیست که به این نامگذاران از حیات بى خبر بگوید :

 

حالا که در تعدیل و تلطیف طبیعت بشرى و تربیت آن قدم برنمى دارید اقلا جنایتکاران را با کلمه پیروزى مست تر و دیوانه تر نسازید .

 

اگر شما این کلمه را بکار نبرید و به کلمه قاتل کفایت کنید ، احتمال آن میرود که روزى آن جنایتکاران رویاروى وجدان خود قرار بگیرند و اشکى چند به خودکشى خویشتن بریزند .

 

بیایید ، براى خدا و براى احترام قطره هاى خون ، تابلوهایى را که منظره شکار گاهى را نشان مى دهد که درنده سرمستى حیوان بینوایى را با شکنجه فوق تصور از پاى در مى آورد ، بسوزانید نابود کنید ، حیوانى که نوزادهاى خود را در آشیانه مخفى کرده براى پیدا کردن غذا کوه ها و دره ها را درنوردیده با حالت یأس ، در دامنه کوهى چشم به افق هاى دور دست دوخته ، باشد که برگ و نوایى براى نوزادان خود پیدا کند و رو بآشیانه خود برود ، ناگهان درنده سرمستى از راه مى رسد و متلاشى اش مى کند ، یا انسان درنده تر از وحشى جنگل ، نه براى رفع گرسنگى ، بلکه براى آنکه تیرش به هدف برسد آن جاندار بینوا را از حیات لذیذش محروم مى سازد نقاش هنرمندى پیدا مى شود و با حماسه اى مانند شراب کهن درندگان را مست تر مى نماید این منظره وقیح و جانسوز را بصورت تابلو در مى آورد و پول هایى کلان را از جریان زندگى مردم خارج کرده ، هم پول را که براى جریان شئون اقتصادى مردم بوجود آمده است ، در آن تابلو راکد مى نماید و هم حیات مردم را در آن تابلو به پوچى مى کشاند مى گویند : از تماشاى این منظره ها لذت مى برند آرى ، کسانى که درندگان ضد حیات را پیروزمند صدا مى کنند همان ها هستند که مى توانند حالت تنا آمیز روحى را که در هنگام تماشاى منظره ظالم کشنده و مظلوم کشته شده ، به وجود مى آید ، لذت بنامند بینواى سیه روز ، این لذت نیست ، بلکه نوعى از تلاطم تناقض

 

[ 157 ]

 

انگیز روح است که از دریافت عظمت حیات جاندار و بى ارزش نابکارانه اى که در آن لحظه حیات را گرفتار کرده است ، ناشى مى گردد . چه کسى مى داند ؟ که این تناقض هاى روحى بظاهر لذت بخش ، در روح ما انسان ها چه تأثیرهائى بجاى مى گذارد ؟ و چگونه جنگ هاى خانمانسوز را یکى پس از دیگرى در گذرگاه تاریخ به وجود مى آورد . آرى بگذارید ذوق کنند :

 

 

 

 

 

آتشش پنهان و ذوقش آشکار دود او ظاهر شود پایان کار

دود او ظاهر شود پایان کار دود او ظاهر شود پایان کار

بیایید از همین امروز در اصطلاحات مربوط به حیات تجدید نظر کنیم و هرگز کلمه پیروز را درباره قاتل و شکست خورده را درباره مقتولان بکار نبریم .

 

بیایید همصدا با امیر المؤمنین ( ع ) بگوئیم :

 

« پیروزى از خدا و براى خدا است و بس . » معناى این جمله بطور مختصر اینست که چون حیات و موت در اختیار خداست و بس ، پس تصرف در حیات بدون مشیت الهى ، جز جنایت نام دیگرى ندارد و آنگاه که انسان یا انسان هایى حیات دیگران را از ارزش مى اندازند و آن را میخشکانند ، حیات خود آنان طبق مشیت الهى از ارزش افتاده سزاوار نابود شدن مى گردد .

 

متصدى نابود کردن این ضد حیات ها وظیفه اى را انجام داده است که آفریننده حیات مقرر داشته است . چون قدرت و راهنمایى و قانون از خدا است ، پس پیروزى از آن خدا و براى خداست .

 

مفاد جمله امیر المؤمنین ( ع ) ( بدان که پیروزى از نزد خداوند سبحان است ) در آیاتى از قرآن مجید چنین آمده است :

 

وَ مَا النَّصْرُ اِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ

 

1 . ( پیروزى نیست مگر از نزد خداوند عزیز حکیم ) .

 

بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الرَّحیم

 

2 . ( خداوند با یارى خود هر که را بخواهد پیروز مى سازد و اوست خداى عزیز رحیم ) .

 

 

( 1 ) آل عمران آیه 126 و الانفال آیه

 

10 . ( 2 ) الروم آیه

 

5 . [ 158 ]

 

۰۵۴۲

اینست منطق پیشواى الهى ما که در فوق منطق درّندگان انسان نما قرار گرفته است .

 

من زدم ، من کشتم ، من پیروز شدم ، من دشمن را از بین بردم ، سخنان گرگ صفتانى است که سرتاسر تاریخ را با پنجه ها و دندان هاى خود ، با خون انسانها رنگین نموده اند .

 

من انسان یا انسان هایى را از پاى درآوردم و پیروز گشتم ، جمله ایست که تاکنون در فضاى تاریخ طنین انداخته است و احساس مى شود که پس از این هم چنین خواهد بود . این طبیعت درنده آدمى است که همه مصلحان و پیامبران براى تعدیل و تلطیف آن ، مى کوشند و فداکارى در این راه را اولین ماده رسالت خود مى دانند .

 

پلیدتر و نفرت آورتر از این طبیعت آدمى و جانگدازتر از آن ، نامگذارى

 

[ 156 ]

 

جنایتکارانه اى است که کشنده را پیروز و کشته شده را شکست خورده مى نامند مگر کسى نیست که به این نامگذاران از حیات بى خبر بگوید :

 

حالا که در تعدیل و تلطیف طبیعت بشرى و تربیت آن قدم برنمى دارید اقلا جنایتکاران را با کلمه پیروزى مست تر و دیوانه تر نسازید .

 

اگر شما این کلمه را بکار نبرید و به کلمه قاتل کفایت کنید ، احتمال آن میرود که روزى آن جنایتکاران رویاروى وجدان خود قرار بگیرند و اشکى چند به خودکشى خویشتن بریزند .

 

بیایید ، براى خدا و براى احترام قطره هاى خون ، تابلوهایى را که منظره شکار گاهى را نشان مى دهد که درنده سرمستى حیوان بینوایى را با شکنجه فوق تصور از پاى در مى آورد ، بسوزانید نابود کنید ، حیوانى که نوزادهاى خود را در آشیانه مخفى کرده براى پیدا کردن غذا کوه ها و دره ها را درنوردیده با حالت یأس ، در دامنه کوهى چشم به افق هاى دور دست دوخته ، باشد که برگ و نوایى براى نوزادان خود پیدا کند و رو بآشیانه خود برود ، ناگهان درنده سرمستى از راه مى رسد و متلاشى اش مى کند ، یا انسان درنده تر از وحشى جنگل ، نه براى رفع گرسنگى ، بلکه براى آنکه تیرش به هدف برسد آن جاندار بینوا را از حیات لذیذش محروم مى سازد نقاش هنرمندى پیدا مى شود و با حماسه اى مانند شراب کهن درندگان را مست تر مى نماید این منظره وقیح و جانسوز را بصورت تابلو در مى آورد و پول هایى کلان را از جریان زندگى مردم خارج کرده ، هم پول را که براى جریان شئون اقتصادى مردم بوجود آمده است ، در آن تابلو راکد مى نماید و هم حیات مردم را در آن تابلو به پوچى مى کشاند مى گویند : از تماشاى این منظره ها لذت مى برند آرى ، کسانى که درندگان ضد حیات را پیروزمند صدا مى کنند همان ها هستند که مى توانند حالت تنا آمیز روحى را که در هنگام تماشاى منظره ظالم کشنده و مظلوم کشته شده ، به وجود مى آید ، لذت بنامند بینواى سیه روز ، این لذت نیست ، بلکه نوعى از تلاطم تناقض

 

[ 157 ]

 

انگیز روح است که از دریافت عظمت حیات جاندار و بى ارزش نابکارانه اى که در آن لحظه حیات را گرفتار کرده است ، ناشى مى گردد . چه کسى مى داند ؟ که این تناقض هاى روحى بظاهر لذت بخش ، در روح ما انسان ها چه تأثیرهائى بجاى مى گذارد ؟ و چگونه جنگ هاى خانمانسوز را یکى پس از دیگرى در گذرگاه تاریخ به وجود مى آورد . آرى بگذارید ذوق کنند :

 

 

 

 

 

آتشش پنهان و ذوقش آشکار دود او ظاهر شود پایان کار

دود او ظاهر شود پایان کار دود او ظاهر شود پایان کار

بیایید از همین امروز در اصطلاحات مربوط به حیات تجدید نظر کنیم و هرگز کلمه پیروز را درباره قاتل و شکست خورده را درباره مقتولان بکار نبریم .

 

بیایید همصدا با امیر المؤمنین ( ع ) بگوئیم :

 

« پیروزى از خدا و براى خدا است و بس . » معناى این جمله بطور مختصر اینست که چون حیات و موت در اختیار خداست و بس ، پس تصرف در حیات بدون مشیت الهى ، جز جنایت نام دیگرى ندارد و آنگاه که انسان یا انسان هایى حیات دیگران را از ارزش مى اندازند و آن را میخشکانند ، حیات خود آنان طبق مشیت الهى از ارزش افتاده سزاوار نابود شدن مى گردد .

 

متصدى نابود کردن این ضد حیات ها وظیفه اى را انجام داده است که آفریننده حیات مقرر داشته است . چون قدرت و راهنمایى و قانون از خدا است ، پس پیروزى از آن خدا و براى خداست .

 

مفاد جمله امیر المؤمنین ( ع ) ( بدان که پیروزى از نزد خداوند سبحان است ) در آیاتى از قرآن مجید چنین آمده است :

 

وَ مَا النَّصْرُ اِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ

 

1 . ( پیروزى نیست مگر از نزد خداوند عزیز حکیم ) .

 

بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الرَّحیم

 

2 . ( خداوند با یارى خود هر که را بخواهد پیروز مى سازد و اوست خداى عزیز رحیم ) .

 

 

( 1 ) آل عمران آیه 126 و الانفال آیه

 

10 . ( 2 ) الروم آیه

 

5 . [ 158 ]

 

۰۵۴۱

فرزندم ، تأکید مى کنم که مالک زندگى و مرگ خدا است . نیروها و حرکات و دگرگونى ها همه و همه در میدان مشیت الهى بجریان مى افتند .

 

لا حول و لا قوّة الاّ باللّه .

 

 

( 1 ) دو بیت فوق منسوب به غمام همدانى است . مصرع اول بیت دوم را ، بمناسبت موضوع بحث تغییر دادیم و در بیت غمام باین ترتیب است : « بیهوده مؤدب منشین مى خور و پاکش » .

 

[ 155 ]

 

ذکر دائمى کسى است که آشنایى نزدیکى با هستى آفرین پیدا کرده است . از یک بند انگشت گرفته تا هشتاد میلیارد سلّول مغزى با پانصد میلیون شبکه ارتباطات که در زیر جمجمه تو مشغول فعالیت است ، جلوه گاهى از مشیت قاهره خداى تست . این همه نیروها و استعدادها که چند روزى به امانت بر ما سپرده شده است ، در هنگام پیکار با باطل ، بایستى درکف اخلاص به پیشگاه او تقدیم شود . اینجا لب جوى زیبا نیست ، اینجا براى تماشاى مناظر زیباى طبیعت نیامده ایم . اینجا بازار سوداگرى هم نیست . این میدان کارزار جایگاه برگردانیدن امانت الهى است که زندگى و هستى ما است . متزلزل مباش ، یکایک صفوف دشمن را منگر ، نیروها و وسایل جنگى آنان خیره و مرعوبت نسازد . دیده بر آخرین صفوف دشمن بدوز چونان قهرمان پیروزى که انبوه دشمن را درنوردد و آخرین جبهه خصم را بگیرد . 7 و اعلم انّ النّصر من عند اللّه سبحانه ( و بدان که پیروزى از نزد خداوند سبحان است ) .

 

۰۵۴۰

فرزندم ، نخست در این بیاندیش که چه علتى ما را از خانه هاى خود بمیدان کارزار کشیده است ؟

 

آن سبب چیست که آرامش زندگى ما را مبدل به هیجان و اضطراب جنگ نموده ما را به گام برداشتن در مرز زندگى و مرگ وادار نموده است ؟

 

آیا ما با این تبهکاران دعواى ارث مالى داریم ؟

 

آیا جنگ ما با اینان بر سر ثروت و مال دنیا است ؟

 

آیا خصومت شخصى ما را وادار کرده است که با اینان به کشتار برخیزیم ؟

 

آیا ما با این خود باختگان جنگ قبیله اى داریم ؟

 

بدان که علت رویاروى قرار گرفتن ما با این پیمان شکنان خطا پیشه ، هیچیک از این امور نیست . صف آرایى ما در برابر یکدیگر جز صف آرایى حق و باطل نیست . ما از حق حمایت مى کنیم ، آنان در باطل غوطه ورند و مى خواهند انسانها را از حق گرایى و حق یابى محروم بسازند .

 

در این حقیقت هم بیاندیش که پیشتازان ریاست پرست این قوم ، پیمان هاى الهى با من بستند و با کمال بى اعتنایى به پیمان الهى ، آن را شکستند . آنگاه دست به آشوبگرى ها زدند و جامعه اسلامى را مضطرب ساختند و زن پیامبر را که میبایست در خانه خود بنشیند و به نگهبانى اسلام بپردازد ، با خود برداشته بیابان ها و دشت

 

[ 153 ]

 

و تپه ها در نوردیدند و خود را بمیدان جنگ رسانیدند .

 

اگر از اینان بپرسى که براى چه این کارزار را به راه انداخته اید ، آنان در پاسخ تو نمى توانند بگویند :

 

ما حق را مى خواهیم ، زیرا خود آنان از اعماق دلشان مى دانند که حق با من است ، لذا هر سخنى که براى مغالطه و سفسطه بازى بیاورند ، انحراف خودشان را اثبات خواهد کرد .

 

بدینسان چشمه سار حیات روحى این قوم خشکیده است و نمى توانند حیات حق جویان را درک و قابل ارزش بدانند .

 

لختى در محتویات مغزى آنان نیز بیاندیش . فعال ترین محتواى مغزى آنان اینست که وجود على بن ابیطالب ( ع ) ( کسى که نسبتش با پیامبر اسلام ، نسبت هارون با موسى است ) و اینهمه پاکان مهاجرین و انصار که در اشاعه حق و حقیقت زندگى خود را متزلزل ساخته اند ، در این کره خاکى نه تنها بیهوده است ، بلکه وجود او و پیروانش براى انسان ها ضرر بار است تخیلات دیگرى هم در توى جمجمه آنان موج مى زند که بازگو کردنش دل را آشفته مى سازد و ساده لوحان را به بدبینى مى کشاند ، زیرا این مطلب براى ساده لوحان قابل هضم نیست که اینان اسلام و حقیقت را براى اغراض شخصى خود استخدام مى کنند و همه اندیشه ها و استعدادهاى آنان در تحقق بخشیدن این آرمان شیطانى مصروف مى شود که اسلام وسیله اى براى خودکامگى و برترى جویى مادّى بر دیگران و چشیدن طعم امر و نهى مى باشد .

 

با این محاسبات عینى اینان به موجودات ضد حیات مبدل شده اند و دست به خودکشى زده اند .

 

فرزندم ، ما اینان را از پاى در نمى آوریم ، زیرا حق حیات و موت از آن خدا است و بس . ما زندگى باین مردم نداده ایم ، تا حق مرگ آنان در اختیار ما باشد .

 

شمشیرى که در راه دفاع از حق کشیده مى شود ، مشیت تجسم یافته خداوندى است که براى نگهبانى حق بکار افتاده است .

 

[ 154 ]

 

در این هنگام کارزار که محتویات مغزها در هم و بر هم و دل ها در شورش و اضطراب غوطه ور شده ، گوش به صداى چکاچاک شمشیرها که فضا را پر کرده ، فرا مده .

 

از هیکل هاى تنومند ، روى مرکب ها که مانند کوهى سر بفلک کشیده دیده مى شوند ، مرعوب مباش .

 

زیرا :

 

 

 

 

 

در آنهمه هیکل ز دل و جان خبرى نیست بیهوده به خود راه مده ترس و هراسى مشتى دد و دیوند ز انسان خبرى نیست

جز وسوسه و فکر پریشان خبرى نیست مشتى دد و دیوند ز انسان خبرى نیست مشتى دد و دیوند ز انسان خبرى نیست

[ 1 ] مقاومت کن ، متزلزل مباش ، کسى که تکیه گاهش خدا است ، از انبوه دشمن بیم و هراسى ندارد .

 

3 . 4 . 5 . 6 اعر اللّه جمجمتک تد فى الأرض قدمک ارم ببصرک اقصى القوم و غضّ بصرک ( جمجمه ات را به خدا بسپار قدمت را روى زمین چونان میخ فرو رفته ثابت بدار ، چشم به آخرین صفوف دشمن بدوز و دیده از انبوه دشمن بپوش ) .

 

۰۵۳۹

1 . 2 تزول الجبال و لا تزل عضّ على ناجذک ( فرزندم ، اگر کوه ها از جاى کنده شوند ، تو پا بر جا باش ، دندان ها روى هم بفشار ) .

 

۰۵۳۸

از سخنان امیر المؤمنین ( ع ) در جنگ جمل به فرزندش محمد بن الحنفیه هنگامى که پرچم را بدست او داد فرزندم ، اگر کوه ها از جاى کنده شوند ، تو پا بر جا باش 1 دندانها روى هم بفشار 2 جمجمه ات را به خدا بسپار 3 قدمت را روى زمین چونان میخ فرو رفته ثابت بدار 4 چشم به آخرین صفوف دشمن بدوز 5 و دیده از نیروها و بارقه هاى شمشیر آنان بپوش و خیره مباش 6 و بدانکه پیروزى از نزد خداوند سبحان است 7

 

[ 152 ]

 

۰۵۳۷

تزول الجبال و لا تزل 1 عضّ على ناجذک

 

2 . أعر اللّه جمجمتک

 

3 . تد فی الأرض قدمک

 

4 . ارم ببصرک أقصى القوم

 

5 . و غضّ بصرک

 

6 . و اعلم أنّ النّصر من عند اللّه سبحانه

 

7 .

 

۰۵۳۶

مسلم است که منظور امیر المؤمنین علیه السلام از « آنان » مردم تبهکار و خود کامگان مى باشد که در آغاز خطبه از آنان به حزب شیطان تعبیر کرده است .

 

 

( 1 ) الانعام آیه

 

112 . [ 150 ]

 

اینان طلحه و زبیر و پیروان آن دو بوده اند که فتنه و آشوب بر پا کرده غائله جمل را ناجوانمردانه براه انداختند و راه را براى بازیگرى هاى معاویه و سایر خود کامکان بنى امیه در برابر امیر المؤمنین هموار کردند .

 

بیانى که امیر المؤمنین ( ع ) درباره رویارو قرار گرفتن با آنان میکند ، اینست که آنحضرت موقعیتى را بوجود خواهد آورد که از شکستن محاصره آن ناتوان مى باشند .

 

واقعیت چنان شد که او فرموده بود ، زیرا آنان نه از جنبه نیروهاى جنگى و عظمت افرادى که پیرامون آنان را گرفته بودند ، یاراى مقاومت در مقابل امیر المؤمنین را داشتند و نه از جنبه حقوق الهى و انسانى .

 

آنان کمترین دلیل و بهانه اى براى بر پا کردن چنان کشتار بیرحمانه و دستاویز قرار دادن زن پیامبر اکرم ( ص ) دارا نبودند ، لذا همانطور که امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است : چنان موقعیتى به وجود آمد که نتوانستند خود را از آن رها کنند و نظیر آن را بار دیگر به وجود بیاورند .

 

[ 151 ]

 

۰۵۳۵

مسلم است که منظور امیر المؤمنین علیه السلام از « آنان » مردم تبهکار و خود کامگان مى باشد که در آغاز خطبه از آنان به حزب شیطان تعبیر کرده است .

 

 

( 1 ) الانعام آیه

 

112 . [ 150 ]

 

اینان طلحه و زبیر و پیروان آن دو بوده اند که فتنه و آشوب بر پا کرده غائله جمل را ناجوانمردانه براه انداختند و راه را براى بازیگرى هاى معاویه و سایر خود کامکان بنى امیه در برابر امیر المؤمنین هموار کردند .

 

بیانى که امیر المؤمنین ( ع ) درباره رویارو قرار گرفتن با آنان میکند ، اینست که آنحضرت موقعیتى را بوجود خواهد آورد که از شکستن محاصره آن ناتوان مى باشند .

 

واقعیت چنان شد که او فرموده بود ، زیرا آنان نه از جنبه نیروهاى جنگى و عظمت افرادى که پیرامون آنان را گرفته بودند ، یاراى مقاومت در مقابل امیر المؤمنین را داشتند و نه از جنبه حقوق الهى و انسانى .

 

آنان کمترین دلیل و بهانه اى براى بر پا کردن چنان کشتار بیرحمانه و دستاویز قرار دادن زن پیامبر اکرم ( ص ) دارا نبودند ، لذا همانطور که امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است : چنان موقعیتى به وجود آمد که نتوانستند خود را از آن رها کنند و نظیر آن را بار دیگر به وجود بیاورند .

 

[ 151 ]

 

۰۵۳۴

شاید نکته بسیار مهمى که در مقدم داشتن « من امرى را بر خود مشتبه نساخته ام » بر جمله « و کسى نتوانسته است واقعیتى را بر من مشتبه بسازد » وجود دارد ، این باشد که اگر کسى خود را نفریبد ، فریب دیگران را هم نمى خورد . یعنى علت اساسى اینکه آدمى بازیچه دیگران قرار نگیرد ، اینست که خود را ببازى نگیرد . انسانى که اندیشه جدى درباره خود دارد ، هرگز اندیشه هاى غرض آلود دیگران او را نمى فریبد .

 

اگر آدمى در شناخت آرمانها و حرکت براى وصول به آنها خود را گول نزند ، امکان ندارد وسیله بازى براى آرمان هاى دیگران قرار بگیرد . دلیل این مدّعاى بسیار مهم اینست که آدمى براى وصول بمرحله بینایى و جدّى گرفتن خویشتن بایستى مراحل زیر را در پشت سر بگذارد :

 

1 « خود » را کاملا بشناسد ، یا حدّاقل عناصر و سرمایه هاى اساسى « خود » را درک و ارزیابى کند .

 

[ 148 ]

 

2 پس از این شناخت است که تشنگى خود را به هدف عالى حیات درک مینماید .

 

3 تحقیق جدى در هدف عالى را شروع نموده مى فهمد که این هدف جز به فعلیت رسیدن همه استعدادها و امکانات در راه وصول به جاذبه عظمت الهى نمى باشد .

 

4 در این مرحله درک مى کند که با چنین « خود » ى نمیتوان شوخى کرد ، این « خود » را نمى توان تسلیم قوانین ناآگاه طبیعت و دیگر انسان ها نمود . در این مرحله است که آدمى بخوبى مى فهمد که در جهان هستى یک چیز جدى وجود دارد ، آن هم « خود » او است ، زیرا این « خود » وابسته مشیت الهى است که فوق همه امور جدى و به وجود آورنده آنها است .

 

هنگامى که چنین بینایى نصیب آدمى گردد ، چگونه مى تواند « خود » را گول بزند که عبارت دیگرى از محو کردن آن « خود » است :

 

در مجلد یکم [ رسالت انسانى و شخصیت على ( ع ) ] این جملات را متذکر شده ایم :

 

اگر تو خود را نشکنى ، کسى نمى تواند ترا شکست بدهد .

 

اگر تو خود را نابینا نکنى کسى نمى تواند ترا کور کند .

 

اگر تو خود را فانى و نابود نسازى هیچ عاملى قدرت فانى و نابود ساختن ترا ندارد .

 

اگر بخواهى حرکت کنى هیچ عاملى نمى تواند ترا ساکن نماید .

 

روى همین قانون است که امیر المؤمنین علیه السلام مى فرماید :

 

« چون امر را بر خود مشتبه نساخته ام ، لذا هیچ کس حقیقتى را بر من مشتبه ننموده است . » دلیل صحت این قانون اینست که هیچ قدرت و عامل سقوط راهى به شخصیت آدمى ندارد ، زیرا خداوند متعال شخصیت را در آن منطقه ممنوعه قرار داده است که تنها خود انسان اجازه ورود به آن را دارد و بس .

 

اگر آدمى با دست خود حرمت این منطقه را نشکند ، هر گونه وسیله فریب و شکست

 

[ 149 ]

 

و اخلال که تصور گردد از سطوح ظاهرى شخصیت آدمى عبور میکند ولى نمى تواند وارد آن منطقه گردد .

 

یک مطالعه لازم در شخصیت عظماى تاریخ این معنى را بخوبى اثبات میکند که همه عوامل فساد و فریبکارى و نابینایى و شکست در حیات ، پیرامون آن عظما را گرفته بود ، و چون آنان به وسیله هشیارى ها و تقوا و هدف گیرى معقول در زندگى ، سد پولادینى دور منطقه شخصیت خود کشیده بودند ، هیچیک از آن عوامل نتوانست شخصیت آنان را مختل بسازد . بعنوان نمونه آیه زیر را در نظر بگیریم :

 

وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِىّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْاِنْسِ وَ الْجِنِّ

 

1 . ( و بدینسان براى هر پیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جن قرار دادیم ) .

 

مسلم است که شیاطین انس و جنّ براى مختل ساختن شخصیت پیامبران از هر راهى که ممکن بود وارد مى گشتند ، ولى چنانکه گفتیم خود آنان بجهت شناخت عظمت شخصیت ، نگهبانى منطقه شخصیت را بعهده گرفته بودند و خداوند نیز در دفاع از آن منطقه پیروزشان مى ساخت .

 

5 . 6 و ایم اللّه لافرطنّ لهم حوضا انا ماتحه ، لا یصدرون عنه و لا یعودون الیه ( سوگند به خدا ، حوضى براى آنان پر خواهم کرد که ساقى آن خودم باشم که اگر وارد آن حوض شوند نتوانند بیرون روند و اگر از آن بگریزند نتوانند برگردند ) .

 

۰۵۳۳

مسلم است که حزبى بنام حزب شیطان با علامت مخصوص یا با لباس مشخص در هیچ نقطه اى از تاریخ بشرى نمودار نگشته است .

 

ما با هر حزبى که در تاریخ روبرو مى شویم ، با یکى از صفات جالب که مفهوم آرمانى انسانى دارد ، خود را مشخص کرده است ، مانند حزب عدالت ، حزب آزادى ، حزب نجات ، حزب ترقیخواهان و غیره . . . بنابر این مقصود از حزب شیطان یک حزب رسمى با یک برنامه معین و هدف مشخص شیطانى نیست ، بلکه بنا بقاعده اصلى :

 

 

 

 

 

ناریان مر ناریان را طالبند نوریان مر نوریان را جاذبند

نوریان مر نوریان را جاذبند نوریان مر نوریان را جاذبند

منظور گردهم آیى و تشکل افراد و گروه هایى از انسان نماها است که هوى و هوس ها و خودکامگى ها و زیر شکم و مقام پرستى و تورم « خود طبیعى » آنان را با یکدیگر متشکل ساخته ، همداستان و هم رزم و هم پیاله نموده است .

 

اینگونه تشکل که امیر المؤمنین علیه السلام آن را حزب شیطان مى نامد ، از نظر ماهیت و نتیجه پست تر و وقیح تر از تشکّل حیوانات درنده مى باشد ، زیرا درندگان هر اندازه و به هر کیفیتى هم که متشکل گردند ، نمى توانند به فعالیتهاى وسیعتر و عمیق تر از محدوده غرایز معین خود بپردازند ، مثلا تشکل ببرها هرگز نمیتواند

 

( 1 ) این خطبه مختصرى از خطبه بیست و دوم است . بنظر مى رسد که سید رضى آن را تقطیع نموده دو خطبه قرار داده است .

 

[ 147 ]

 

تحول پلید در گروه ببرها یا دیگر جانداران بوجود بیاورد ، در صورتى که حزب شیطان که از افراد انسانى تشکیل مى یابد ، داراى نیروها و استعدادهایى است که بوسیله آنها مى توانند ارزش ها را نابود کنند ، تحولات قهقرایى ایجاد نمایند ، اگر موقعیت ایجاب کند ، راه هایى را که به پوچى حیات منتهى مى گردد . پیش پاى مردم بگسترانند .

 

حزب شیطان مختصات دیگرى هم دارد ، از آنجمله مى تواند از مفاهیم عالى انسانى مانند علم ، تکامل ، عدالت ، وطن ، آزادى سوء استفاده نموده ، با تحریک ابعاد آرمان جویى در انسانها ، آنان را تا اعماق تباهى ها براند .

 

3 . 4 و انّ معى لبصیرتى ما لبّست على نفسى و لا لبّس علىّ ( من بینایى ام را با خود دارم ، هرگز امرى را بر خود مشتبه نساخته ام و کسى نتوانسته است واقعیتى را بر من مشتبه بسازد ) .

 

۰۵۳۲

1 . 2 الا و انّ الشّیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله [ 1 ] . ( آگاه شوید ، که شیطان سواران و پیادگان خود را جلب و بسیج نموده است ) .

 

۰۵۳۱

خطبه ایست از على ( ع ) منظور وى در این خطبه شیطان و یا گروه شیطان صفت میباشد .

 

آگاه شوید ، که شیطان . . . 1 سواران و پیادگان خود را جلب و بسیج نموده است 2 من بینائیم را با خود دارم 3 هرگز امرى را بر خود مشتبه نساخته ام و کسى نتوانسته است واقعیتى را بر من مشتبه بسازد 4 سوگند به خدا ، حوضى براى آنان پر خواهم کرد که ساقى آن خودم باشم 5 که اگر وارد آن حوض شوند نتوانند بیرون روند و اگر از آن بگریزند نتوانند برگردند 6

 

[ 146 ]

 

۰۵۳۰

ألا و إنّ الشّیطان قد جمع حزبه

 

1 . و استجلب خیله و رجله

 

2 . و إنّ معی لبصیرتی 3 : ما لبّست على نفسی ، و لا لبّس علیّ

 

4 . و ایم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه 5 لا یصدرون عنه ، و لا یعودون إلیه

 

6 .

 

۰۵۲۹

با قطع نظر از احساسات عمیقى که از همه سطوح روانى آدمى مى جوشند و اندیشه و تعقل هم ضمنا آنها را مى پذیرد ، هیجانات و احساساتى که تنها در مقابل انگیزه هاى تلقینى و محرک هاى خوشایند بروز مى کنند ، نه تنها قدرت ایجاد تحولات اساسى را ندارند ، بلکه اغلب موجب افزایش ناآگاهى ها و بروز حوادث محاسبه ناشده مى گردند .

 

در طول تاریخ بشرى هیچ تحول اساسى دیده نشده است که مستند به هیاهو و احساسات محض بوده باشد ، اگر چه گاهى موجب آرامش هاى موقت و اشباع حسّ انتقام جویى و سایر پدیده هاى بى اهمیت مى باشد .

 

گوستاولوبون که پس از ابن خلدون پدر جامعه شناسى نامیده شده است ، مشخصات و خواص طبیعى تحرک هاى احساساتى جمعیت ها را در مباحث مشروحى مطرح ساخته اصول قابل توجه اینگونه تحرک ها را بروشنائى کامل دریافته است .

 

ما در این مبحث چهار اصل از آنها را بطور مختصر مطرح نموده بررسى هاى مفصل را به مباحث آینده موکول مى کنیم .

 

[ 143 ]

 

« 1 جمعیت هاى انبوه تحرک یافته که با یکدیگر تفاعل نموده اند جز ویرانگرى قدرتى ندارند

 

1 . » در توضیح این اصل مى گوید : ویرانگرى هاى بزرگى که دامنگیر تمدنهاى کهن گشته است ، آشکارترین نقش جمعیت ها را در آن خرابى ها تعیین نموده است .

 

تاریخ اثبات مى کند که هنگامى که نیروهاى معنوى ( مانند ایده ها و فرهنگ ها ) که رکن اساسى اجتماعات هستند ، فعالیت خود را از دست بدهند ، آن اجتماعات با دست همان جمعیت هاى پست و ناآگاه متلاشى مى گردد . تمدن ها زاییده اقلیت هاى آگاهند ، نه جمعیت ها ، زیرا جمعیت ها قدرتى جز ویرانگرى ندارند »

 

2 . این اصل را از امیر المؤمنین علیه السلام در جملات خطبه هاى آینده خواهیم دید .

 

الغوغاء اذا اجتمعوا ضرّوا .

 

( جمعیت عامى اگر انبوه شوند ضرر مى رسانند ) .

 

دلیل صحت اصل مزبور ناآگاهى توده جمعیت و ناچیزى هدف ها و بى اطلاعى آنان از ایده ها و فرهنگ ها و محدودیت افق هایى است که براى خود تعیین مینمایند .

 

« معاویه » براى مبارزه با على بن ابیطالب ( ع ) و اسلامش ، از این اصل استفاده کرده جوامع اسلامى را میدان تاخت و تاز خود قرار داد .

 

« 2 جمعیت هاى انبوه تحرک یافته هیچ گونه فعالیتى را که نیازمند به هشیارى عالى باشد ، انجام نمى دهند

 

3 . » در تفسیر این اصل مى گوید : قوانینى که از مجلس مردان ممتاز استخراج مى گردد ، عالى تر از قوانینى نخواهد بود که محصول فکر جمعى انسان هاى کودن مى باشد ، زیرا انبوه جمعیت تفاعل یافته جامع مشترکى جز اوصاف پست ندارند . لذا گفته مى شود که ولتر عاقل تر از همه مردم است مقصود از همه مردم ، جمعیت تشکل

 

( 1 ) روح الجماعات گوستاولوبون ترجمه عادل زعیتر ص

 

17 . ( 2 ) مأخذ مزبور ص

 

21 . ( 3 ) مأخذ مزبور ص

 

32 . [ 144 ]

 

یافته ایست که افراد آن با یکدیگر تفاعل یافته اند و در حدّ مشترکشان که عبارت است از پایین ترین اوصاف متحد شده اند »

 

1 . « 3 در جمعیت هاى تفاعل یافته ، پدیده سرایت روانى یکى از شایع ترین پدیده ها است که موجب بروز صفات مخصوص براى جمعیت ها مى باشد و آنان را توجیه مى نماید »

 

2 . هنگامى که افراد بصورت اجزائى از جمعیت تفاعل یافته در مى آیند ، نوعى از حالت هیپنوتیزم در آنها به وجود مى آید و پدیده منظور که در جمیعت به وجود آمده است ، بهمه افراد سرایت نموده فردیت بکلى الغاء مى گردد »

 

3 . « 4 با اهمیت ترین عوامل الغاء فردیت فرد که موجب سقوط همه اوصاف اختصاصى او در جمعیت هاى تفاعل یافته مى گردد ، موضوع تلقین است . و پدیده سرایت که در شماره سوم گفتیم ، نتیجه تلقین مى باشد »

 

4 . تلقین مى تواند نیروهاى دماغى ( اندیشه ، حدس ، تعقل و غیره ) را از کار بیاندازد و در نتیجه از کار افتادن این نیروها ، اراده و قدرت تشخیص از کار مى افتد »

 

5 . با نظر به چهار اصل مزبور مى توان گفت که براى تفسیر صحیح تحرک جمعیت هاى تفاعل یافته ، و ارزیابى آن ، بطور حتم بایستى شخصیت آن پیشتازان و ایده هایى را که آنان براى جمعیت ها تصویب نموده اند ، مورد توجه قرار بدهیم ، نه کمیّت جمعیت ها و کیفیت تحرک آنها را . بعبارت روشنتر باید ببینیم کیست آن پیشتازى که مردم را جمع کرده در آنها تحرک بوجود آورده است ، آیا آن پیشتاز محمد بن عبد اللّه ( ص ) و على بن ابیطالب ( ع ) است یا ابو سفیان و معاویه ؟

 

 

( 1 ) مأخذ مزبور ص

 

32 . ( 2 ) مأخذ مزبور ص

 

33 . ( 3 ) مأخذ مزبور .

 

( 4 ) مأخذ مزبور .

 

( 5 ) مأخذ مزبور .

 

[ 145 ]