پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

پژوهش

تحقیق و بررسی کلام مولا و ارتباط آن با قرآن

۰۵۰۳

اگر سخنى بگویم ، همه گفتنى هایم نیست ، اگر سکوت کنم ، رازها و فریادها در اقیانوس درونم مى شورند و موج زنان رهسپار دیار اسرار مى گردند :

 

 

 

 

 

با لب دمساز خود گر جفتمى همچو نى من گفتنى ها گفتمى

همچو نى من گفتنى ها گفتمى همچو نى من گفتنى ها گفتمى

ولى مگر مى توان با این یک مشت گلپاره انسان نما که حقیقتى جز درک و فهم محدود خود سراغ ندارند و واقعیتى جز آخور و جایگاه مدفوع نمى دانند ، آن رازها و فریادها را در میان گذاشت . با این جانوران « خودمحور » چه بگویم ؟ آیا به اینان بگویم :

 

بکوشید تا قدرت خود شناسى و خود سازى و مالکیت بر خویشتن را به دست بیاورید ؟

 

[ 122 ]

 

اینان نه معناى قدرت را مى دانند و نه « خود » را و نه شناخت و ساختن خود را لازم میدانند .

 

آیا از اسرار هستى با اینان گفتگو کنم ؟

 

براى مردگان متحرک سرّ یعنى چه ؟ هستى چه معنا دارد ؟ آیا به اینان بگویم : هر عملى عکس العملى را در پى دارد که دیر یا زود به سراغتان خواهد آمد ؟

 

مگر اینان از عمل جز « خور و خواب و خشم و شهوت و طرب و عیش و عشرت » اطلاعى دارند اینان عکس العمل ها را جز حوادث گسیخته چیزى نمى فهمند ، تا مفهوم عکس العمل را دریابند . مگر مى توان گفت : که شما با این زندگى جاهلانه از جاذبه الهى دور مى شوید و دورتر مى گردید و فراق ابدى او سرنوشت نهایى شما است ؟

 

آنان از این کلمات چه مى فهمند : زندگى ، جهل ، جاذبه الهى ، فراق ابدى ، منزلگه نهایى ؟ بدین جهت است که عالى ترین پیشوایان بشرى الهى نمى توانند حتى یکى از هزاران موج اقیانوس درونشان را با مردم سرگردان در شوره زارهاى زندگى حیوانى ابراز نمایند :

 

 

 

 

 

بر لبش قفل است و در دل رازها عارفان که جام حق نوشیده اند هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند

لب خموش و دل پر از آوازها رازها دانسته و پوشیده اند مهر کردند و دهانش دوختند مهر کردند و دهانش دوختند

مولوى

 

[ 123 ]

 

۰۵۰۲

اگر سخنى بگویم ، همه گفتنى هایم نیست ، اگر سکوت کنم ، رازها و فریادها در اقیانوس درونم مى شورند و موج زنان رهسپار دیار اسرار مى گردند :

 

 

 

 

 

با لب دمساز خود گر جفتمى همچو نى من گفتنى ها گفتمى

همچو نى من گفتنى ها گفتمى همچو نى من گفتنى ها گفتمى

ولى مگر مى توان با این یک مشت گلپاره انسان نما که حقیقتى جز درک و فهم محدود خود سراغ ندارند و واقعیتى جز آخور و جایگاه مدفوع نمى دانند ، آن رازها و فریادها را در میان گذاشت . با این جانوران « خودمحور » چه بگویم ؟ آیا به اینان بگویم :

 

بکوشید تا قدرت خود شناسى و خود سازى و مالکیت بر خویشتن را به دست بیاورید ؟

 

[ 122 ]

 

اینان نه معناى قدرت را مى دانند و نه « خود » را و نه شناخت و ساختن خود را لازم میدانند .

 

آیا از اسرار هستى با اینان گفتگو کنم ؟

 

براى مردگان متحرک سرّ یعنى چه ؟ هستى چه معنا دارد ؟ آیا به اینان بگویم : هر عملى عکس العملى را در پى دارد که دیر یا زود به سراغتان خواهد آمد ؟

 

مگر اینان از عمل جز « خور و خواب و خشم و شهوت و طرب و عیش و عشرت » اطلاعى دارند اینان عکس العمل ها را جز حوادث گسیخته چیزى نمى فهمند ، تا مفهوم عکس العمل را دریابند . مگر مى توان گفت : که شما با این زندگى جاهلانه از جاذبه الهى دور مى شوید و دورتر مى گردید و فراق ابدى او سرنوشت نهایى شما است ؟

 

آنان از این کلمات چه مى فهمند : زندگى ، جهل ، جاذبه الهى ، فراق ابدى ، منزلگه نهایى ؟ بدین جهت است که عالى ترین پیشوایان بشرى الهى نمى توانند حتى یکى از هزاران موج اقیانوس درونشان را با مردم سرگردان در شوره زارهاى زندگى حیوانى ابراز نمایند :

 

 

 

 

 

بر لبش قفل است و در دل رازها عارفان که جام حق نوشیده اند هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند

لب خموش و دل پر از آوازها رازها دانسته و پوشیده اند مهر کردند و دهانش دوختند مهر کردند و دهانش دوختند

مولوى

 

[ 123 ]

 

۰۵۰۱

انس و الفتى که على بن ابیطالب ( ع ) با مرگ دارد ، نه بجهت شکست خوردن او در قلمرو حیات طبیعى است و نه معلول « از خود بیگانگى » ، نه براى شتاب در راه وصول به بهشت است که خود گفته بود :

 

من خدا را نه براى طمع بهشت عبادت مى کنم و نه براى ترس از دوزخ ، بلکه انس آن زنده حقیقى با مرگ ، معلول سپرى کردن دوران جنینى حیات بوده است که مرگ را مانند شیر خوشگوار و شربت لذت بخشى مى دید که نوشیدنش ورود به مرحله ابدى حیات را اعلان مى کرد :

 

 

 

 

 

این جهان همچون درخت است اى کرام سخت گیرد حام ها مر شاخ را چون بپخت و گشت شیرین لب گزان چون از آن اقبال شیرین شد دهان سست شد بر آدمى ملک جهان

ما بر او چون میوه هاى نیم خام زانکه در خامى نشاید کاخ را سست گیرد شاخه ها را بعد از آن سست شد بر آدمى ملک جهان سست شد بر آدمى ملک جهان

 

مولوى بلوغ و کمال حیات حقیقى بدون آگاهى کامل به آن ، امکان پذیر نیست .

 

آگاهى کامل به حیات نمى تواند محصول نگرش هاى سطحى در حال غوطه ور شدن در شئون آن ، بوده باشد . بنابر این ، بطور قطع على بن ابیطالب ( ع ) حیات را با مبدء و پایان و متن اصلى آن ، شناخته است که درباره حقیقت و خواص آن ، بدینگونه قاطعانه و از نزدیک سخن مى گوید .

 

او لهو و لعب بودن زندگى ظاهرى را بخوبى درک کرده ، عظمت و ارزش

 

[ 121 ]

 

حیات حقیقى را که پرواز از ویرانسراى طبیعت است دریافته مى گوید :

 

انس من به آن پرواز بیش از انس کودک شیرخوار با پستان مادرش میباشد .

 

بهترین دلیل این مدّعا جمله ایست که در موقع فرود آمدن شمشیر بر تارک مبارکش فرموده است . او بجاى آخ و داد و فریاد و اضطراب کسى که به اجبار بسوى سر حدّ زندگى کشیده شود ، مى گوید :

 

فزت و ربّ الکعبة .

 

( سوگند بخداى کعبه رها شدم و رسیدم ) .

 

سپس بقیه ساعت هاى زندگى را با یک آرامش خیره کننده و گفتن عالیترین سخنان سازنده سپرى کرده است . 11 بل اندمجت على مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فى الطوىّ البعیدة ( بلکه سکوت من از روى علمى است پوشیده بر دیگران که اگر ابرازش کنم ، مانند لرزش طناب آویخته در چاه هاى عمیق بخود لرزیده در اضطراب فرو خواهید رفت ) .

 

۰۵۰۰

بیایید اندکى در واقعیت بسیار گسترده حیات بیندیشیم و از آن مفهوم معمولى که مردم در گفتارها و اندیشه هاى خود درباره حیات مى فهمند بالاتر برویم .

 

ما بدون اینکه این مسئله را در اصطلاحات مبهم و پر پیچ و خم و کلى گوئى هاى حرفه اى غوطه ور بسازیم ، لازم مى دانیم که حیات را از نزدیکترین دیدگاه آن تماشا کنیم حیات حقیقتى است که از ناچیزترین حرکت ارادى گرفته تا بر حقیقتى که داراى صدها بعد متنوع است ، شامل مى گردد . یک سلّول در بدن حیوانى کوچک تر از مورچه ، داراى حیات است و هشتاد میلیارد سلّول متشکل در مغز آدمى که با پانصد میلیون شبکه ارتباطى مشغول فعالیتند ، باضافه هزاران نوع و صنف پدیده ها و فعالیتهاى روانى نیز از مختصات حیات مى باشند .

 

هر جاندارى که در مرتبه اى پایین تر از جاندار دیگر از نظر مختصات حیاتى قرار بگیرد ، در حقیقت مختص یا جزئى از حیات جاندار بالاتر را فاقد مى باشد ، بنابر این مى توان گفت :

 

جاندار پایین در برابر آنچه که جاندار بالا دارا است ، مرده است ، زیرا در برابر آن بعدى که نصیب جاندار بالا است ، مانند خاک مرده ایست که احساس و حرکتى

 

[ 118 ]

 

ندارد .

 

بنابر این ، اختلاف کمیت نیروها و استعدادهاى حیاتى که در انسان وجود دارد فاصله او را از سایر حیوانات به اندازه فاصله زنده و مرده دور مى سازد ، همین فاصله میان افراد انسانى نیز وجود دارد . آیا فاصله انسان زنده اى که از حیات بهره اى جز اشباع غرایز جسمانى ندارد و در قالب تنگ :

 

 

 

 

 

جز ذکر نى دین او نى ذکر او سوى اسفل برد او را فکر او

سوى اسفل برد او را فکر او سوى اسفل برد او را فکر او

خود را یکى از زندگان مى پندارد با آن انسان رشد یافته اى که همه استعدادها و ابعاد خود را به فعلیت رسانیده سر تا پاى وجودش آگاهى و حرکت به سوى امتیازات انسانى است فاصله مرگ و زندگى نیست ؟ در آن هنگام که « مولوى » مى گوید :

 

 

هر که او آگاه تر با جان تر است

 

شعر نمى گوید ، بلکه واقعیت حیات انسانى را در فوق زیست شناسى هاى حرفه اى توضیح مى دهد .

 

وقتى که انسان شناسان ژرف نگر مى گویند : هر گامى که انسان در راه شدن هاى تکاملى برمى دارد ، چهره دیگرى از حیات را درمى یابد ، شوخى نمى کنند . بلکه کسانى شوخى مى کنند که حیات را در تنفس و حرکت جبرى و تمایلات خودخواهانه منحصر مى نمایند .

 

این حقیقت که زندگى قالب گیرى شده در احساس و حرکت « خود محورى » مساوى مرگ است ، در قرآن مجید با صراحت کامل گوشزد شده است :

 

وَ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ اَمْواتٌ غَیْرُ اَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ اَیَّانَ یُبْعَثُونَ

 

1 . ( و آنان که جز خدا را مى خوانند ، چیزى را نمى آفرینند و خود آفریده مى شوند . آنان مردگان غیر زنده هستند و نمى دانند کى برانگیخته خواهند گشت ) .

 

 

( 1 ) النحل آیه 20 و

 

21 . [ 119 ]

 

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنْثى وَ هُوَ مَؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً

 

1 . ( هر کسى از مرد و زن عمل صالح بجاى بیاورد در حالى که با ایمان است ، زندگى او را با حیات پاکیزه اى آماده مى کنیم ) .

 

در آیه دوم حیات بى ایمان و بى عمل صالح را زندگى پلید معرفى مى کند که در حقیقت مساوى مرگ است .

 

از این مباحث نتیجه روشنى که بدست ما مى آید ، اینست که دو مفهوم زندگى و مرگ نباید از دیدگاه عامیانه منظور گشته جاندارى و انسانى که نفس مى کشد زنده و هر موجودى که نفسى بر نمى آورد ، مرده تلقى گردد ، بلکه زندگى و مرگ داراى مفهوم بسیار عمیق و گسترده اى است که اصلا به ذهن عامیان خطور نمیکند .

 

حیات رشد یافتگان کاروان انسانیت فوق مفهوم عامیانه ایست که متذکر شدیم .

 

حیات وابسته به حیات آفرین با زندگى مردم معمولى بهمان مقدار متفاوت است که چند قطره باران که از یک قطعه ابرى ناچیز فرو مى ریزد و با کمترین حرارت بخار مى شود و یا در مشتى خاک مستهلک مى گردد ، یا چشمه سارى که از اقیانوس بیکران سرازیر مى گردد . آب چنین چشمه سارى مافوق قطره هاى گسیخته باران است .

 

بنابر این ، حیات امیر المؤمنین علیه السلام که در عالى ترین مرحله کمال قرار گرفته است ، فوق زندگى و مرگ معمولى است . جریان حیات وابسته به حیات آفرین ، را با تورّم اجزاى نطفه یک نر و ماده و متلاشى شدن آن مقایسه نکنیم .

 

حیاتى که به حیات آفرین پیوسته است ، وابسته به جنبیدن کالبد بدن نیست که با سکون آن ، از بین برود .

 

9 . 10 هیهات بعد اللّتیّا و الّتى [ 2 ] و اللّه لابن ابیطالب آنس بالموت من الطّفل بثدى امّه

 

( 1 ) النحل آیه

 

97 . ( 2 ) بعد اللتیا و التى ضرب المثلى است و در آن مورد گفته مى شود که شخص هر گونه حوادث و فراز و نشیب مربوط به زندگى خود را دیده باشد و تجربه هایى را که اندوخته است ، همواره منظور نماید . مى گویند اصل داستانش چنین است که مردى نخست یک زن کوچکى را گرفت و در آن ازدواج در کشاکش ها فرو رفت و او را طلاق داد ، بار دیگر زن بزرگى را گرفت ، باز بهمان بدبختى ها مبتلا شد و او را هم طلاق داد . وقتى که به او گفتند : چرا زن نمى گیرى ؟ در پاسخ گفت : هیهات بعد اللتیا و التی ؟

 

[ 120 ]

 

( شگفتا پس از آنهمه تن در دادن به مخاطرات و تکاپو در کارزارها ، من از مرگ مى ترسم سوگند به خدا ، انس فرزند ابیطالب با مرگ بیش از انس کودک شیرخوار است به پستان مادرش ) .

 

۰۴۹۹

آنانکه مقام و ریاست را عالى ترین هدف زندگى مى دانند ، با هر سخن و اندیشه و رفتارى روبرو شوند ، با آن هدفى که در نظر گرفته اند ، آنها را تفسیر و توجیه مى کنند ، آنانکه خود زندگى و فرار از مرگ را هدف تلقى کرده اند ، هر موضوعى را به بینند خواهند گفت :

 

براى ادامه زندگى و فرار از مرگ است . این است اصل کلّى استثناء ناپذیر داورى هایى که دامنگیر مردم محروم از رشد انسانى است و چون آنان قدرت تماس با واقعیات را ندارند ، نه تنها خود از حیات واقعى بدورند ، بلکه باعث تیره و تار ساختن چهره ارزش ها و شخصیت هاى سازنده نیز مى باشند .

 

آن مردم فراموشکار آگاهى و ضبط حوادث را مانند گناه نابخشودنى تلقى کرده گویى عناصر شخصیت امیر المؤمنین علیه السلام را در ده ها جنگ و پیکار که با دلاورى و سلحشورى بى نظیر ، جان بکف تلاش کرده بود ، ندیده بودند خوابیدن او را در رختخواب پیامبر در لیلة المبیت ، بدون کمترین پروا از فرود آمدن شمشیرهاى برّان بر بدنش به فراموشى سپرده بودند [ 1 ] .

 

بعبارت کلى تر اگر چه آنان نادان تر از آن بودند که تفکرات و ارزش یابى امیر المؤمنین علیه السلام را درباره زندگى که مرگ را براى او پل رهایى از زندان طبیعت نشان داده بود ، درک کنند و او را به هراس از مرگ متهم نسازند ، ولى آنان

 

( 1 ) واقعا شگفت آورترین پدیده ایست که شجاعت بى نظیر على بن ابیطالب را در همه تاریخ بشرى اثبات مى کند ، با اینکه او یقین داشت که ساعت دیگر ده ها شمشیر بران براى کشتن پیامبر در رختخوابش فرود خواهد آمد ، بجاى پیامبر در همان رختخواب در خواب گوارا فرو رفت

 

[ 117 ]

 

با چشم خود دلاورى ها و شهامت هاى بى بدیل او را دیده بودند ، با اینحال احمقانه ترین اتهام را که زبونى و ترس از مرگ بود ، به على ( ع ) وارد مى ساختند همین نابینایى مهلک یا خیانت گرى است که آنان را وادار مى کند که امیر المؤمنین علیه السلام را به مقام جویى متهم نمایند ما در مجلد یکم و دوم این کتاب نظر آن حضرت را درباره مقام و ریاست بررسى کرده ایم و در خطبه هاى آینده نیز ارزیابى آن را از دیدگاه او مطرح خواهیم کرد .

 

امّا مرگ از دیدگاه على ( ع ) بحثى است که در مجلد هشتم از تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، مشروحا آورده ایم ، مطالعه کنندگان محترم مى توانند به آن کتاب مراجعه فرمایند . در این مورد تنها یک مسئله مهم را بررسى مى کنیم :

 

۰۴۹۸

باغبانى که در اول بهار سبد را برداشته براى چیدن میوه سیب که پس از شش ماه مثلا خواهد رسید ، بباغ میرود آگاهى هاى مربوط به سیب و فصل رسیدن آن ، یا او را

 

[ 115 ]

 

از راه برمیگرداند ، و یا سبد خود را با سیب هاى خیالى پر میکند ، و یا خنده عقلا او را به بیمارى روانى دچار مى سازد . و اگر تعقل و اندیشه خود را در راه این بیهوده گرایى از دست ندهد جز تأسف براى از دست رفتن نیرو و تلف شدن وقت میوه اى نخواهد چید .

 

قانون علت و معلول و دیگر روابط میان رویدادها ، براى هر نتیجه اى مقدمه یا مقدماتى را ضرورى ساخته است . توقع معلول بدون علت ، توقع مختل شدن قوانین هستى را در بردارد .

 

شتابزدگى آدمى در رسیدن به نتایج و هدف ها باضافه اینکه وصول به آنها را امکان پذیر نمى سازد ، اغلب موجبات نومیدى و سستى و خطاهاى دیگرى را در سنجش و ارزیابى پدیده ها و واقعیات فراهم مى آورد .

 

گاهى بعضى از معلول ها و نتایج با سرعتى بیشتر از حدّ معمولى به وجود مى آید ، ساده لوحان گمان مى برند هر معلول و نتیجه اى داراى انعطافى است که مى توان آن را از حلقه هاى زنجیرى علل و مقدمات بریده در موقعیت دلخواه قرار داد اینان نمى دانند که نسبیت موضع گیرى انسان ها در مقابل علل و معلولات و همچنین امکان وجود عللى که مخفیانه در سرعت بوجود آمدن معلولات و نتایج از طرف دیگر ، مؤثر مى باشند ، استثنایى در قانون علیت وارد نمى سازد .

 

امّا تطبیق جمله فوق به موقعیت امیر المؤمنین علیه السلام ، کاملا روشن است ، زیرا خوش بینى مردم بیکدیگر ، از یکطرف و شایع ساختن رضایت امیر المؤمنین علیه السلام به جریانات پس از وفات پیامبر که تا اواخر خلافت عثمان ادامه داشت ، از طرف دیگر ، مردم را از آمادگى پذیرش حکومت آن حضرت محروم ساخته بود .

 

بهمین جهت بوده است که اقدام او به گرفتن حکومت ، مانند چیدن میوه نارس و کاشتن در زمین دیگران بوده است ، زیرا تنها خطاهاى آشکار دوران عثمان بود که نیاز قطعى مردم را به زمامدارى امیر المؤمنین علیه السلام آشکار ساخت .

 

گسترش رفتار و اندیشه گذشتگان در فضاى اجتماع درباره حکومت ، همان زمین دیگرى بود که دانه هاى حکومت على ( ع ) نمى توانست در آن پاشیده شود و نمو کند .

 

[ 116 ]

 

 

7 . 8 فان اقل یقولوا حرص على الملک و ان اسکت یقولوا جزع من الموت ( اگر سخنى در حقیقت زمامدارى بگویم ، به حرص و طمع ریاست متهمم خواهند ساخت و اگر سکوت کنم ، خواهند گفت ، على از مرگ مى ترسد ) .

 

۰۴۹۷

مطرب عشق این زند وقت سماع بندگى بند و خداوندى صداع

بندگى بند و خداوندى صداع بندگى بند و خداوندى صداع

مولوى تاکنون علت این مسئله روشن نشده است ، که چرا صاحبنظران و روشنفکران جوامع انسانى درباره توبیخ و ممنوعیت بردگى سخن ها گفته ، داد و فریادها براه انداخته اند ، ولى درباره عشاق ریاست که شایسته دلسوزى بیشترى هستند ، سخنى قاطعانه نگفته ، ممنوعیت آن را اعلان ننموده اند .

 

براستى آیا عشق به ریاست مى تواند با عشق به شخصیت سازگار باشد ؟

 

یعنى آیا مى توان هم به من انسانى عشق ورزید و هم عاشق ریاست بود ؟ اگر این مطلب را بپذیریم که انسان ریاست پرست ، اسیر یکى از مختصات خود طبیعى است که مفهومى جز « من از همه برترم » ندارد ، تصدیق خواهیم کرد که این گروه به دلسوزى بیشتر از بردگان استحقاق دارند . این حقیقت شبیه به آن است که یکى از انسان شناسان دوران جدید گفته است که :

 

« اگر یکصدم اشکى که به حال گرسنگان و برهنگان ریخته مى شود ، به حال ارواح گرسنه و خالى از غذاهاى اصول انسانى ریخته شود ، همه گرسنگان سیر و برهنگان پوشیده

 

[ 114 ] مى شوند و ارواح گرسنه هم از حیوانیت به درجه انسانیت ارتقاء مى یابند .

 

« خود طبیعى » مى باشد ، نه مدیریت انسان ها بعنوان شخصى امین که امتیاز مدیریت را امانتى تلقى کرده بحکم « من انسانى » خود را موظف به اداى آن امانت الهى مى بیند .

 

نخستین سرمایه اى را که ریاست پرستان معمولى از دست مى دهند ، قدرت رویاروى قرار گرفتن با خویشتن مى باشد و به قول « مولوى » :

 

 

 

 

 

ماننده ستوران در وقت آب خوردن چون عکس خویش دیدیم از خویشتن رمیدیم

چون عکس خویش دیدیم از خویشتن رمیدیم چون عکس خویش دیدیم از خویشتن رمیدیم

« مولوى » در شأن ریاست پرستان معمولى مى گوید :

 

 

 

 

 

بنده باش و بر زمین رو چون سمند جمله را حمّال خود خواهد کفور بر جنازه هر که را بینى به خواب زانکه آن تابوت بر خلق است بار بار خود بر کس منه بر خویش نه مرکب اعناق مردم را مپاى تا نیاید نقرست اندر دو پاى

چون جنازه نه که بر گردن نهند بار مردم گشته چون اهل قبور فارس منصب شود عالى رکاب بار بر خلقان نهادند این کبار سرورى را کم طلب درویش به تا نیاید نقرست اندر دو پاى تا نیاید نقرست اندر دو پاى

و آخرین نقدینه اى که از دست این بردگان خندان بدر مى رود ، کیمیاى وجود آنان است که مى توانستند مس وجود خود را بقول گذشتگان مبدل به طلا نمایند .

 

 

 

 

 

هنگام تنگدستى در عیش کوش و مستى کاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را

کاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را کاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را

حافظ 6 و مجتنى الثّمرة لغیر وقت ایناعها کالزّارع بغیر ارضه ( کسى که دست به چیدن میوه نارس ببرد ، چونان کشاورز است که در غیر زمین خود بکارد ) .

 

۰۴۹۶

اکنون موقع آن فرا رسیده است که براى پیدا کردن با ارزش ترین و پایدار ترین و پیروزترین قدرت ها در نظر امیر المؤمنین ( ع ) بیندیشیم این سئوالات را دقت فرمایید :

 

آیا آرمانى ترین قدرتها ( با ارزشترین و پایدارترین و پیروزترین قدرتها ) تنها بوجود آوردن دگرگونى در یک موجود عینى است ؟

 

مثلا شکستن کلوخى با سنگ است و بس ؟ آیا ویران کردن ساختمانى است که با صرف نیروهایى متنوع ساخته شده است ؟ آیا بیل و کلنگ بدست گرفتن و بدون علت منتقل ساختن کوه البرز تدریجا به روى قله دماوند است ؟ آیا قدرت آرمانى عبارت است از آگاهى بهمه چیز و بس ؟

 

آیا این قدرت عبارت است از حفظ موقعیت و موضع گیرى در طبیعت و میان انسان ها بدون کمترین محاسبه قانونى درباره آن ؟

 

اگر اینها قدرت آرمانى نیست ، پس چیست آن قدرتى که بتواند عوامل آسایش و اعتلاى بشرى را بوجود بیاورد ؟

 

شکى نیست در اینکه روشن ترین مختصات قدرت عبارت است از ایجاد دگرگونى در موضوعاتى که در برابر قدرت قرار گرفته است . در هر مورد که این مختص بدون هدف گیرى عالى انسانى بجریان بیافتد ، [ باستثناى مفیدیت هاى طبیعى ناخود آگاه ، مانند آتش فشانى کوهى که صخره ها را بشکافد و چشمه سارهاى مفید به جریان بیافتد ] به اضافه مستهلک شدن بى فایده قدرت ها ، دگرگونى هاى ایجاد شده کمترین ارزش را دارا نمى باشد . و از نظر پایدارى و پیروزى ، بستگى باین دارد که میدان فعالیت آن قدرت خالى از قدرت هاى قوى تر باشد .

 

قدرتى که امیر المؤمنین علیه السلام منظور مى دارد ، عبارتست از آن نیرو

 

[ 113 ]

 

و استقامت روحى که پس از آگاهى کامل به هدف عالى حیات ، در سود انسانها مورد بهره بردارى قرار بگیرد ، نه عامل ایجاد دگرگونى بى هدف و از بین بردن قدرت متقابل که خود یکى از سرمایه هاى بشرى است .

 

دلایل و شواهد قطعى نشان مى دهد که همه شئون و زندگى امیر المؤمنین ( ع ) از این قدرت آرمانى در عالى ترین درجه برخوردار بوده ، قدرت را براى انسان سازى نه انسان کشى بکار برده است . 5 هذا ماء اجن و لقمة یغصّ بها آکلها ( این زمامدارى مانند آبى کثیف است که با مشقت بیاشامند و چونان لقمه ناگوار است که با خوردنش به غصه و اندوه گرفتار شوند ) .

 

۰۴۹۵

خود پدیده قدرت که در دو قلمرو انسان و طبیعت گسترده است ، حقیقتى است ناآگاه ، از قدرت یک باد ناچیز که تنها مى تواند برگ کوچکى را بحرکت درآورد گرفته ، تا انرژى هاى کلان اتمى ، و از زور بازوى یک روستا بچه که مى تواند دو بسته گندم را بدرود و روى دوشش نهاده به خرمنگاه ببرد گرفته تا اندیشه جامعه ساز یک مصلح و مکتشف همه و همه قدرت هاى ناآگاهى هستند که بهره بردارى صحیح از آنها احتیاج به هدف گیرى عالى انسانى دارد .

 

متأسفانه بدانجهت که شرط مزبور در بهره بردارى از قدرت ها مورد اهمیت قرار نمى گیرد ، قسمت بسیار مهمى از قدرت ها براى خنثى کردن قدرت ها به جریان مى افتد .

 

آن فرد یا جامعه اى که انرژى مادى و فکرى بکار مى اندازد ، تا فرد یا جامعه دیگرى را پایمال کند ، باضافه اینکه قدرت عظیمى را مستهلک مى سازد ، باعث هدر رفتن و سوختن قدرت مادى و فکرى طرف مخاصم خود نیز مى باشد .

 

چه شرمسارى بالاتر از اینکه تاریخ بشرى در هر دوره اى کوره هاى آتشینى را براى سوزاندن و خاکستر کردن قدرت ها بوجود مى آورد کدامین قدرت ها ؟

 

قدرت هایى که اگر مبدل به خاکستر نشده بودند ، امروزه نه یک برهنه و گرسنه اى وجود داشت و نه جهل و نادانى و نه حق کشى ها و کشتارهاى بیرحمانه در میان انسان ها .

 

[ 112 ]

 

۰۴۳۴

هیچ وسیله اى براى تشخیص قدرت ، بهتر از تجربه و بررسى موجودیت خود انسان و شناخت احتیاجاتى که برطرف کردن آنها بوسیله قدرت امکان پذیر میباشد ، وجود ندارد .

 

روش هاى قیاسى که متّکى به اصول پیش ساخته باشند ، مانند تکیه بر خیال و آرزو درباره قدرت ، به نتیجه صحیح نخواهد رسید . مسلم است که با نظر به تغییرات مستمرّ در موجودیت آدمى و دگرگونى روابط او با طبیعت و دیگر انسانها ، هم احتیاجات در حال تحول است و هم خود انسان که میخواهد با تشخیص و ارزیابى قدرتش آن احتیاجات را برطرف نماید .

 

بجهت اهمیت ندادن به تجربه در تشخیص قدرت است که افراد و جوامع فراوانى یا با نداشتن قدرت و اقدام به عملیات غیر مقدور ، خود را به نابودى میکشانند و یا با داشتن قدرت و بى اطلاعى از آن ، سرمایه هاى خود را از دست مى دهند و به نابودى کشیده مى شوند .

 

 

( 1 ) الانعام آیه 152 و الاعراف آیه 42 و المؤمنون آیه

 

62 . ( 2 ) البقره آیه

 

286 . [ 109 ]

 

منظور ما از آگاهى به موجودیت خود انسان ، شامل کمیّت و کیفیّت عوامل قدرت مانند استعدادهاى فکرى و مقاومت و تحمل در برابر عوامل مزاحم اجراى قدرت در هدف گیرى صحیح و انتخاب وسایل معقول تر براى بهره بردارى از قدرت هم مى باشد .

 

با اخلال به این آگاهى ها نه تنها سرمایه قدرت به هدر خواهد رفت ، بلکه در آن مواردى که قدرت براى از بین بردن عوامل مزاحم و آگاه بکار مى رود ، نتیجه معکوس بوجود مى آورد . این آگاهى ها در بجریان انداختن شجاعت که یکى از عالى ترین جلوه هاى قدرت است ، از قرون و اعصار گذشته مورد توجه بوده است ، متنبى مى گوید :

 

 

 

 

 

الرّأى قبل شجاعة الشّجعان و هما اذا اجتمعا لنفس مرّة لو لا العقول لکان ادنى ضیغم ادنى الى شرف من الانسان

هو اوّل و هى المحلّ الثّانى بلغت من العلیاء کلّ مکان ادنى الى شرف من الانسان ادنى الى شرف من الانسان

1 ( رأى و اندیشه از نظر اهمیّت پیش از شجاعت شجاعان است . رأى و اندیشه در مرتبه اول و شجاعت در مرحله دوم است ) .

 

2 ( هنگامى که اندیشه و آگاهى و شجاعت در یک فرد جمع شوند چنین فردى ، گام به مرحله اى عالى از عظمت گذاشته است ) .

 

3 ( اگر عقول در آدمیان نبود ، پست ترین شیر به شرافت نزدیکتر از انسان بود ) .

 

درباره ضرورت آگاهى و دانائى به شرایط و احتیاجات و تنوع قدرتها در محاوره اى از سقراط بالیزیماخوس مله زیاس نیکیاس لاخس چنین مى خوانیم :

 

« لاخس » هنوز منظور ترا درست نمى فهمم .

 

« سقراط » خوب توجه کن ، سئوال من عینا مثل این است که بپرسم سرعت چیست که هم در دویدن وجود دارد ، هم در نواختن موسیقى و هم در حرف زدن و

 

[ 110 ]

 

و هم در یاد گرفتن و در بسیارى از چیزهاى دیگر ، خواه کار دست باشد ، یا دهان یا کار فهم و فکر و عقل . مگر حقیقتا هم چنین نیست ؟

 

« لاخس » چرا .

 

« سقراط » اگر کسى از من بخواهد که آنچه را که در همه این چیزها هست و سرعت نامیده مى شود ، بیان کنم ، باید بگویم :

 

سرعت قوه اى است که در کوتاه ترین زمان ، عمل بیشترى را انجام مى دهد ، خواه این قوه در دویدن باشد یا صدا یا هر چیز دیگر .

 

« لاخس » البته این جواب صحیحى است .

 

« سقراط » پس تو نیز سعى کن که بهمین نحو شجاعت را توصیف کنى و بگویى که این چه چیز است که اگر در مقابل خوشى یا ناخوشى یا چیز دیگرى قرار گرفته باشد ، شجاعت نامیده مى شود ؟

 

« لاخس » بنظر من اگر بخواهم آن چیز را که شجاعت نام دارد و وجه مشترک بین موارد مختلف است توصیف کنم ، باید بگویم این یک نوع پایدارى و استقامت روح است .

 

« سقراط » جواب همین است که دادى ، ولى البته مقصود تو که هر پایدارى نیست ، زیرا شجاعت چیزى است عالى و قابل تمجید .

 

« لاخس » مگر در این هم تردیدى هست ؟

 

« سقراط » بنابر این پایدارى که از روى فهم باشد ، منظور تو مى باشد ، زیرا در این صورت چیزى خواهد بود قابل تمجید .

 

« سقراط » درباره استقامتى که توأم با فهم نباشد چه میگویى ؟ آیا این یکى بر خلاف نوع اول مضر و خطرناک نیست ؟

 

« لاخس » ظاهرا چنین است .

 

« سقراط » بگو ببینم تو که نمى خواستى ادعا کنى که آنچه اینگونه زیان آور و خطرناک مى باشد ، پسندیده و عالى است ؟

 

« لاخس » بهیچ وجه چنین نظرى نداشتم .

 

[ 111 ]

 

« سقراط » بنابر این باید اعتراف کنى که اینگونه پایدارى شجاعت نیست .

 

« لاخس » همین طور است که میگویى .

 

« سقراط » پس بنا به گفته تو شجاعت استقامتى است که از روى تعقل و فهم صورت گیرد و تو این نوع استقامت را شجاعت میدانى ؟

 

« لاخس » ظاهر امر که چنین است .

 

۰۴۹۳

تکلیف نمودن انسان به ما فوق قدرت از هر مقامى که باشد ، موافق منطق اصول انسانى نیست .

 

این قانون عمومى ملل و اقوام در همه شئون بشرى است ، مخالف این قانون همان سفسطه بازانند [ 2 ] که زیر و رو کردن واقعیات و شعبده بازى در معارف بدیهى ،

 

( 1 ) منظور ما از اقلیت ظاهرى اینست که اکثریت قریب به اتفاق واقعى بنا بنقل منابع معتبر با امیر المؤمنین بوده است . این اقلیت شبیه به همان اقلیت هواداران حسین بن على ( ع ) در کوفه بود که وقتى امام حسین ( ع ) در راه کوفه از دو مرد اسدى پرسید که وضع کوفه چگونه است ؟ در پاسخ او گفتند : دل هاى همه مردم با تست ، ولى شمشیرها را بروى تو کشیده اند .

 

( قلوبهم معک و سیوفهم علیک ) .

 

( 2 ) قدیمى ترین اشخاص که در تفکرات خودروش سوفسطائى داشتند ، چهار نفر از یونان بوده اند .

 

پروتاگوراس ، گورگیاس ، هیپیاس ، ثراسیماکوس و در دوران هاى بعدى مى توان ایده آلیست هاى افراطى را از هم مکتبان سوفسطائى ها محسوب نمود .

 

[ 108 ]

 

حرفه و وسیله خودنمایى آنان مى باشد .

 

 

آنکه روزى نیستش بخت و نجات

 

ننگرد عقلش مگر در نادرات

 

 

بهر حال ، قرآن کتاب آسمانى اسلام این قانون ثابت را در چند مورد تذکر داده است ، از آنجمله :

 

لا نُکَلِّفُ نَفْساً اِلاَّ وُسْعَها

 

1 . ( ما هیچ انسانى را به مافوق قدرتش مکلف نمى سازیم ) .

 

لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً اِلاَّ وُسْعَها

 

2 . ( خداوند هیچ انسانى را به مافوق قدرتش مکلف نمى سازد ) .

 

آنچه که براى فهمیدن مقصود امیر المؤمنین ( ع ) از قدرت ، بایستى مورد دقت و توضیح مشروح قرار بگیرد ، چند مسئله بسیار مهم است :

 

۰۴۹۲

این خطبه را بنا به گفته بعضى از شارحین نهج البلاغه ، پس از خلافت ابى بکر ایراد فرموده است داستان این خطبه چنین بوده است که هنگامى که در سقیفه بنى ساعده براى ابو بکر بیعت گرفته شد ، ابو سفیان بن حرب فرصتى پیدا کرد که براى بر پا کردن جنگ و پیکار در میان مسلمانان اقدام کند تا آنان به کشتار یکدیگر برخیزند و با این غائله و پیکار دین اسلام از بین برود . لذا به نزد عباس بن عبد المطلب رفت و گفت :

 

این گروه ( عده اى که به ابو بکر بیعت کردند ) ، امر زمامدارى را از بنى هاشم سلب و در بنى تیم قرار دادند و فردا این تندخوى بنى عدى ( عمر بن الخطاب ) بر ما حکومت خواهد کرد .

 

[ 106 ]

 

برخیز با هم به نزد على ( ع ) برویم و براى زمامدارى با او بیعت کنیم و تو عموى پیغمبرى و من هم مردى هستم که سخنم در قبیله قریش مورد قبول است . و اگر بخواهند ما را از زمامدارى کنار بزنند ، با آنان به کشتار مى پردازیم .

 

آنگاه هر دو نزد امیر المؤمنین علیه السلام آمدند .

 

ابو سفیان گفت :

 

یا ابا الحسن ، از این امر زمامدارى غفلت مکن ، کى بوده است که ما به قبیله تیم پست تسلیم گشته بودیم ؟

 

وضع روحى و نیت ابو سفیان روشن بود که این سخنان را براى حمایت از دین نمى گوید ، بلکه مقصودش براه انداختن فساد میان مسلمانان است که آنرا در اعماق دلش پنهان ساخته بود

 

1 . بنابر این ، جمله مورد تفسیر را مى توانیم از دو جهت تحلیل کنیم :

 

یکم با نظر به داستان مزبور .

 

دوم با نظر به آن قانون کلى که جمله مورد تفسیر در بردارد .

 

یکم با نظر به داستان مزبور و جریان شگفت انگیز سقیفه بنى ساعده نتیجه اى که بدست مى آید ، اینست که اصحاب سقیفه با کوشش فراوانى توانسته بودند در کمترین مدتى مسئله زمامدارى ابو بکر را بر عده اى بقبولانند و سپس براى تثبیت این امر ، بنا به نقل ابن ابى الحدید از براء بن عازب ، « ابو بکر و عمر و ابو عبیده » از سقیفه به راه افتاده بهر کسى که مى رسیدند دست او را گرفته براى بیعت به دست ابى بکر مى کشیدند ، بخواهد یا نخواهد من بحکم عقل این گونه بیعت گیرى را منکر گشتم »

 

2 . مردم بدین ترتیب احساس کردند که خلیفه و زمامدار براى عموم معین شده است .

 

امیر المؤمنین علیه السلام را چنانکه در خطبه هاى آینده خواهیم دید ، در اقلیت

 

( 1 ) شرح نهج البلاغه خویى ج 3 ص 137 و مضمون در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص

 

219 . ( 2 ) مأخذ مزبور ص 219 و

 

221 . [ 107 ]

 

ظاهرى قرار دادند [ 1 ] ، بطورى که اگر آنحضرت با این اقلیت دست به پیکار مى زد ، باضافه اینکه کشتار زیادى در حساس ترین موقعیت اسلام ( روزهاى وفات پیامبر ) براه مى افتاد ، ساده لوحان که اکثریت چشمگیر را تشکیل مى دادند با راهنمایى زیرکان جامعه ابتدایى اسلام را با این گمان پلید که « على ریاست مى خواهد » تیره و تار نموده اغتشاشات و جنگ و پیکارهاى جاهلیت را تجدید مى کردند .

 

امیر المؤمنین ( ع ) از این آشوب و ارتداد سخت بیمناک بود ، لذا چنانکه در مواردى متعدد از نهج البلاغه مى بینیم ، آن حضرت دست از پیکار مى کشد و در مقام رهبر گروه محافظ اسلام انجام وظیفه مى نماید .

 

بنابر این ، سکوت امیر المؤمنین ( ع ) در چنان موقعیتى روى همان اصل بوده که در جمله « حرکت براى پرواز بسوى مقصد ، نیاز به بال و پر دارد » ابراز فرموده است . دوم تفسیر اصل کلى مزبور :

 

۰۴۹۱

از قراین و شواهدى که در دست داریم ، چنین بنظر مى رسد که اگر همه انسانهاى در خاک خفته را زنده کنیم و همه زندگان را جمع آورى نموده ، همه آنان را در یکجا پهلوى هم قرار بدهیم و از هر یک آنان خواهش کنیم که جمله اى درباره خود بگوئید و بروید ، باستثناى رهروان منزلگه کمال که در اقلیت اسف انگیزى هستند ، هر امتیازى که براى ابراز افتخار بگویند ، از این قبیل خواهد بود :

 

1 این منم که با هوش و قدرتى که داشتم ، هر چه خواستم کردم .

 

2 این منم که ثروت ها اندوختم .

 

3 این منم که سالیان متمادى همه را زیر دست خود نموده سرورى کردم .

 

4 این منم که راه هاى کوتاه تر براى نابود کردن مخالفم کشف کردم .

 

5 این منم که در شناخت اصول رقابت هاى کشنده به کشفیات تازه اى نایل شدم .

 

6 این منم که تازه گویى ها نموده ، بشر را از فعالیت هاى مغزى و روانى منصرف کرده به پایین تر از شکم متوجه ساختم بطورى که :

 

 

جز ذکر نى دین او نى ذکر او

 

سوى اسفل برد او را فکر او

 

 

7 من داراى فرزندان قدرتمند و عشیره نیرومندى هستم .

 

8 این منم که توانستم مقدس ترین وسایل پیشرفت مانند مذهب و علم و عدل و قانون را دستاویز خودخواهى هایم نمایم .

 

9 این منم که حیله گرى ها و چاره سازى ها براه انداختم تا حق را باطل و باطل را حق جلوه دادم .

 

[ 105 ]

 

10 این منم که توانستم مردم را با نشان دادن شوره زارها ، از چشمه سارهاى زلال حیات که با عرق جبین و تکاپوهاى خستگى ناپذیر بدست مى آوردند ، منصرف نموده در بیابان هاى خشک و سوزان خود خواهى هایم سرگردانشان نمایم .

 

آرى این منم که توانسته ام با صدها وسیله فکرى و مادى الفت و محبت و یگانگى مردم را به خصومت و تنفر از یکدیگر تبدیل نمایم .

 

لذا صحیح است که بگوییم : افتخار شعله ایست که از آتش خودخواهى زبانه مى کشد و پس از خاکستر ساختن خویش به تباه ساختن دیگران مى پردازد .

 

همه کتاب ها و همه محافل دم از افتخارهایى مى زنند که انسان خیال مى کند که در تاریخ بشرى موجودات فوق فرشتگان زندگى مى کنند و خود اطلاعى از آن ندارند اگر همه مدعیان افتخار و مباهات راست مى گویند ، پس باعث شرمندگى و سرافکندگى انسان ها کیست ؟ کسى نمى داند شاید موجوداتى همراه سنگ هاى فضایى بر زمین فرود آمده جنگ ها و خونریزى ها و حق کشى ها را به راه انداخته اند 4 افلح من نهض بجناح او استسلم فأراح ( آن کس به مقصود خویشتن نایل گشت که پر و بالى داشت و بپرواز در آمد ، یا فاقد قدرت بود و از هجوم به مخاطرات خوددارى کرد و آسوده گشت ) .

 

۰۴۹۰

ممکن است شما بگوئید : اینها دردهایى است که در طول قرن ها مورد توجه هشیاران بوده ، امروز هم فرد خردمندى پیدا نمى شود که از این دردها بى اطلاع باشد ، درباره درمان بیندیشید ، راهى را براى خروج از این بن بست ها نشان بدهید . این اعتراض کاملا صحیحى است که در این مورد گفته میشود . ولى با نظر به دو علت مهم بیان دردها در درجه اول قرار مى گیرد :

 

علت یکم ما مى دانیم که اغلب مردم از شناخت اصول دردها ناتوانند ، زیرا تا خود بطور مستقیم درد را احساس نکنند ، دردهاى غیر مستقیم و آنچه را که دامنگیر دیگران است ، درک نمى کنند . از طرف دیگر همین مردم که اکثریت را

 

[ 102 ]

 

تشکیل مى دهند ، ملاک تفکر عده فراوانى از متفکران مى باشند .

 

لذا بى تفاوتى و کوته فکرى این مردم را به حساب رضایت انسانها بطور عموم در زندگى مى آورند و آرامش و خرسندى آنان را دلیل روبراه بودن حیات آدمیان تلقى مى کنند . چونان خرسندى کودکى که ببازى با لجن خرسند میگردد .

 

علت دوم براى لزوم بیان دردها اینست که با روشن شدن آنها است که متفکران مصلح ، براى شناخت علل اصلى آنها دست به کار مى شوند و به کمک تقسیم آن علل به اقسام ریشه دار و سطحى ، موقت و پایدار و ارتباط آن علل با مسائل تاریخى و محیطى و فرهنگى و روانى و اقتصادى و اخلاقى و غیره . . . گام هاى مؤثرى در پیدا کردن درمان ها برمى دارند . مسلم است که درد شناسى بترتیبى که گفتیم دردهاى بشرى را مى تواند بقرار زیر مطرح بسازد :

 

همه دردهاى بشرى را مى توان بر سه قسمت عمده تقسیم کرد :

 

قسمت یکم دردهایى است که با نظر به کمیت و کیفیت موجودیت طبیعى انسان در مجراى قوانین طبیعت به وجود مى آیند ، مانند درد پایان یافتن حیات و انقراض امیدها و آرزوها به وسیله مرگ .

 

و اختلالات متنوعى که به جهت محدودیت مقاومت عضوى در مقابل آفات طبیعى ، دردهایى را به وجود مى آورند

 

همچنین مانند شکست در آرمان ها و هدف گیرى هایى که آدمى در امتداد حیات در جستجوى وصول به آنها است . و بطور کلى دردهایى که ناشى از عواملى مى باشند که از قدرت و اختیار انسانى برکنارند .

 

قسمت دوم دردهایى است که ناشى از سلب قدرت و اختیار آدمى بوسیله دیگر انسان ها است . باین معنى که اگر زور گویى و خودخواهى انسان هاى دیگر نبود قدرت و اختیار آدمى سلب نمى گشت و دردى نداشت .

 

قسمت سوم دردهایى است که معلول خودخواهى و خودکامگى و هوى پرستى هایى است که موجب سلب قدرت و اختیار خود او مى باشد .

 

تقسیم بندى مزبور ما را بیک تقسیم اصیل و پایدار آگاه مى سازد . این تقسیم عبارت است از اینکه : دردهاى بشرى دو نوع اساسى دارد :

 

[ 103 ]

 

نوع یکم دردهایى که ضرورت هاى وجودى انسان ایجاب میکند . قسمت یکم بازگو کننده این نوع دردها است . بنظر نمى رسد انسان هاى خردمند از این نوع دردها باضافه احساس تلخى آنها ، به اختلالات روحى هم دچار شده بگویند :

 

چرا ما درد مى کشیم ، مخصوصا با آگاهى به امتیازات و عظمت هایى که در حیات خود بدست مى آورند و مى دانند که این گونه دردها در جریان حکمت الهى در عالم خلقت قرار گرفته اند ، مانند ساییده شدن تارهاى وسیله موسیقى که در عین ساییدگى آهنگ هدف گیرى شده اى را به وجود مى آورند .

 

نوع دوم دردهایى است که دست انسانى به وجود مى آورد و موجب سلب قدرت و اختیار مى گردد .

 

قسمت دوم و سوم از عوامل که متذکر شدیم ، علل اصلى این نوع دردها مى باشند .

 

علت اساسى هر دو قسمت ( زورگویى انسان هاى دیگر و خودکامگى و هوى پرستى خود انسان ) خود خواهى نابخردانه آدمیان است که دمار از روزگار آنان بر مى آورد و همه ارزش ها و اصول و قوانین آنان را در هم مى ریزد و هر روز دردهاى تازه اى به دردهایشان مى افزاید که کمترین آن دردها تنفّر و عداوت و خصومتهاى نابکارانه انسان ها با یکدیگر است . با نظر به ملاحظات فوق نسخه واقعى اساسى ترین درمان دردهاى بشر که ریشه آنها را نابود مى سازد ، سه دستور دارد :

 

1 خود خواهى را تعدیل کنید .

 

2 خود خواهى را تعدیل کنید .

 

3 خود خواهى را تعدیل کنید .

 

پیش از آنکه عمل به این نسخه را شروع کنید ، این خیال شیطانى را که یکى از مؤثرترین فعالیت هاى خودخواهى است از مغز خود بیرون کنید که مى گوید :

 

این یک نسخه مذهبى و اخلاقى و اوتوپیایى است و براى موعظه و پند و اندرز به درد مى خورد نه براى ایجاد تحول عینى در حیات بشرى بسیار خوب ، این نسخه را پاره کنید و به دور بریزید و جوامع بشرى را به

 

[ 104 ]

 

صورت بیمارستان ها و تیمارستان ها یا جنگل هاى پر از دد و درنده درآورید و براى خود تاریخى آکنده از بدبختى ها و دردها بسازید و راه خود را ادامه بدهید 3 و ضعوا تیجان المفاخرة ( تاج هاى فریباى مباهات و افتخار بیکدیگر را از تارک خود برداشته بر زمین بگذارید ) .

 

۰۴۸۹

هیچ یک از پدیده هاى بشرى مانند دو پدیده متضاد اتحاد و خصومت ، منشأ آثار و نتایج با اهمیت نبوده است .

 

اگر ما بتوانیم این توفیق را بدست بیاوریم که از سطوح ظاهرى رویدادها و شئون انسانى گذر کرده ، ریشه هاى عمیق آنها را مورد بررسى قرار بدهیم ، بدون تردید دو پدیده مزبور را از عمیق ترین و پایدارترین ریشه ها خواهیم یافت . قطعى است که :

 

اتحاد انسان ها با یکدیگر عامل جلوگیرى آنان از نابودى هاى گوناگونى بوده است که سر راه تاریخ آنان را گرفته است .

 

نیز اتحاد انسان ها با یکدیگر عامل بروز قدرت ها و استعدادهاى آنان بوده است .

 

بطور کلّى هیچ پیشرفت قابل توجهى بدون اتحاد و همکارى نصیب بشریت نگشته است .

 

مسلم است که همه امتیازات مفید که افراد و جوامع انسانى بدست آورده اند ، بر دوران ها و جوامع گوناگون توزیع شده ، هر یک تکمیل کننده دیگرى بوده است .

 

 

( 1 ) الانفال آیه

 

25 . [ 100 ]

 

باضافه اینکه اتّحاد میان افراد و جوامع انسانى با اختلافات و تضادهایى که دارند ، لذت روحى فوق العاده اى دارد که با هیچ یک از لذایذ معمولى قابل مقایسه نمیباشد .

 

یکى از جالب ترین چهره هاى انسانى در تاریخ ، ائتلاف و یگانگى هایى است که نه از روى غرض ورزى و سنگر بندى براى از بین بردن ناتوانان صورت گرفته است ، بلکه براى محو ساختن تنفر و رقابت هاى کشنده و به وجود آوردن تفاهم هاى حقیقى و اشباع حسّ عضویت در یک خانواده پر مهر و صفا ، بوجود آمده است .

 

در نقطه مقابل این نعمت عظماى الهى انزجار و خصومت و تنفر قرار گرفته است که تاریخ ما انسان ها را به لجن کشیده ، همه اصول و آرمان ها و الگوها را در هم ریخته است .

 

این نکته مهم را هم باید در نظر بگیریم که عداوت و تنفرى که در میان انسانها بروز مى کند ، بهیچ وجه قابل مقایسه با خصومت و کشتار دیگر حیوانات نیست .

 

ما در عالم حیوانات جنگ و پیکارهاى خونین را سراغ داریم ، که تنها از احتیاج به غذا یا اعمال قدرت محض ناشى مى گردد . در صورتى که جنگ و پیکار انسان ها داراى موضوعات زیر هم مى باشد :

 

1 خود خواهى با قیافه هاى گوناگونش .

 

2 با اینکه آدمى از شیرینى و عظمت جان فرد دیگر اطلاع دارد ، باز سلاح برّان به دست مى گیرد .

 

3 با اینکه مى داند هیچ دلیل و علّتى براى نابود کردن طرف خصومت ندارد ، احساس کمترین ننگ او را وادار به کشتار مى نماید .

 

4 بیمارى خونریزى ( سادیسم ) در هیچ یک از انواع جانداران دیده نمیشود ، ولى تاریخ بشرى افراد فراوانى از این بیماران را که عوامل این بیمارى را خود به وجود آورده اند ، نشان مى دهد .

 

5 آیا تاکنون شنیده اید که جاندارى پس از سیر شدن از غذاى خود ، به غذاى مورد احتیاج جاندار دیگرى تعدى کند ؟ و اگر آن جاندار گرسنه براى دفاع از حیات خود دست به مقاومت بزند ، خونش ریخته شود ؟ هرگز چنین پدیده پستى

 

[ 101 ]

 

میان حیوانات وجود ندارد ، در صورتى که قسمت عمده اى از کارزارها و کشتارهاى بشرى را در تاریخ همین پدیده تشکیل داده است .

 

6 حیوانات مانند انسان ها داراى پیامبران و مصلحان و خیرخواهان و دانشمندان و فلاسفه ، نیستند که براى لزوم تعدیل قدرت قدرتمندان و اتحاد آنان فریادها برآورند ، و فداکارى ها نمایند . در حالى که انسان ها به اضافه عقل و وجدان درونى ، از وجود چنان پیشروان انسان دوست برخوردار بوده اند .

 

7 حیوانات فتنه و آشوب هاى کشنده بر پا نمى کنند در صورتى که انسانها این گونه تلاطم ها را بوجود مى آورند و همه ارزش ها و اصول و قوانین را مختل مى سازند .

 

8 حیوانات از تفکر درباره تحولات سازنده و نیروهایى که تحولات مزبور را بوجود بیاورد ، محرومند ، ولى انسان با داشتن تفکر و نیروهاى مزبور ، هنوز نتوانسته است قدرت تحول آفرین خود را به سود همه جانبه خود و دیگران بجریان بیاندازد . باین معنى که انسان به هر دگرگونى که اقدام کرده است بدانجهت که خودخواهى هایش را نتوانسته است مهار کند ، اغلب تحولاتى را که بوجود آورده است به زیان دیگران تمام کرده است . این است نتایج منافرت که در جمله امیر المؤمنین علیه السلام ممنوع اعلان شده مردم را از آن بر حذر داشته است .

 

۰۴۸۸

قوانینى پایدار و عمومى که در صحنه هستى فعالیت مى کنند ، زشت و زیبا ، خوب و بد ، کم و زیاد ، نمى شناسند . سطح روبناى هستى جایگاه حکومت مطلقه قوانین است ، سقفى که پایین مى آید ، درباره ساکنان اطاق نمى اندیشد .

 

کشتى که در کام گرداب مهلک فرو مى رود ، تفاوتى میان کشتى نشینان نمیگذارد و محاسبه اى در این باره ندارد که بزرگترین دانشمند و جهان بین در آن نشسته و در تفسیر عالم هستى و بوجود آوردن عوامل تکامل انسان ها مى اندیشد ، یا پلیدترین فردى مشغول کشیدن نقشه براى نابود کردن قاره هاى روى زمین است که اگر گام به ساحل بگذارد نقشه خود را پیاده خواهد کرد .

 

فعالیت آن قدرت روحانى که در افراد تکامل یافته مى تواند با اعماق هستى ارتباط برقرار کرده ، فعالیت قانون را با ارتباط با سازنده هستى خنثى نماید ، وابسته به مشیت الهى است که هیچ ضابطه و قاعده اى نمى تواند شرایط و موقع آن را براى بشر قابل درک بسازد .

 

در این دنیا اسرار آمیزتر از این مسئله وجود ندارد که گاه ناله یک سگ ستمدیده اى سرنوشت ستمکاران را دگرگون نماید در عین حال نیایش طولانى پارساى از دنیا گذشته هیچ کارى نتواند انجام بدهد بیایید از این مسئله اسرار آمیز و فریاد لا ینقطع عقل و وجدان این نتیجه را بگیریم که اندیشه و تعقل و وجدان از یکطرف و استحکام قوانین حاکم بر هستى از طرف دیگر ، ضرورت حیاتى محاسبه در زندگانى را براى ما اثبات مى کند . آنچه

 

[ 99 ]

 

که با مشیت جدى خداوندى بجریان افتاده است ، با تمایلات شوخى گرانه من و تو از کار خود نخواهد ایستاد . اینست نمونه اى از آیات که لزوم جدى محاسبه را گوشزد مى کند :

 

وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خاصَّةً

 

1 . ( و بپرهیزید از فتنه اى که فقط ستمگاران را در خود فرو نخواهد برد ) .

 

اگر محاسبه دقیق در اندیشه و رفتار خود ننمایید ، در آن علتى که فتنه را به وجود مى آورد ، شما هم شریک بوده خسارت معلولش را شما خواهید چشید . 2 و عرّجوا عن طریق المنافرة ( از راه عداوت و نفرت از یکدیگر برگردید ) .

 

 

 

 

 

این همه عربده و مستى و ناسازى چیست نه همه همره و هم قافله و همزادند ؟

نه همه همره و هم قافله و همزادند ؟

 

۰۴۸۷

گاهى فتنه به مرحله اى از فساد و فساد انگیزى مى رسد که هر گونه انحطاط و بدبختى ها را تحت الشعاع قرار مى دهد . در این مرحله نه تنها اصول و قوانین انسانى متزلزل مى گردند و ارزش ها متلاشى و هدف ها و وسیله ها در هم مى ریزند ، بلکه حیات انسان ها در خطرى که کرانه اى ندارد ، غوطه ور مى گردد .

 

این نوع فتنه بهر وسیله ایست بایستى مرتفع گردد اگر چه به وسیله کشتار بوده باشد . نمونه اى از آیاتى که این نوع فتنه را گوشزد مى کند بدینقرار است :

 

وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ اَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ اَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ اَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ

 

3 . ( 1 ) الاسراء آیه

 

73 . ( 2 ) آل عمران آیه

 

7 . ( 3 ) البقره آیه

 

191 . [ 97 ]

 

( هر جا که به آنان دست یافتید ، بکشیدشان و بیرون کنید آنان را از آن جهت که شما را بیرون کردند و فتنه سخت تر از کشتار است ) .

 

وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ

 

1 . ( و با آنان بکشتار برخیزید تا فتنه به وجود نیاید ) .

 

وَ الْفِتْنَةُ اَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلٍ

 

2 . ( و فتنه بزرگتر از کشتار است ) .

 

توضیح آنجا که فتنه موجودیت مادى و معنوى انسان ها را بخطر مى اندازد و الگوهاى حیات را تباه مى سازد و فضاى هستى را در ظلمت امیال حیوانى فرد یا افرادى فرو مى برد و جان هاى آدمیان را دستخوش مى خواهم درندگان انسان نما نموده همه چیز را به فساد و لجن مى کشاند ، با هر وسیله و راهى که ممکن باشد ، بایستى در مرتفع ساختن آن ، دست بکار گشته ، هر چه زودتر اجتماع را از نابودى نجات داد .

 

گردانندگان این نوع فتنه ها نه تنها اصول و هدف حیات آدمیان را تیره و تار مى سازند ، بلکه حالت تضاد با حیات انسان ها به خود گرفته ، گریه هاى مردم را وسیله خنده و مرگ انسان ها را زیور و زینتى براى حیات خود خواهانه خویشتن تلقى مى کنند .

 

وقتى که فتنه باین مرحله مى رسد ، خود بخود اثبات مى کند که گردانندگان آن ، از حدّ درندگان حمله ور به انسان تجاوز کرده اند ، زیرا هیچ حیوان درنده اى با آگاهى به معناى حیات و ارزش آن و با علم به انسان و عظمت آن ، انسانى را مورد حمله قرار نمى دهد .

 

این فتنه گران با همه آگاهى ها درباره جان و جاندار و انسان و انسانیت ، حمله ور مى گردند و با مشیت خداوندى که جان آدمیان جلوه گاه آن است ، به مبارزه برمى خیزند .

 

 

( 1 ) البقره آیه

 

193 . ( 2 ) البقره آیه

 

217 . [ 98 ]

 

در این مرحله دستور نابود کردن گردانندگان فتنه از طرف آفریننده انسانها صادر و از بین بردن آنان از وظایف الهى محسوب مى شود ، چونان نمازى که انسان خود را در آن حالت رویاروى الهى مى بیند .

 

آرى ، مبارزه بى امان با اینگونه فتنه گران ، نجات دادن جان هایى است که اشعه اى از خورشید عظمت خداوندى مى باشند .

 

۰۴۸۶

نوعى از آشوب هاى درونى وجود دارد که بوجود آورنده آن ، خود انسان است و عامل اصلى این آشوب ها ، تمایلات مهار نشده درونى است که سدّ راه هر گونه اندیشه حقیقت یابى مى باشند .

 

در چنین حالات روانى پیکارهایى سخت در درون آدمى میان دو جبهه نیرومند ( تمایلات و اصالت حقیقت ) به راه مى افتند و آن را به صورت صحنه اى پر آشوب درمى آورند .

 

موقعى که این پیکار به سود امیال مهار نشده پایان مى یابد ، چهره منفى فتنه نمودار مى گردد . نمونه اى از این آیات بقرار زیر است :

 

یُنادُونَهُمْ اَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قالُوا بَلى وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِىُّ حَتَّى جاءَ اَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغُرُور

 

3 . ( [ منافقان در روز قیامت مردم با ایمان را که با نور الهى براه مى افتند ] صدا

 

( 1 ) طه آیه

 

131 . ( 2 ) البقره آیه

 

102 . ( 3 ) الحدید آیه

 

14 . [ 96 ]

 

مى کنند که مگر ما با شما نبودیم ؟

 

آنان پاسخ مى دهند : بلى ، و لکن شما خود را فریب داده فرصت جویى نمودید و خود را به شک انداختید تا امر خداوندى در آمد و ظواهر فریباى دنیا شما را در مقابل خدا فریب داد ) .

 

وَ اِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذى اَوْحَیْنا اِلَیْکَ لِتَفْتَرِىَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ اِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً

 

1 . ( آنان در این صدد برآمدند که درون ترا بشورانند و ترا از آن چیزى که بتو کرده ایم ، منصرف نمایند ، تا غیر از آن را بر ما افترا بزنى ، در این صورت ترا براى خود دوست اتخاذ مى کردند ) .

 

فَاَمَّا الَّذینَ فى قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ

 

2 . ( و اما کسانى که لغزشى در دل دارند ، دنبال آیات متشابه را مى گیرند و منظور آنان براه انداختن فتنه است ) .

 

۰۴۸۵

این معنى که در گروهى از آیات آمده است ، یکى از اساسى ترین عناصر فتنه است که عبارت است از عامل تحرک و هیجان درونى که در آن ، اصول و قوانین به تلاطم مى افتند و حتى حاکمیّت شخصیت براى ایجاد آرامش و قرار گرفتن در مسیر صحیح ، متزلزل مى گردد :

 

وَ کَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا اَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا اَ لَیْسَ اللَّهُ بِاَعْلَمَ بِالشَّاکِرینَ

 

1 . ( و بدینسان بعضى از آنان را بوسیله بعضى دیگر مفتون ساختیم ، تا بگویند آیا اینان ( مردم با ایمان که بینوایان جامعه محسوب مى شوند ) هستند که در میان ما مورد احسان خداوندى قرار گرفته اند ، آیا خداوند به سپاسگذاران داناتر نیست ) .

 

نزول این آیه در آن مورد بوده است که اغنیاء و چشمگیران جامعه پیش پیامبر اکرم ( ص ) آمده خواستار امتیازى گشتند .

 

این امتیاز چنین بود که پیامبر موقعیت اجتماعى آن اغنیاء و اشراف را منظور نموده حساب آنان را از بینوایان تفکیک کند . خداوند متعال خواسته آنان را مطرود اعلان فرموده آیه پیش از آیه فوق را نازل نمود :

 

وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالغَداةِ وَ الْعَشِىِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْى ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْى ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمینَ

 

2 . ( 1 ) الانعام آیه

 

53 . ( 2 ) الانعام آیه

 

52 . [ 93 ]

 

( آنان را که صبحگاه و شامگاه پروردگار خود را مى خوانند و تنها خود او را مى خواهند ، طرد مکن ، چیزى از حساب آنان بر تو نیست و چیزى از حساب تو بر آنان نمى باشد ، اگر آنان را طرد کنى از ستمکاران خواهى بود ) .

