پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

۰۴۹۷

مطرب عشق این زند وقت سماع بندگى بند و خداوندى صداع

بندگى بند و خداوندى صداع بندگى بند و خداوندى صداع

مولوى تاکنون علت این مسئله روشن نشده است ، که چرا صاحبنظران و روشنفکران جوامع انسانى درباره توبیخ و ممنوعیت بردگى سخن ها گفته ، داد و فریادها براه انداخته اند ، ولى درباره عشاق ریاست که شایسته دلسوزى بیشترى هستند ، سخنى قاطعانه نگفته ، ممنوعیت آن را اعلان ننموده اند .

 

براستى آیا عشق به ریاست مى تواند با عشق به شخصیت سازگار باشد ؟

 

یعنى آیا مى توان هم به من انسانى عشق ورزید و هم عاشق ریاست بود ؟ اگر این مطلب را بپذیریم که انسان ریاست پرست ، اسیر یکى از مختصات خود طبیعى است که مفهومى جز « من از همه برترم » ندارد ، تصدیق خواهیم کرد که این گروه به دلسوزى بیشتر از بردگان استحقاق دارند . این حقیقت شبیه به آن است که یکى از انسان شناسان دوران جدید گفته است که :

 

« اگر یکصدم اشکى که به حال گرسنگان و برهنگان ریخته مى شود ، به حال ارواح گرسنه و خالى از غذاهاى اصول انسانى ریخته شود ، همه گرسنگان سیر و برهنگان پوشیده

 

[ 114 ] مى شوند و ارواح گرسنه هم از حیوانیت به درجه انسانیت ارتقاء مى یابند .

 

« خود طبیعى » مى باشد ، نه مدیریت انسان ها بعنوان شخصى امین که امتیاز مدیریت را امانتى تلقى کرده بحکم « من انسانى » خود را موظف به اداى آن امانت الهى مى بیند .

 

نخستین سرمایه اى را که ریاست پرستان معمولى از دست مى دهند ، قدرت رویاروى قرار گرفتن با خویشتن مى باشد و به قول « مولوى » :

 

 

 

 

 

ماننده ستوران در وقت آب خوردن چون عکس خویش دیدیم از خویشتن رمیدیم

چون عکس خویش دیدیم از خویشتن رمیدیم چون عکس خویش دیدیم از خویشتن رمیدیم

« مولوى » در شأن ریاست پرستان معمولى مى گوید :

 

 

 

 

 

بنده باش و بر زمین رو چون سمند جمله را حمّال خود خواهد کفور بر جنازه هر که را بینى به خواب زانکه آن تابوت بر خلق است بار بار خود بر کس منه بر خویش نه مرکب اعناق مردم را مپاى تا نیاید نقرست اندر دو پاى

چون جنازه نه که بر گردن نهند بار مردم گشته چون اهل قبور فارس منصب شود عالى رکاب بار بر خلقان نهادند این کبار سرورى را کم طلب درویش به تا نیاید نقرست اندر دو پاى تا نیاید نقرست اندر دو پاى

و آخرین نقدینه اى که از دست این بردگان خندان بدر مى رود ، کیمیاى وجود آنان است که مى توانستند مس وجود خود را بقول گذشتگان مبدل به طلا نمایند .

 

 

 

 

 

هنگام تنگدستى در عیش کوش و مستى کاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را

کاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را کاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را

حافظ 6 و مجتنى الثّمرة لغیر وقت ایناعها کالزّارع بغیر ارضه ( کسى که دست به چیدن میوه نارس ببرد ، چونان کشاورز است که در غیر زمین خود بکارد ) .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد