ممکن است شما بگوئید : اینها دردهایى است که در طول قرن ها مورد توجه هشیاران بوده ، امروز هم فرد خردمندى پیدا نمى شود که از این دردها بى اطلاع باشد ، درباره درمان بیندیشید ، راهى را براى خروج از این بن بست ها نشان بدهید . این اعتراض کاملا صحیحى است که در این مورد گفته میشود . ولى با نظر به دو علت مهم بیان دردها در درجه اول قرار مى گیرد :
علت یکم ما مى دانیم که اغلب مردم از شناخت اصول دردها ناتوانند ، زیرا تا خود بطور مستقیم درد را احساس نکنند ، دردهاى غیر مستقیم و آنچه را که دامنگیر دیگران است ، درک نمى کنند . از طرف دیگر همین مردم که اکثریت را
[ 102 ]
تشکیل مى دهند ، ملاک تفکر عده فراوانى از متفکران مى باشند .
لذا بى تفاوتى و کوته فکرى این مردم را به حساب رضایت انسانها بطور عموم در زندگى مى آورند و آرامش و خرسندى آنان را دلیل روبراه بودن حیات آدمیان تلقى مى کنند . چونان خرسندى کودکى که ببازى با لجن خرسند میگردد .
علت دوم براى لزوم بیان دردها اینست که با روشن شدن آنها است که متفکران مصلح ، براى شناخت علل اصلى آنها دست به کار مى شوند و به کمک تقسیم آن علل به اقسام ریشه دار و سطحى ، موقت و پایدار و ارتباط آن علل با مسائل تاریخى و محیطى و فرهنگى و روانى و اقتصادى و اخلاقى و غیره . . . گام هاى مؤثرى در پیدا کردن درمان ها برمى دارند . مسلم است که درد شناسى بترتیبى که گفتیم دردهاى بشرى را مى تواند بقرار زیر مطرح بسازد :
همه دردهاى بشرى را مى توان بر سه قسمت عمده تقسیم کرد :
قسمت یکم دردهایى است که با نظر به کمیت و کیفیت موجودیت طبیعى انسان در مجراى قوانین طبیعت به وجود مى آیند ، مانند درد پایان یافتن حیات و انقراض امیدها و آرزوها به وسیله مرگ .
و اختلالات متنوعى که به جهت محدودیت مقاومت عضوى در مقابل آفات طبیعى ، دردهایى را به وجود مى آورند
همچنین مانند شکست در آرمان ها و هدف گیرى هایى که آدمى در امتداد حیات در جستجوى وصول به آنها است . و بطور کلى دردهایى که ناشى از عواملى مى باشند که از قدرت و اختیار انسانى برکنارند .
قسمت دوم دردهایى است که ناشى از سلب قدرت و اختیار آدمى بوسیله دیگر انسان ها است . باین معنى که اگر زور گویى و خودخواهى انسان هاى دیگر نبود قدرت و اختیار آدمى سلب نمى گشت و دردى نداشت .
قسمت سوم دردهایى است که معلول خودخواهى و خودکامگى و هوى پرستى هایى است که موجب سلب قدرت و اختیار خود او مى باشد .
تقسیم بندى مزبور ما را بیک تقسیم اصیل و پایدار آگاه مى سازد . این تقسیم عبارت است از اینکه : دردهاى بشرى دو نوع اساسى دارد :
[ 103 ]
نوع یکم دردهایى که ضرورت هاى وجودى انسان ایجاب میکند . قسمت یکم بازگو کننده این نوع دردها است . بنظر نمى رسد انسان هاى خردمند از این نوع دردها باضافه احساس تلخى آنها ، به اختلالات روحى هم دچار شده بگویند :
چرا ما درد مى کشیم ، مخصوصا با آگاهى به امتیازات و عظمت هایى که در حیات خود بدست مى آورند و مى دانند که این گونه دردها در جریان حکمت الهى در عالم خلقت قرار گرفته اند ، مانند ساییده شدن تارهاى وسیله موسیقى که در عین ساییدگى آهنگ هدف گیرى شده اى را به وجود مى آورند .
نوع دوم دردهایى است که دست انسانى به وجود مى آورد و موجب سلب قدرت و اختیار مى گردد .
قسمت دوم و سوم از عوامل که متذکر شدیم ، علل اصلى این نوع دردها مى باشند .
علت اساسى هر دو قسمت ( زورگویى انسان هاى دیگر و خودکامگى و هوى پرستى خود انسان ) خود خواهى نابخردانه آدمیان است که دمار از روزگار آنان بر مى آورد و همه ارزش ها و اصول و قوانین آنان را در هم مى ریزد و هر روز دردهاى تازه اى به دردهایشان مى افزاید که کمترین آن دردها تنفّر و عداوت و خصومتهاى نابکارانه انسان ها با یکدیگر است . با نظر به ملاحظات فوق نسخه واقعى اساسى ترین درمان دردهاى بشر که ریشه آنها را نابود مى سازد ، سه دستور دارد :
1 خود خواهى را تعدیل کنید .
2 خود خواهى را تعدیل کنید .
3 خود خواهى را تعدیل کنید .
پیش از آنکه عمل به این نسخه را شروع کنید ، این خیال شیطانى را که یکى از مؤثرترین فعالیت هاى خودخواهى است از مغز خود بیرون کنید که مى گوید :
این یک نسخه مذهبى و اخلاقى و اوتوپیایى است و براى موعظه و پند و اندرز به درد مى خورد نه براى ایجاد تحول عینى در حیات بشرى بسیار خوب ، این نسخه را پاره کنید و به دور بریزید و جوامع بشرى را به
[ 104 ]
صورت بیمارستان ها و تیمارستان ها یا جنگل هاى پر از دد و درنده درآورید و براى خود تاریخى آکنده از بدبختى ها و دردها بسازید و راه خود را ادامه بدهید 3 و ضعوا تیجان المفاخرة ( تاج هاى فریباى مباهات و افتخار بیکدیگر را از تارک خود برداشته بر زمین بگذارید ) .