 

آیه مورد بحث مى گوید : برقرار کردن تساوى میان همه افراد جامعه و اینکه آن بینوایان شایسته پرچمدارى رشد و تکامل شده اند ، براى آن اغنیاء و اشراف گران آمده ، مى گفتند :

 

شگفتا ، این بینوایانند که خدا آنانرا بر ما برترى داده رهروان منزلگه کمال معرفى مى نماید ؟

 

خداوند خطا و اشتباه آنان را گوشزد نموده مى گوید : از حکمت عالیه ما است که بدون توجه به موقعیّت هاى دروغینى که انسان ها در زندگى اجتماعى براى خود کسب مى نمایند ، مردم آماده پذیرش واقعیت را [ اگر چه در پایین ترین سطوح مجتمع جاى گرفته باشند ] مورد عنایت قرار داده ، پیشروان قافله تمدن ها مى نماییم .

 

این یک آزمایش بسیار مهمى است که چشمگیران با اعتقاد به انحصار شایستگى در خویشتن ، در آن قرار مى گیرند .

 

درون آنان با محتویات خودخواهى ها و خود کامگى ها و صدها پدیده هاى ناشى از اصول خودمحورى ، متلاطم مى شود و حالت مفتونى پیدا مى کنند .

 

اگر آنان لحظاتى بیندیشند و از عقل و وجدانشان اطلاعات مستقیم و ناب درباره موجودیت واقعى خود به دست بیاورند ، این حق روشن را خواهند دید که همه چیز را مى دانند جز این حقیقت را که چنانکه اشکال چشم و ابرو و اندام و لباس بازگو کننده حقیقت حیات و روح آدمى نیست ، همچنان اشکال چشمگیرى که آنان از موجودیت دروغین خود با زیرکى ها و حیله گرى هاى گوناگون در جامعه منعکس ساخته اند ، کمترین دلالتى بر واقعیت آنان ندارد .

 

ایکاش یک هزارم کوشش ها و تکاپوهایى را که براى منعکس ساختن خود دروغین در جامعه صرف کرده اند ، در تفسیر و توجیه معناى انسان مبذول مینمودند تا بفهمند که امتیاز و عظمت واقعى بیش از یک عامل ندارد و آن عبارتست از احساس

 

[ 94 ]

 

تعهد برین که از شناخت واقعى انسان شروع مى شود و در انسان شدن ایفاء میگردد .

 

اَ حَسِبَ النَّاسُ اَنْ یُتْرَکُوا اَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ . وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّه الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ

 

1 . ( آیا مردم گمان مى کنند که به حال خود واگذار شوند که بگویند : ما ایمان آوردیم و مورد آزمایش قرار نگیرند . ما مردمانى را پیش از آنان آزمایش کردیم ، تا راستگویان و دروغگویان در [ صفحه هستى که جلوه گاه ] علم خداوندى است ، منعکس گردند ) .

 

با نظر به امثال این آیات روشن مى شود که فتنه داراى جنبه مثبتى مى باشد که خداوند آن را بخود نسبت مى دهد .

 

وَ اعْلَمُوا اَنَّما اَمْوالُکُمْ وَ اَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ

 

2 . ( و بدانید که اموال و فرزندان شما وسیله هایى براى آزمایشند ) .

 

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوَکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ اِلَیْنا تُرْجَعُونَ

 

3 . ( همه نفوس طعم مرگ را خواهند چشید و شما را با شرّ و خیر به آزمایش مى کشیم و به سوى ما خواهید برگشت ) .

 

اِنْ هِىَ اِلاَّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدى مَنْ تَشاءُ

 

4 . ( [ خداوندا ، این حادثه ] نیست مگر آزمایشگرى تو ، با این حادثه کسى را [ که خود را در مجراى مشیت تو آماده ضلالت ساخته است ] گمراه میکنى و کسى را [ که خود را در مجراى مشیت تو آماده هدایت کرده است ] هدایت مى نمائى ) .

 

 

( 1 ) العنکبوت آیه 2 و

 

3 . ( 2 ) الانفال آیه

 

28 . ( 3 ) الانبیاء آیه

 

35 . ( 4 ) الاعراف آیه

 

155 . [ 95 ]

 

وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ اِلى ما مَتَّعْنا بِهِ اَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ

 

1 . ( چشمان خود را به سوى همسران آنان که چونان شکوفه حیات دنیا براى بهره ور شدنشان قرار دادیم ، دراز مکن ، این شکوفه هاى دنیوى وسیله آزمایشى است که براى آنان قرار داده ایم ) .

 

وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ اَحَدٍ حَتَّى یَقُولا اِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ

 

2 . ( [ هاروت و ماروت ] سحر را به کسى تعلیم نمى کردند مگر اینکه مى گفتند :

 

ما جز آزمایش مقصدى نداریم ، کافر مباش ) .

 

۰۴۸۴

در آیات قرآن مجید عناصر اساسى فتنه با روشنائى کامل گوشزد شده است .

 

آیاتى که در زیر آورده مى شود ، نمونه هایى از عناصر اساسى فتنه از نظر قرآن میباشد :

 

۰۴۸۳

چنانکه از تواریخ برمى آید ، در دوران پیش از زمامدارى امیر المؤمنین علیه السلام ، قضایایى را بعنوان مواد برنامه اسلامى در جوامع به وجود آورده بودند . این قضایا با حقیقت اسلام سازگار نبود . براى توجیه آنها موضوع اجتهاد و نظر را مطرح کرده مى گفتند :

 

پیشروانى که قضایایى را بعنوان مواد برنامه اسلامى در متن این دین جاودانى وارد کرده اند ، مجتهد و صاحب نظر بوده اند .

 

این خوش گمانى توجیهى براى تثبیت آن قضایا شده تدریجا به عنوان تکالیف و احکام اسلامى تلقى گشته بودند .

 

امیر المؤمنین ( ع ) که به گفته علایلى در کتاب سمو المعنى فى سمو الذات همواره رهبر گروه محافظ اسلام بود ، براى برکنار ساختن آن قضایا و آشکار کردن متن واقعى اسلام ، دست به اقداماتى جدّى زد .

 

[ 91 ]

 

هیچ جاى تردیدى نیست که این اقدامات براى کسانى که از آن قضایا استفاده ها داشتند و موضع خود را با آنها تثبیت کرده بودند ، سخت نگران کننده بود ، لذا آن قضایا را که با نظریات شخصى گردانندگان اجتماعى پیش از دوران على ( ع ) ، به وجود آمده بود ، حق جلوه مى دادند و حقى را که على ( ع ) مطرح و اجرا میکرد ، باطل قلمداد مى کردند .

 

مسلم است که این گونه ابهام انگیز نمودن واقعیات به وسیله سودجویان و مقام پرستان ، مى تواند براى مردم معمولى فتنه هاى بسیار تاریک و اضطراب انگیزى به وجود بیاورد .

 

عامل اصلى آزمایش مردم در چنان جامعه اى طرفدارى سخت و بى مسامحه امیر المؤمنین از حق و تنفر او از باطل بوده است که بهیچ وجه سستى در آن طرفدارى و تنفر را به خود راه نمى داد .

 

بهترین دلیل این مدّعا که عوامل فتنه و گردانندگان آنها سود جویان و مقام پرستان ، بودند ، اعتراف خود طلحه و زبیر است که در مباحث گذشته ملاحظه نمودیم و دیدیم که این دو مرد صراحتاً ریاست طلبى خود را در برابر امیر المؤمنین ابراز کردند .

 

همچنین سرگذشت معاویه و اخلالگرى هاى او بوسیله فتنه هایى که در حکومت آن حضرت براه انداخته بود ، بقدرى روشن است که مى توان گفت : معاویه تا آخرین نفس امیر المؤمنین ( ع ) کارى دیگر جز بوجود آوردن فتنه هاى رنگارنگ ، نداشت ، امّا در این فتنه ها به عادل ترین مرد تاریخ چه مى گذشت ؟ و ایده آل ترین انسان چقدر رنج مى برد ؟ و چه خون هاى بیگناه بزمین ریخته مى شد ؟ و چه حقها که نابود و باطل ها که زنده مى گشت ؟ و چه سرنوشت بدى را براى جوامع اسلامى بلکه براى جامعه بشریت پى ریزى مى کرد ؟

 

معاویه کارى با این ها نداشت ، زیرا کار او تنها بوجود آوردن بهترین مثال براى خودخواهى بنیان کن انسانیت منحصر بود . تتمه این مبحث را در تفسیر موضوعى فتنه ها خواهیم دید .

 

[ 92 ]

 

۰۴۸۲

بر عکس این فرصت جویان حرفه اى ، محققان آگاه و متعهدى پیدا مى شوند که نه تنها براى ارضاى خودخواهى صفحات کاغذ را باطل نمى کنند ، بلکه با کوشش پى گیر و صمیمانه ، بازیگرى با محتویات پیش ساخته ذهنى خود را نیز [ که رهایى از آنها کار هر کسى نیست ] کنار مى گذارند . باین معنى که با توجه به بازیگرى نابجاى محتویات پیش ساخته ذهنى که حوادث را با رنگ خاص خود رنگ آمیزى مى نمایند ، از دخالت آنها در تفسیر و توجیه حادثه خوددارى مى نمایند .

 

اینگونه بازیگرى هاى ذهنى بزرگترین عامل تحریف واقعیات است که به وسیله ناآگاهان غیر متعهد کتب تاریخى بشرى را مشکوک قلمداد مى کنند . حتى

 

[ 90 ]

 

وایتهد با اینکه شکى در آگاهى هاى گیبون ندارد ، درباره تاریخ پر ارزش او که در سقوط و اعتلاى امپراتورى رم نوشته است ، مى گوید :

 

« گیبون تحقیقات شایسته اى درباره سقوط و اعتلاى امپراطورى رم نموده است ، ولى عینک قرن نوزدهم به چشمانش » .

 

تاکید مى کنیم که براى تحقیق آگاهانه و متعهدانه ، یک شرط اساسى باضافه شرایط دیگر که باید آنها را مراعات کرد ، وجود دارد که در نظر گرفتن و عمل به آن بسیار دشوار است و آن شرط عبارت است از دخالت ندادن بازیگرى هاى ذهنى خویش بوسیله محتویات پیش ساخته اى که با عوامل مختلف مانند عقیده و ذوق و نوع تفکر به وجود مى آیند و آگاهانه یا ناگاه الگوهایى را براى تشخیص و بیان واقعیات خلق مى کنند .

 

لذا یک محقق آگاه و متعهد ، نمى تواند در تحلیل و ترکیب موقعیت فتنه انگیز مانند سایر موقعیت هاى بشرى کمترین بازیگرى پیش ساخته از طرف محیط و عقاید و ذوقیات را دخالت بدهد .

 

۰۸۴۱

گروه دیگرى داریم که قلم به دست و با قیافه متفکرانه ، مى خواهند درباره فتنه ها تحقیق نمایند ، ولى تحقیق براى اینان یک حرفه اعتیادى ، یا حرفه سود آورى است که براى برآوردن نیازهاى مادى یا شهرت پرستى و اشباع حسّ محبوبیت خواهى انجام مى گیرد .

 

در اشتغال باین حرفه ، هدفى جز توضیحاتى که خوشایند مردم بوده باشد ، ندارند و بجاى تحلیل و ترکیب موقعیت فتنه انگیز و عوامل آن ، مفاهیم و قضایایى را استخدام مى کنند که آگاهى و هشیارى و دلسوزى آنان را براى مردم اثبات کند . و چون هدف محقر آنان عبارت است از « بمن نگاه کنید » لذا نه تنها واقعیت ها را نخواهند توانست درک و ابراز نمایند ، بلکه ممکن است درباره همه چیز تحقیق نمایند جز خود موقعیت فتنه انگیز و عوامل آن .

 

آرى ، اگر مردم درباره قلم و آگاهى هاى من در تشخیص حوادث اجتماع در حیرت و شگفتى فرو روند ، براى من بس است :

 

 

 

 

 

طالب حیرانى خلقان شدیم در هواى آنکه گویندت زهى بسته اى برگردن جانت زهى

دست طمع اندر الوهیت زدیم بسته اى برگردن جانت زهى

 

۰۴۸۰

این گروه بر عکس بدبینان ، با نگریستن بوسیله عینک خوش بینى ، براى همه آرامش ها و تلاطم هاى حیات بشرى فلسفه هایى آماده کرده اند که خود را با آنها

 

[ 87 ]

 

قانع و دیگران را به تبعیت از آنها توصیه مى نمایند :

 

درست فکر کنید که چه مى گوئیم ، مى گوئیم :

 

هر معلولى علتى دارد و ما در برابر این قانون پایدار جز رضا و خرسندى نباید داشته باشیم ، زیرا از متن هستى بر مى آید و هستى را تنظیم مى کند و چه زیباست نظم هستى از طرف دیگر بگذارید بشر در همه جریانات هستى قدرت خود را به فعلیت برساند ، مگر آن وحى منزل را که به پیشروان داروین و پیروان او شده است ، نشنیده اید که بایستى قدرتمندها ناتوانان را از بین ببرند ، تا ناتوانان در فتنه ها قربانى شوند و میدان را براى اقویا به وسیله انتخاب طبیعى باز کنند این خوش بینان که خود تولیدکنندگان بدبینى اند ، این مقدار فکر نمیکنند که حق جویى و حق یابى نوع بشر خود یکى از معلول هایى است که به علتى اصیل که خدا در نهاد این نوع قرار داده است ، مستند مى باشد .

 

همچنین در برابر بروز فسادهاى آشوبگران ، حسّ پاسدارى ما از ارزشهاى انسانى ، معلولى است که از ریشه دارترین علل روانى سر برمى کشد و دست به فعالیت مى زند . و اینکه مى گویند :

 

چه زیباست نظم هستى نمى فهمند که نابودى هاى بشرى چه با دست عوامل طبیعى صورت بگیرد و چه به وسیله نیرومندان ، خارج از قانون علیت نیست ، و چه زشت است نابودى ناحق بشرى نیز این استدلال که بایستى قدرت هاى بشرى به فعلیت برسند ، مدعائى کاملا صحیح است ، ولى اشکال در تطبیق این قانون در شئون مجموعى بشرى است و بقول مولوى :

 

دعاى خوبى است که این خوش بینان آورده اند ، ولى سوراخ دعا را گم کرده اند :

 

 

 

 

 

آن یکى در وقت استنجاء بگفت گفت شیخى خوب ورد آورده اى لیک سوراخ دعا گم کرده اى

که مرا با بوى جنت دار جفت لیک سوراخ دعا گم کرده اى لیک سوراخ دعا گم کرده اى

 

[ 88 ]

 

اگر بنا باشد به فعلیت رسیدن قدرت ، موجب نابود شدن قدرت هاى دیگرى باشد که حتى در ضعیف ترین شاخ یک مورچه خزیده در لانه خود ، جلوه گر میشود ، این به فعلیت رسیدن اشباع وحشیانه حسّ خودخواهى است ، نه به فعلیت رسیدن قدرت که با نظر به حیات مجموع انسان ها ، امانتى است در دست بعضى از آنها که در صلاح مجموع حیات بکار ببرد .

 

نیز اگر چنین فرض کنیم که به فعلیت رسیدن قدرت عبارت است از دارا بودن به عامل نابودى دیگران ، در اینصورت ما ناتوانى و زبونى انسان را در برابر مواد آتش فشانى که در درون دارد و مى تواند خود او و دیگران را به مرگ و نابودى بکشاند ، قدرت نامیده ایم اینان حتى آن اندازه قدرت ندارند که خود را آماده کنند و در این حقیقت بیندیشند که چرا همه مکتب هاى انسانى و همه انسان شناسان که از مجموع تاریخ حیات امیر المؤمنین ( ع ) اطلاعى دارند ، او را بعنوان قدرتمندترین مرد تاریخ معرفى مى کنند ؟

 

آیا این قدرتمندى جز این است که امیر المؤمنین ( ع ) توانسته است خود را از محاصره خودمحورى درآورده همه انسان ها را در درون خود جاى بدهد ؟ جاى دادن همه انسان ها در درون و همه آنها را اجزائى براى خود فرض کردن ، نمونه اى از قدرت الهى را نشان مى دهد که سایر قدرتمندان باصطلاح معمولى که در محاصره « خود محورى » زود گذر قرار گرفته اند فاقد آنند .

 

اگر انسانى بتواند آگاهى کافى درباره حیات آدمیان به دست بیاورد ، خواهد دید : اصل قدرت شکافتن محاصره « خودمحورى » است که مى تواند عامل خوش بینى بانسان ها باشد ، نه قرار گرفتن در محاصره « خود محورى » که پست ترین و زشت ترین ناتوانى هاى بشرى است .

 

گروه خوش بینان اصطلاحى که در این مبحث مطرح کردیم ، هر گونه فتنه و آشوب را مطابق قانون قلمداد مى کنند و نمى دانند که سوختن انبار آذوقه مردم با افتادن آتش در آن ، یکى از جلوه گاه هاى قانون علت و معلول است که طبیعت در

 

[ 89 ]

 

نظم خود بجریان مى اندازد .

 

۰۴۷۹

بدانجهت که این گروه همواره عینک بد بینى به چشمان خود زده اند ، اندک حادثه فتنه انگیزى را در راه محکم کردن عقیده خود استخدام نموده ، دست به فلسفه بافى ها زده مى گویند :

 

بفرمائید ، اینست دلیل صحت مدعاى ما که میگوییم : بشر سر از طبیعت برنیاورده است ، مگر اینکه حق و باطل را در هم بریزد و فتنه ها براه بیاندازد .

 

همین حادثه را در نظر بگیرید و به عقب و عقب تر برگردید ، خواهید دید تاریخ بشرى پر از آشوب هاى بى سر و ته است و هر کس که بخواهد تاریخ بشرى را بدون در نظر گرفتن این سنت جاریه تفسیر کند ، کار بیهوده اى مى کند

 

این بدبینان متوجه نیستند یا نمى خواهند باین حقیقت توجه کنند که اگر هم خود فتنه ها داراى بعد ویرانگرى بوده اصول و قوانین حق و باطل را درهم میریزند ، با اینحال قدرت سازنده آدمى را براى برطرف کردن موانع و سنگلاخ هاى حیات بشرى به کار مى اندازند و احساس حق طلبى او را به شدّت بیدار مى کنند و خواب او را به بیدارى و مستى او را به هشیارى مبدل مى سازند .

 

۰۴۷۸

که از جویندگان سود مادى گرفته تا عاشقان « من هستم » را شامل مى شود فتنه و آشوب براى گروه سودجویان عالى ترین آرمان زندگى است که جامعه را مانند رودخانه گل آلود ببینند و تور ماهى گیرى خود را بکار بیندازند . این گروه که خدا جوامع بشرى را از شر آنها نجات بدهد ، حتى اگر بدانند که اگر جویبار اندیشه ها و وجدان و تعقل شان گل آلود شود ، مى توانند بیک سود پشیز ظاهرى برسند ، حاضرند تمام سطوح درون خود را گل آلود کنند و محو بسازند . پس موضع

 

[ 86 ]

 

گیرى اینان در مقابل فتنه ها و آشوب ها درست موضع گیرى ماهى گیر در مقابل آب گل آلود مى باشد . و چون محور اساسى آنان سود جویى است ، اگر آرامش و سکون اجتماع حسّ سود پرستى آنان را اشباع نماید ، قهرمانان بى نظیر در خواباندن فتنه ها هستند و اگر طوفان فتنه ها سود آنان را تأمین نماید ، دلاوران سلحشورى اند براى برانگیختن آشوب ها . این هم یک اصل کلى است که برخى از اشخاص براى ابراز « من هستم » تا نیستى خود پیش مى روند .

 

آرى :

 

 

 

 

 

زانکه هستى سخت مستى آورد عقل از سر شرم از دل مى برد

عقل از سر شرم از دل مى برد عقل از سر شرم از دل مى برد

مولوى

 

۰۴۷۷

این گروه را کسانى تشکیل مى دهند که از محاصره خودخواهى نجات پیدا کرده ، درباره صلاح و فساد جامعه بى تفاوت نبوده همان اهمیت حیاتى را براى اوضاع جامعه قائلند که براى جان عزیز خود . اندیشه هاى اینان با طهارت قلب آبیارى مى شود ، هر واحد و قضیه اى که بعنوان حلقه اى از زنجیر اندیشه شان قرار مى گیرد ، به وسیله فعالیّت هاى پاک صیقلى مى گردد .

 

تفاوت این گروه با روشنفکران در اینست که روشنفکران با احساس تعهدى که دارند ، در مقابل فتنه ها بیکار و بى تفاوت ننشسته ، دست به تکاپو مى برند و راه را براى خروج مردم از ابهامى که از اختلاط حق و باطل فضاى جامعه را گرفته است ، هموار مى سازند ، در صورتى که گروه پاکدلان پاک اندیش اگر دست به فعالیت مطابق احساس تعهد برین بزنند ، داخل گروه روشنفکران مى باشند و دسته مستقلى را تشکیل نمى دهند . و اگر بهمان پاکدلى و پاک اندیشى کفایت کنند ، مردمى هستند که تنها در فکر نجات خویشتن از لجن فتنه ها مى باشند .

 

تفاوت این گروه با روشنفکران همان تفاوت عابد و عالم است که سعدى بیان کرده است :

 

 

 

 

 

صاحبدلى به مدرسه آمد ز خانقاه گفتم میان عابد و عالم چه فرق بود گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج وین جهد مى کند که بگیرد غریق را

بشکست عهد صحبت اهل طریق را تا اختیار کردى از آن این فریق را وین جهد مى کند که بگیرد غریق را وین جهد مى کند که بگیرد غریق را