پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

۰۵۰۰

بیایید اندکى در واقعیت بسیار گسترده حیات بیندیشیم و از آن مفهوم معمولى که مردم در گفتارها و اندیشه هاى خود درباره حیات مى فهمند بالاتر برویم .

 

ما بدون اینکه این مسئله را در اصطلاحات مبهم و پر پیچ و خم و کلى گوئى هاى حرفه اى غوطه ور بسازیم ، لازم مى دانیم که حیات را از نزدیکترین دیدگاه آن تماشا کنیم حیات حقیقتى است که از ناچیزترین حرکت ارادى گرفته تا بر حقیقتى که داراى صدها بعد متنوع است ، شامل مى گردد . یک سلّول در بدن حیوانى کوچک تر از مورچه ، داراى حیات است و هشتاد میلیارد سلّول متشکل در مغز آدمى که با پانصد میلیون شبکه ارتباطى مشغول فعالیتند ، باضافه هزاران نوع و صنف پدیده ها و فعالیتهاى روانى نیز از مختصات حیات مى باشند .

 

هر جاندارى که در مرتبه اى پایین تر از جاندار دیگر از نظر مختصات حیاتى قرار بگیرد ، در حقیقت مختص یا جزئى از حیات جاندار بالاتر را فاقد مى باشد ، بنابر این مى توان گفت :

 

جاندار پایین در برابر آنچه که جاندار بالا دارا است ، مرده است ، زیرا در برابر آن بعدى که نصیب جاندار بالا است ، مانند خاک مرده ایست که احساس و حرکتى

 

[ 118 ]

 

ندارد .

 

بنابر این ، اختلاف کمیت نیروها و استعدادهاى حیاتى که در انسان وجود دارد فاصله او را از سایر حیوانات به اندازه فاصله زنده و مرده دور مى سازد ، همین فاصله میان افراد انسانى نیز وجود دارد . آیا فاصله انسان زنده اى که از حیات بهره اى جز اشباع غرایز جسمانى ندارد و در قالب تنگ :

 

 

 

 

 

جز ذکر نى دین او نى ذکر او سوى اسفل برد او را فکر او

سوى اسفل برد او را فکر او سوى اسفل برد او را فکر او

خود را یکى از زندگان مى پندارد با آن انسان رشد یافته اى که همه استعدادها و ابعاد خود را به فعلیت رسانیده سر تا پاى وجودش آگاهى و حرکت به سوى امتیازات انسانى است فاصله مرگ و زندگى نیست ؟ در آن هنگام که « مولوى » مى گوید :

 

 

هر که او آگاه تر با جان تر است

 

شعر نمى گوید ، بلکه واقعیت حیات انسانى را در فوق زیست شناسى هاى حرفه اى توضیح مى دهد .

 

وقتى که انسان شناسان ژرف نگر مى گویند : هر گامى که انسان در راه شدن هاى تکاملى برمى دارد ، چهره دیگرى از حیات را درمى یابد ، شوخى نمى کنند . بلکه کسانى شوخى مى کنند که حیات را در تنفس و حرکت جبرى و تمایلات خودخواهانه منحصر مى نمایند .

 

این حقیقت که زندگى قالب گیرى شده در احساس و حرکت « خود محورى » مساوى مرگ است ، در قرآن مجید با صراحت کامل گوشزد شده است :

 

وَ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ اَمْواتٌ غَیْرُ اَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ اَیَّانَ یُبْعَثُونَ

 

1 . ( و آنان که جز خدا را مى خوانند ، چیزى را نمى آفرینند و خود آفریده مى شوند . آنان مردگان غیر زنده هستند و نمى دانند کى برانگیخته خواهند گشت ) .

 

 

( 1 ) النحل آیه 20 و

 

21 . [ 119 ]

 

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنْثى وَ هُوَ مَؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً

 

1 . ( هر کسى از مرد و زن عمل صالح بجاى بیاورد در حالى که با ایمان است ، زندگى او را با حیات پاکیزه اى آماده مى کنیم ) .

 

در آیه دوم حیات بى ایمان و بى عمل صالح را زندگى پلید معرفى مى کند که در حقیقت مساوى مرگ است .

 

از این مباحث نتیجه روشنى که بدست ما مى آید ، اینست که دو مفهوم زندگى و مرگ نباید از دیدگاه عامیانه منظور گشته جاندارى و انسانى که نفس مى کشد زنده و هر موجودى که نفسى بر نمى آورد ، مرده تلقى گردد ، بلکه زندگى و مرگ داراى مفهوم بسیار عمیق و گسترده اى است که اصلا به ذهن عامیان خطور نمیکند .

 

حیات رشد یافتگان کاروان انسانیت فوق مفهوم عامیانه ایست که متذکر شدیم .

 

حیات وابسته به حیات آفرین با زندگى مردم معمولى بهمان مقدار متفاوت است که چند قطره باران که از یک قطعه ابرى ناچیز فرو مى ریزد و با کمترین حرارت بخار مى شود و یا در مشتى خاک مستهلک مى گردد ، یا چشمه سارى که از اقیانوس بیکران سرازیر مى گردد . آب چنین چشمه سارى مافوق قطره هاى گسیخته باران است .

 

بنابر این ، حیات امیر المؤمنین علیه السلام که در عالى ترین مرحله کمال قرار گرفته است ، فوق زندگى و مرگ معمولى است . جریان حیات وابسته به حیات آفرین ، را با تورّم اجزاى نطفه یک نر و ماده و متلاشى شدن آن مقایسه نکنیم .

 

حیاتى که به حیات آفرین پیوسته است ، وابسته به جنبیدن کالبد بدن نیست که با سکون آن ، از بین برود .

 

9 . 10 هیهات بعد اللّتیّا و الّتى [ 2 ] و اللّه لابن ابیطالب آنس بالموت من الطّفل بثدى امّه

 

( 1 ) النحل آیه

 

97 . ( 2 ) بعد اللتیا و التى ضرب المثلى است و در آن مورد گفته مى شود که شخص هر گونه حوادث و فراز و نشیب مربوط به زندگى خود را دیده باشد و تجربه هایى را که اندوخته است ، همواره منظور نماید . مى گویند اصل داستانش چنین است که مردى نخست یک زن کوچکى را گرفت و در آن ازدواج در کشاکش ها فرو رفت و او را طلاق داد ، بار دیگر زن بزرگى را گرفت ، باز بهمان بدبختى ها مبتلا شد و او را هم طلاق داد . وقتى که به او گفتند : چرا زن نمى گیرى ؟ در پاسخ گفت : هیهات بعد اللتیا و التی ؟

 

[ 120 ]

 

( شگفتا پس از آنهمه تن در دادن به مخاطرات و تکاپو در کارزارها ، من از مرگ مى ترسم سوگند به خدا ، انس فرزند ابیطالب با مرگ بیش از انس کودک شیرخوار است به پستان مادرش ) .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد